بررسی ابعاد شخصیتی فردوست درگفتوگو با عبدالله شهبازی
خاطرات علم را در واکنش به خاطرات فردوست ساختند
حسین فردوست از نزدیکترین افراد به محمد رضا شاه پهلوی است. او کسی است که شاه همانند چشم و گوش اش به وی اعتماد داشت اما وی رفته رفته در سالهای منتهی به سلطنت به حاشیه دفترش در دفتر ویژه اطلاعات رانده شد
اکنون که سریال «معمای شاه» جنجالی شده و آنطور که دیده میشود این سریال بیشتر براساس کتاب خاطرات ارتشبد فردوست است که شما تنظیم کردهاید، سوالاتی در رابطه با فردوست داریم که امیدوارم بتوانیم به این مساله به صورت عمیقتری بپردازیم. بهنظر شما آیا فردوست در کتاب خاطراتش بیش از اندازه بزرگ نشده، تا آنجا که حتی بتوان گفت در مورد او غلو شده و وجهه افسانهای یافته است؟ پرویز ثابتی میگوید که فردوست این اواخر اهمیتش را از دست داده بود و گویا فردوست هم میگوید که ثابتی جاهطلب بود و شاید به این خاطر گفته است که فردوست این اواخر اهمیت نداشت؟
بله، فردوست میگوید که ثابتی این اواخر تصور میکرد نخستوزیر خواهد شد. از نظر ثابتی، وقتی آدمهایی مثل علینقی عالیخانی و منوچهر آزمون که کارمند ساواک بودند، به وزارت رسیدند، کمتر از نخستوزیری را نمیتوانست برای خودش متصور باشد. البته فردوست او را سر کار گذاشته بود و به ثابتی اینطور القا کرده بود و ثابتی هم باورش شده بود، درصورتی که در زمان انقلاب واقعا این امکان وجود نداشت که یکی مثل ثابتی نخستوزیر شود. حالا، نمیدانم این بحث را باید از کجا شروع کنم.
از همینجا شروع کنیم که آیا واقعا فردوست مرد دوم رژیم شاه بوده یا چهرهای که از او در کتابش ساخته شده، او را خیلی بزرگتر از آنچه بوده نشان داده؟
تعریف این «مرد اول» و «مرد دوم» نسبی است. دوران ۳۷ ساله محمدرضا شاه یکدست نبوده از اول. زمانی احمد قوامالسلطنه بود، زمانی رزمآرا و زمانی دکتر مصدق «مرد اول» بودند و خود شاه در واقع «مرد دوم» بود. الان نامههای عاشقانه اشرف به رزمآرا منتشر شده یعنی محمدرضا شاه از خواهر خودش اشرف بهعنوان معشوقه رزمآرا استفاده میکرد تا به نحوی بتواند نفوذ خود را پیش رزمآرا حفظ کند. در دوران امینی تقریبا همین وضع کم و بیش، در مقیاس کمتر، برای شاه ایجاد شد. البته شاه با حمایتهایی که از او میشد، موفق شد هم قوامالسلطنه و هم رزمآرا و هم مصدق و امینی را از سر راه بردارد. ولی حداقل در آن سه دوره در دوران قوامالسلطنه، رزمآرا و مصدق، محمدرضا شاه خودش مرد اول نبود.
ولی اینکه فردوست «چشم و گوش» محمدرضا شاه بود و رابطهاش به شاه آنقدر نزدیک بود که در زمان انقلاب که شاه ایران را ترک کرد گفت «من میروم ولی فردوست هست»، قطعی است.
در ۱۶ آذر ۹۲ با مرحوم سرهنگ علیرضا معمارصادقی، که رئیسدفتر فردوست بود، دیداری داشتم. نام ایشان در خاطرات فردوست چند بار آمده است. ایشان در ایران زندگی میکرد و اوایل دی امسال (۹۴) فوت کرد. این دیدار را آقای اکبر میرجعفری، نویسنده و شاعر، ترتیب داد که با پسر سرهنگ معمارصادقی همکلاس و دوست بود. آقای میرجعفری از آقای معمارصادقی عین سوال شما را پرسید که به نظر میرسد درمورد فردوست اغراق شده است و کسی که خاطراتش را بخواند فکر میکند «نفر دوم مملکت» بود. سرهنگ معمارصادقی گفت: «فردوست در واقع نفر اول بود و هرچه میگفت انجام میشد. او به همین جمله شاه استناد کرد که موقع خروج از ایران گفته بود «من میروم ولی فردوست هست.»
به هرحال، تمام این تعابیر نسبی است. فردوست شخصیت پشت پرده و منزوی بود و افراد خاصی او را میشناختند. شاید بتوان گفت که بعد از شاه، فردوست نفر دوم بود. ولی از نظر من و از منظری دیگر امیر اسدالله علم در بخش مهمی از دوران سلطنت، محمدرضا شاه «نفر دوم» بود. ولی در این شکی نیست که فردوست جایگاه موثر و تاثیرگذاری در حکومت پهلوی داشت؛ از دورانی که با ولیعهد در مدرسه لهروزه سوئیس بود و بعد که برگشت به ایران و بسیار مورد علاقه و اعتماد رضا شاه بود تا آنجا که رضا شاه برای مأموریتهای سری، مثل رفتن به خانه آلکساندر آقایان (پدر فلیکس و شاهین آقایان سران مافیای ارمنی)، او را میفرستاد. بعد در جریان شهریور ۱۳۲۰ واسطه ارتباط میان محمدرضای ولیعهد بود برای انتقال سلطنت و با آلن چارلز ترات، افسر اطلاعاتی بلندپایه بریتانیا در تهران، در این ارتباط دیدار میکرد و پیغام میبرد و میآورد. در زمان انقلاب هم در جلسه سران ارتش و اعلامیه بیطرفی که ارتشبد قرهباغی و دیگران، همه امرای ارتش، نگاه میکردند که فردوست چه میگوید و بعد از امضای او اعلامیه بیطرفی ارتش را امضا کردند. همه اینها نشان میدهد که به هرحال فردوست آدم
بسیار مهم و تاثیرگذاری بوده در دوران سلطنت محمدرضا شاه و از مسائل پسپردهای خبر داشته که خیلیها نداشتند.
دورههای قوامالسلطنه و رزمآرا و مصدق را فرمودید. ولی شاه دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ خیلی قدرتمندتر بود. خلق و خویش هم خیلی عوض شده بود. به نظرتان در این دوره هم فردوست چنین قدرتی داشت که بتواند شاه را هدایت کند یا این نسبت را در دهههای ۴۰ و ۵۰ کمرنگتر میبینید؟
خود فردوست تعبیری دارد و میگوید از سال ۱۳۴۷ از محمدرضا شاه مأیوس شدم و امیدم را از دست دادم که بتواند مملکت را اصلاح کند زیرا نهفقط خودش توجهی به اصلاح مفاسد نداشت بلکه فساد فرح و هویدا هم اضافه شد.
اینطور هم نبود که فردوست شاه را هدایت کند. فردوست کانال مورد اعتماد شاه و همان «چشم و گوش شاه» بود که عرض کردم. مسائل را صادقانه منعکس میکرد. خود فردوست هم از نظر مالی آدم سالمی بود و این اواخر ثروتی که داشت در حد معقولی بود. میتوان گفت نقطه ضعفی نزد دولتمردان پهلوی نداشت. او پروندههای مفاسد مالی را تنظیم میکرد و به دستور شاه یا به دلیل بیاعتنایی شاه عموما بایگانی میشد. به این دلیل خودش میگوید از سال ۱۳۴۷ از شاه مأیوس شدم زیرا فرح هم فساد را دوبرابر کرد.
درباره نزدیکی شاه به فردوست در اواخر سلطنتش اشاره میکنم به یادداشتهای همان سرهنگ معمارصادقی. در چهار آبان ۱۳۵۷ که زمان انقلاب بود جشن تولد شاه برگزار نمیشود. شاهرخ، پسر فردوست، که دکترای اقتصاد گرفته و از آمریکا به ایران آمده بود، به دیدار خصوصی با شاه میرود و شاه به او خوشامد میگوید و بعد در ماشین به سرهنگ معمارصادقی میگوید که شاه افسرده بود. یعنی، حتی در آن اوضاع هم شاه پسر فردوست را مثل پسر خودش یا پسر یکی از نزدیکان خودش میدید و او را خصوصی به حضور میپذیرفت.
فلیکس آقایان در گفتوگو با حبیب لاجوردی در طرح تاریخ شفاهی هاروارد دوران ۱۳ ساله دولت هویدا را دوران قدرت مطلقه لابی بهایی در حکومت محمدرضا شاه میخواند. فلیکس آقایان که فوت کرده، رهبر لابی ارمنی در حکومت پهلوی یا مافیای ارمنی بود که بیشتر در کار مواد مخدر بودند و الان مرکزشان را به لسآنجلس منتقل کردهاند. الان مافیای ارمنی در غرب آمریکا و آمریکای جنوبی خیلی مهم شده. فلیکس آقایان در گفتوگو با حبیب لاجوردی صراحتا میگوید که این اواخر بهاییها بهشدت حکومت شاه را به فساد کشاندند و دستوراتش را اجرا نمیکردند، مگر اینکه خودشان سهمی داشته باشند. میگوید به صراحت به شاه نامه نوشتم که اینها (لابی بهایی) دستورات فرقه برایشان مهمتر از دستورات اعلیحضرت است. مثال هم میزند و به نمونه دکتر ایادی اشاره میکند که امیر هوشنگ دولو قاجار، که دوست صمیمی شاه بود، هرچه از شاه دستور میگرفت بهعنوان امتیاز به جایی نمیرسید و بهاییها دستورات شاه را در دستاندازهای مشمول مرور زمان گم و گور میکردند. تا بالاخره دولو مجبور شد با ایادی شریک شود، یعنی در واقع با سران لابی بهایی در حکومت شاه. از این به بعد هر دستوری
از شاه میگرفت سه چهار روزه اجرایی میشد. روز سوم ایادی نامه سازمان برنامه را میگرفت و روز چهارم پول را از خزانه و البته سهم خودش را برمیداشت و مابقی را به هوشنگ دولو میداد.
فلیکس آقایان در همان گفتوگو با حبیب لاجوردی میگوید قبلا گزارشهای فردوست را در جعبه مهر و موم شده برای شاه میآوردند. این گزارشها را فردوست شخصا با دستخط خودش مینوشت که جز او و شاه کسی مطلع نشود و شاه طوری این گزارشها را با ولع میخواند مثل اینکه میخواست سطرهای سفید را هم بخواند. ولی این اواخر دستور میداد جعبههای مهر و موم شده حاوی گزارشهای فردوست را در ماشین بگذارند که بعدا بخواند. یعنی اینقدر شاه بیاعتنا شده بود در واقع نسبت به سرنوشت خودش.
تغییر روانشناسی محمدرضا شاه در این اواخر کاملا مشهود است و در مصاحبههایش میتوانید ببینید. مثل مواردی که به زنان اهانت میکند یا دموکراسی غربی را تمسخر میکند و به سران غرب میگوید بیایند از او درس حکومتکردن بیاموزند. سِر آنتونی پارسونز، سفیر بریتانیا در ایران زمان انقلاب، کتابی نوشته درباره انقلاب با نام «غرور و سقوط». تعبیر قشنگی است. ماروین زونیس، جامعهشناس آمریکایی، در کتاب «شکست شاهانه» و بهخصوص ویلیام شوکراس در کتاب بسیار پرفروش «آخرین سفر شاه» شخصیت محمدرضا شاه را در دوران رونق نفتی یعنی در سالهای پایانی سلطنتش خیلی خوب نشان دادهاند.
این را هم بگویم که پرویز ثابتی اهمیت زیادی در تاریخ دوران پهلوی ندارد ولی در کتاب خاطراتش خیلی سعی کرده از فردوست تقلید کند. مطالبی را مطرح کرده که اساسا عمر سیاسی آقای ثابتی به این مسائل قد نمیداد. ایشان کارمند ساده بود و از سال ۱۳۵۲ اهمیتی یافت که مدیرکل سوم ساواک یعنی مسئول امنیت داخلی ساواک شد. البته قبلش هم به دلیل آن مصاحبه یا شو معروف با عنوان «مقام امنیتی» مشهور شده بود. این دوره مصادف بود با شروع جریانهای مسلحانه گروههای چریک فدایی و مجاهدین خلق در ایران و حرکتهایی مثل ترور و بمبگذاری. زمانی که کتاب خاطرات ثابتی را خواندم کاملا احساس کردم که به نحوی میخواهد از فردوست تقلید کند و خودش را همهچیزدان جلوه بدهد. این هم ناشی از مشکلات شخصیتی و روانی اوست که فردوست به آن اشاراتی کرده است.
فکر میکنم که شما فردوست را تاکنون از نزدیک ندیدهاید. از نظر شما فردوست چگونه بود، باتوجه به اینکه دستنوشتههایش را کامل خواندهاید، از نظر روانشناسی چطور آدمی بود؟
اتفاقا او را یک بار دیدهام. در خانه ویلاییای در نیاوران زندگی میکرد و احسان طبری هم در همان خانه ساکن بود. من رفتم به احسان طبری سر بزنم و در سالن دیدم فردی روی مبل نشسته و بعد که نشستم متوجه شدم ارتشبد فردوست است. احترام کردم و نیمساعتی نشستم. او به اتاقش رفت و من هم رفتم به اتاق احسان طبری که مشغول مطالعه بود و خبر نداشت از آمدنم. قبلش اطلاع نداشتم که فردوست با احسان طبریهم خانه شده است.
بعدها فردوست فوت کرد و یادداشتهای فردوست را تکثیر کردند به صورت فتوکپی که با استقبال مواجه نشد. مثل همین بولتنهای حجیمی که الان درست میکنند و کسی نگاه نمیکند. زمانی که بهدست من رسید با دقت خواندم و متوجه شدم چه گنج عظیمی است. تنظیم به صورت فعلی را شروع کردم. مثل الان نبود که همه تایپ شود و در لپتاپ بشود سرچ و کپی پیست کرد و به این ترتیب سریعتر منظم و تنظیمش کرد. در اتاقم دهها پوشه درست کرده بودم و سطر سطر مطالب را قیچی میکردم و به صورت موضوعی در این پوشهها میگذاشتم. کار خیلی سنگینی بود و در نهایت شد جلد اول کتاب «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» که همین خاطرات فردوست است.
خاطرات فردوست خیلی برایم عجیب بود و ابهامات جدی برایم پیش آمد، بهخصوص در مورد شاپور ریپورتر و پدرش. اینکه چنین آدمهای مهمی وجود داشته اما هیچ اطلاعی در مورد آنها وجود ندارد حیرانم کرد. بنابراین، تحقیق را شروع کردم برای شناختن این پدر و پسر و خواستار اسناد شدم که بتوانم خاطرات فردوست را مستند کنم و قبل از همه خودم عیار آنها را محک بزنم و صحت و سقم را بسنجم. حاصل این تلاش شد جلد دوم «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» که در واقع تعلیقات و حواشی من است بر خاطرات فردوست یعنی مبتنی است بر دادههایی که فردوست ارائه کرده بود ولی فینفسه کار مستقل تحقیقی است مبتنی بر اسنادی که اولین بار استفاده میشد.
اتفاقا در همین قضیه خیلیها به کتاب خاطرات فردوست تشکیک کردهاند ولی جلد دوم را قبول کردهاند که پژوهشی است و به قول بسیاری خیلی منسجمتر و بهتر است.
خاطرات فردوست گنجی است که هر چقدر جلوتر میرویم خود من بیشتر به اهمیتش واقف میشوم. در واقع اگر این خاطرات نبود کار من در جلد دوم هم ممکن نبود و به خیلی مسائل نمیرسیدم.
مسائلی را که فردوست گفته باید به دو بخش تقسیم کرد؛ یک بخش روایات او از دربار و خانواده پهلوی مثل مسائلی که درباره زندگی خصوصی رضا شاه و محمدرضا شاه و اشرف و شمس و فوزیه و ثریا و فرح و دیگران گفته.
بعضیها به این بخش از خاطرات فردوست گیر میدهند، بهخصوص به روایتی که درباره نحوه آشنایی شاه با فرح با واسطه اردشیر زاهدی بیان کرده است. فردوست بنا به ذات شغلش هم بسیار مطلع بود و هم بیغرض. شخصیت آدمهای آن دوران را خیلی خوب میشناخت. دلیلی ندارد که بخواهد ماجرای فوق را مغرضانه بیان کند. حتما از چیزی مطلع بود که بیان کرده. به هرحال، اینها فقط روایات فردوست است از داستانهای دربار که برای فیلم و سریال و خواندن پرکشش و جذاب است ولی برای من خیلی اهمیت ندارد. اگر خاطرات فردوست هم نبود خیلی از این مسائل بعدها گفته میشد. آمدند و بعدا همین روایات فردوست را دستمایه قرار دادند و دو کتاب ساختند به نام خاطرات فریده دیبا (مادر فرح پهلوی) و خاطرات تاجالملوک (مادر محمدرضا شاه) که هر دو بسیار پرفروش بوده و قطعا و مسلم جعلی هستند. همان زمان انتشار این دو کتاب و مزخرفاتی مانند خاطرات پروین غفاری بهشدت اعتراض کردم که چرا به این کتابهای جعلی یا مبتذل اجازه نشر میدهند زیرا باعث میشود کل جریان تاریخنگاری پس از انقلاب زیر سوال برود. کسی گوش نکرد. یقین دارم تعمد در کار بود. دلایلم را زمانی توضیح خواهم داد.
به هرحال، این بخش از خاطرات فردوست نه اینکه مهم نباشد ولی از نظر من خیلی مهم نیست. اینگونه مسائل در اسناد و خاطرات دیگران هم آمده است. مثلا خانم آن لمبتون، که کارشناس وزارتخارجه بریتانیا در تهران در سالهای ۱۳۲۰ بود و بعدا استاد دانشگاه لندن و برجستهترین ایرانشناس بریتانیا شد، در گزارشی درباره محمدرضا شاه جوان مینویسد: «شاه موجود مهملی است که نه خود میتواند حکومت کند و نه اجازه میدهد دیگران حکومت کنند.» لذا، فردوست تنها کسی نبود که بتواند داستانهای دربار پهلوی را روایت کند گرچه در برخی موارد روایت او منحصربهفرد است مانند دوران تحصیل محمدرضا ولیعهد در مدرسه لهروزه سوئیس.
بخش دیگر خاطرات فردوست اسرار اطلاعاتی دوران پهلوی است که کسی نمیدانست و خاطرات فردوست کلیدی شد برای شناخت اسناد و رازهای آن دوران. این بخش منحصر بفرد است و از نظر من اهمیت فراوان و بینظیری دارد. در واقع، آنچه بعضیها را بهشدت آزار میدهد و سبب میشود بهشدت خاطرات فردوست را تخطئه کنند، همین اسرار اطلاعاتی است. تاکید میکنم که کار من بر پایه خاطرات فردوست همچنان ادامه دارد و هرچه بیشتر جلو میروم بیشتر به اهمیت این بخش از خاطرات او پی میبرم.
به این بخش از صحبتم توجه کنید؛ در دسامبر یعنی در اواخر سال ۱۹۹۱ اتحاد شوروی فروپاشید و رسما منحل شد و دوره ۴۵ ساله «جنگ سرد» به پایان رسید. مهمترین شاخص این دوره جنگ پنهان اطلاعاتی میان دو بلوک شرق و غرب بود و بخش اصلی، شاید ۹۰ درصد، بودجه و فعالیت سرویسهای اطلاعاتی بلوک غرب معطوف به این هدف، یعنی مقابله با شوروی و کمونیسم بود. در این دوران فعالیتهای بهشدت سری و عجیبی انجام گرفت که هنوز همه اسرار آن فاش نشده.
در فضای پس از فروپاشی اتحاد شوروی و پایان دوران جنگ سرد، یک فضای نسبتا مساعد ایجاد شد برای افشاگری اسرار دوران جنگ سرد. یعنی محققین و روزنامهنگاران فشار بر دولتهای غربی را شروع کردند که اسناد فعالیتهای مخفی منتشر شود. در این فضا شبکه عملیات مخفی پیمان ناتو در ایتالیا لو رفت و جنجالی جهانی بهپا کرد. این شبکهها در ایتالیا به «گلادیو» معروف شد. یعنی معلوم شد که سرویسهای اطلاعاتی آمریکا (سیا) و بریتانیا (ام.ای. سیکس) در چارچوب عملیات اطلاعاتی پیمان ناتو بهعنوان «عملیات استی بیهایند» در ایتالیا شبکههای مخفی درست کردهاند که هدایت آنها با لژ ماسونی به نام «پی. دو» بوده. استاد اعظم این لژ ماسونی هم فردی به نام لیچو جلی بود که اخیرا فوت کرد. یکی از گردانندگان این شبکه هم سیلویو برلوسکنی بود که بعدا شد نخستوزیر ایتالیا و معلوم شد که این شبکه گلادیو فقط کارش مقابله با کمونیسم نبوده بلکه بهعنوان یک سازمان سری در سیاست ایتالیا دخالت میکرده و مهمتر از آن در داخل گروههای رادیکال چپ نفوذ داشته و به اسم آنها فعالیت تروریستی میکرده، مانند بمبگذاری در ایستگاه راهآهن شهر بولونیا و از همه مهمتر ربودن و
قتل آلدو مورو نخستوزیر سابق ایتالیا که اعلام شد کار گروه کمونیستی- چریک شهری «بریگاد سرخ» بوده ولی در واقع کار نفوذیهای گلادیو در بریگاد سرخ بوده. این موج همه جا را فراگرفت و معلوم شد در بلژیک هم شبکه مشابهی بوده به نام «گلایو»، در ترکیه همین شبکه بوده که معروف شد به «ارگنهکن». حتی در کشورهایی که عضو پیمان ناتو نبودند نیز این شبکه بوده، برای مثال در سوئد به نام سازمان «سِویابُری». در فیلم معروف «دختری با خالکوبی اژدها» فعالیت این شبکه در سوئد تا حدودی نشان داده شده یا در مینیسریال بلژیکی «سمندر» که اخیرا از تلویزیون خودمان نیز پخش شد، فعالیت شبکه گلایو در بلژیک نشان داده شده ولی تقلیلش دادهاند به یک شبکه غیرمرتبط با حکومت و دربار بلژیک.
خب، این مهمترین افشاگری سالهای اولیه پس از پایان جنگ سرد است که تا الان هم ادامه دارد. فردوست قبل از فروپاشی شوروی و قبل از شروع این موج در ایتالیا در خاطراتش شبکه فوق را معرفی کرده است با جزئیاتی که در هیچ جا نمیتوانید پیدا کنید.
یعنی شما معتقدید که این سرنخها در ایران از خاطرات فردوست بیرون میآید؟
بله. قبل از شروع این افشاگری در ایتالیا، فردوست در خاطراتش تمام جزئیات عملیات استی بیهایند پیمان ناتو در ایران را بیان کرده که خیلی اهمیت دارد با اسامی مانند «سازمان بیسیم» و شبکه ماهوتیان و غیره. هنوز که هنوز است، به رغم اینکه دهها کتاب و مقاله و فیلم درباره عملیات گلادیو در جهان منتشر شده، مستندترین سندی که در همه دنیا که تاریخچه و ساختار درونی این شبکهها را میتواند روشن کند و راوی آن دستاندرکار و دست اول است، همین خاطرات فردوست است.
بعدها من روی این موضوع کار کردم یعنی تا الان کارم ادامه دارد و به بخش مهمی از زندگی تحقیقی من بدل شده. اسنادی به دست آوردم و متوجه شدم که در رأس این عملیات پیمان ناتو فردی به جرج کندی یانگ بوده. بعد متوجه شدم که فرمانده اصلی کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ در ایران همین فرد بوده که در آن زمان قائممقام سرویس اطلاعاتی بریتانیا بوده. بعد متوجه شدم قبل از این ماجرا، در بحران روابط ایران و شوروی در قرارداد نفت شمال با پیامدهای آن مانند غائله سالهای ۲۴- ۲۵ آذربایجان و کردستان همین آقای یانگ و شبکه او نقش داشتهاند. جرج کندی یانگ شبکههای مخفی نئوفاشیستی را در بریتانیا هم تأسیس کرده، بلکه میتوان گفت بخش مهمی از سازمانهای نئوفاشیستی اروپا خاستگاهشان به سازمان مخفی جرج کندی یانگ میرسد. این فرد رئیس مستقیم سرشاپور ریپورتر بوده و به همراه شاپور با شاه هم ملاقات کرده که سندش موجود است و منتشر خواهم کرد. سند خیلی مهمی است.
در همین رابطه به روابط عالی سِر شاپور ریپورتر رسیدم با اشخاص مهمی، مهم در مقیاس جهان غرب، مانند لرد ویکتور روچیلد و سِر دیک وایت که او را مهمترین افسر اطلاعاتی تاریخ بریتانیای پس از جنگ جهانی دوم میدانند. سِر دیک وایت مدتها رئیس ام.ای. فایو و بعد ام.ای. سیکس بوده. رابطه او و خانمش راشل با شاپور و زنش آسیه چنان صمیمانه است که در نامهای از شاپور میخواهد که به لندن برود و کمک کند و دخترش را به خانه برگرداند که با پسر معتاد و ولگردی دوست شده و با او زندگی میکند.
منظورم نشاندادن سیر آشنایی با یک مافیای بسیار قدرتمند بینالمللی ذینفع در ایران است که سرنخ آن از خاطرات فردوست شروع شد و مشکل کار من همینجاست. یعنی ناخواسته با مافیایی آشنا شدم که دامنه اقتدارش به شبکههای عظیم دلالی نفت و گاز و اسلحه و غیره پیوند میخورد و کارش منحصر به دوران پهلوی نیست و ریشه تاریخی در دوران قاجاریه دارد و بعدا هم به انحای مختلف کارش را ادامه داده. یک هیولای واقعی. منشاء این شناخت فقط و فقط خاطرات فردوست بوده است. بدون این خاطرات کشف چنین هیولایی یا ممکن نبود یا خیلی سخت بود.
نکته دیگری که وجود دارد این است که در خاطرات دیگران ما رد چندانی از فردوست نمیبینیم. فرضا در خاطرات اسدالله علم، داریوش همایون یا سیدحسین نصر و حتی رجال ارتش. فردوست برای آنها هم ناشناخته بود یا در این کتاب بزرگنمایی صورت گرفته است؟
اساسا تنها کسانی با فردوست سروکار داشتند که با او همتراز یا با او مرتبط بودند. حتما باید در یادداشتهای روزانه علم، فردوست حضور داشته باشد ولی نیست. چرا؟ باید از ویراستار خاطرات یعنی علینقی عالیخانی پرسید. در زمان انتشار خاطرات فردوست هم رادیو بی.بی.سی. فارسی برنامه ویژه گذاشت و گفتوگو کرد و هم در نشریات خارج از کشور، بهخصوص در مجله «رهآورد» مرحوم حسن شهباز، که در آمریکا منتشر میشد و بسیاری از رجال و مقامات سابق دوران پهلوی در آن مقاله و خاطرات مینوشتند، درباره فردوست و خاطراتش بسیار نوشتند. ارتشبد فریدون جم، که دوست صمیمی فردوست بود (شوهر اول شمس پهلوی) نیز نوشت. بعدا سپهبد محسن مبصر که در دهه چهل رئیس شهربانی کل کشور بود، خاطراتی منتشر کرد در پاسخ به خاطرات فردوست. در کتاب مبصر بسیاری از مسائل مهمی که فردوست مطرح کرده بود تایید شد، از جمله نقش مهم سِر شاپور ریپورتر. اعتراض سپهبد مبصر این بود که شاپور «سرجاسوس انگلیس» نبوده بلکه افسر رابط دولت بریتانیا با شاه بوده. ایشان توجه نکرده بود که عنوان «سرجاسوس انگلیس» تیتری بود که ویراستار، یعنی من، انتخاب کرده است.
خاطرات علم را در واکنش به خاطرات فردوست ساختند. بعد از اینکه دیدند مردم برای خرید کتاب خاطرات فردوست صف میکشند، به این فکر افتادند که با انتشار خاطراتی، کتاب فردوست را تحتالشعاع قرار دهند و چیزی جذابتر و البته بیخاصیت را جایگزین آن کنند. این پروژه را علینقی عالیخانی عهدهدار شد که دستیار و معاون علم و جزو شبکه شاپور ریپورتر بود. شبکهای که علم از ارکان آنبشمار میرفت و از اجزای باندهای مافیایی بینالمللی است که امروزه نیز در خاورمیانه بهشدت فعال است. از نظر من خاطرات علم نوشته او نیست، متنی دستکاری شده است. تماما جعلی هم نیست. همان زمان در همان مجله «رهآورد» حسن شهباز برخی از رجال دوره پهلوی به خاطرات علم ایراد گرفتند و در نقد آن نوشتند و اشتباهات آن را متذکر شدند. من موارد زیادی را مستند کردم. علم یادداشتهای روزانهای داشته که ظاهرا مختصر و تیتروار بوده. این یادداشتها را با لحنی مناسب با اوضاع کنونی بازنویسی کردند تا چهرهای متفاوت از او بسازند. یعنی اسدالله علم را تبدیل کنند به چهرهای آیندهبین و خردمند و ارتقای او به وزیری در حد خواجه نظامالملک طوسی.
فردوست به کدام دسته از دو گروه آمریکاییها و انگلیسیها نزدیک بود؟ چون در انگلستان آموزش دیده، میشود گفت انگلوفیل بود؟
در تاریخنگاری ایران تقسیمبندی غلطی انجام گرفته که با حزب توده آغاز شد و به سایر نحلههای سیاسی هم تسری پیدا کرد. یعنی، تا کودتای ۲۸ مرداد قدرت خارجی استعماری برتر در ایران بریتانیا بوده و بعد از کودتا تا انقلاب، آمریکا. به یک تعبیر میتوان با این تقسیمبندی موافق بود و به یک تعبیر میتوان آن را نادرست دانست.
من نقش قدرتهای سلطهگر خارجی در ایران را از منظر «کانونهای قدرت»، یعنی فرادولتی میبینم. فرضا در تمام دوران رضا شاه از ابتدا تا انتهای آن نقش کانونهای مشخصی را در لندن و آمریکا میبینیم که در برخی موارد با دولتهای خودشان در تضاد بودند یا در مواردی همراه بودند. برای مثال، اوج اقتدار شاه بهعنوان ژاندارم منطقه به علت تقارن دو دولت ریچارد نیکسون در آمریکا و ادوارد هیث در بریتانیاست که اوج اقتدار کانونهای جهانی مافیایی مرتبط با ایران پیش از انقلاب به شمار میرود. یا در دهه ۱۳۴۰ به علت صعود دولت هارولد ویلسون در بریتانیا، که به این کانون تعلق نداشت بلکه با آن در تعارض بود (چیزی شبیه جرمی کربین فعلی رهبر حزب کارگر یا کلمنت اتلی رهبر حزب کارگر بریتانیا پس از جنگ جهانی دوم)، رابطه شاه با دولت وقت بریتانیا حسنه نبود و این امر نمود پیدا میکرد در تبلیغات ضد انگلیسی در ایران. فرضا کتابهای اسماعیل رائین در دهه چهل درباره استعمار انگلیس.
سوال دیگری که در مورد فردوست مطرح است نقش او در پیروزی انقلاب است. برخی معتقدند فردوست از طریق یک دولت آلترناتیو که توسط آمریکاییها پیگیری میشد و آدمهای نزدیک به او آن را دنبال میکردند تاثیرگذار بود. در همین پازل مساله ترور سپهبد محمدولی قرنی را مطرح میکنند. این نگرانی در برخی از چپها و تودهایها وجود داشت که یک نفر طرفدار آمریکا در ارتش باشد یا بتواند دوباره به قدرت برگردد. نظر شما درباره این مسائل چیست؟
کسانی که این مسائل را میگویند انقلاب را درک نکردهاند و نمیدانند این انقلاب چگونه به وجود آمد. بله، فردوست نقش مهمی در اعلامیه بیطرفی ارتش داشت. قطعا فردوست در آن جلسه که سران ارتش اعلام بیطرفی کردند و نوشتند طبق قانون اساسی وظیفه ما حفظ سلطنت نیست، نقش اصلی را داشت. اما سوال من این است؛ اگر ارتش اعلامیه بیطرفی نمیداد چه اتفاقی صورت میگرفت؟
کسانی که این مسائل را مطرح میکنند فضای انقلاب را نمیشناسند و نمیدانند چه جوشش عجیبی وجود داشت.90 -80 درصد از مردم شهرنشین در خیابانها بودند. اساسا امکان مقابله با این مردم وجود نداشت. بنابراین اعلام بیطرفی ارتش اصلا مهم نبود. ارتش در زمان صدور آن اعلامیه عملا متلاشی شده بود و فرماندهانی که اعلامیه را امضا کردند کمترین اقتداری نداشتند.
نظرتان درباره این ادعاها چیست که فردوست پشت پرده تأسیس دستگاههای اطلاعاتی در جمهوری اسلامی ایران بود؟ این موضوع از آنجا اهمیت دارد که گفته میشود برخی از اعضای ساواک با کمک فردوست در اداره ضدجاسوسی آموزش نیروهای اطلاعاتی ایران بعد از انقلاب هم در دست داشتند.
در سالهای ابتدایی انقلاب دستگاههای اطلاعاتی منسجم وجود نداشت. در آن سالها دستگاههای متعدد موازی ایجاد شد که با هم رقابت هم داشتند. مهمترین این دستگاهها واحد اطلاعات سپاه بود و اطلاعات نخستوزیری که بیشتر به مسائل ضدجاسوسی مشغول بود. دادستانی انقلاب و کمیتههای انقلاب نیز دستگاههای اطلاعاتی خود را داشتند و کار میکردند. در اطلاعات نخستوزیری براساس اداره هشتم ساواک، که عهدهدار وظایف ضدجاسوسی بود و عملا بخش عمده کارش متمرکز بر شوروی و بلوک شرق و کمونیسم بود، بعضی نیروهای سابق اطلاعات خارجی و ضدجاسوسی ساواک، مانند مسئولان ایستگاههای اردن و عراق، به کار گرفته شدند. در حوالی سالهای ۱۳۶۰- ۱۳۶۳ مسئولیت این نهاد با آقایان کامبیز قنبری (خسرو تهرانی) و سعید حجاریان (سعید مظفری) بود. اگر فردوست با نهادی همکاری میکرد و نقشی داشت در تأسیس آن حتما باید اطلاعات نخستوزیری باشد. از آنان بپرسید. یا باید از دکتر ابراهیم یزدی پرسید زیرا در اوایل انقلاب در تأسیس نهادهای جدید در نخستوزیری نقش داشت. تصور نمیکنم تایید کنند همکاری فردوست را با نهاد فوق در نخستوزیری.
یکی از دلایلی که کتاب فردوست بسیار مطرح شد، علاقه نهادهای رسمی در جمهوری اسلامی به این کتاب و در واقع به نوعی معرفی آن بهعنوان قرائت رسمی از دوران پهلوی بود. ما میبینیم که این مساله در سریال «معمای شاه» نیز خودش را نشان میدهد. میدانم که شما بهعنوان مشاور در این سریال حضور نداشتید اما قبول دارید که با خاطرات فردوست یک نوع قرائت رسمی از دوران پهلوی شد؟
این «قرائت رسمی» را نمیفهمم. من مشاور تاریخی سریالهای کسانی مانند آقایان حسن فتحی، جعفریجوزانی، سیدضیاءالدین دری و خیلیهای دیگر بودم. سوال این است که «قرائت رسمی» کدام یکی است؟ همان زمانی که دولت آقای احمدینژاد همایش هولوکاست را در تهران برگزار کرد که هولوکاست یهودیان در زمان جنگ جهانی دوم را انکار میکرد، پخش سریال «مدار صفر درجه» آقای فتحی شروع شد که در واقع وقوع هولوکاست را تایید میکرد. در این وضعیت، کدام یک روایت رسمی است؟ سریالی که از شبکه اول سیما پخش میشد یا همایشی که دولت آقای احمدینژاد برگزار کرده بود؟
میشود گفت روایتی که فردوست از دربار و شاه بیان میکند، به نوعی روایت رسمی و مورد تایید است؟
مورد تایید چه کسی؟ بهتر است بگوییم مورد اقبال مردم قرار گرفت. کدام کتاب تاریخی را بعد از انقلاب سراغ دارید که این همه فروش رفته باشد؟ این کتاب را که کسی به مردم تحمیل نکرد. هنوز که هنوز است خاطرات فردوست سالی یک یا دو بار در همین بازار کتاب چاپ میشود. الان فکر میکنم به چاپ ۳۲ یا ۳۳ رسیده است. بعضی چاپهای اولیه در تیراژ ۵۰ هزار دوره بود. کدام کتاب را با این مختصات سراغ دارید؟
علت چیست؟ چون خاطرات فردوست منحصر بفرد است و جایگزین ندارد. خاطرات علم نمیتواند جای آن را بگیرد چون یادداشتهای روزانه متعلق به دوره زمانی معین و محدودی است. هیچ راوی دست اول دیگری نیز وجود ندارد که زندگی محمدرضا شاه را از دوران کودکی تا پایان سلطنت ترسیم کند به جز خاطرات فردوست. خاطرات فردوست نقطه عطفی بود در تاریخنگاری دوره پهلوی.
برای آخرین سوال، برداشت خودم را عرض میکنم، اگر نکتهای وجود دارد اضافه کنید. اینطور که من میفهمم امروز و بعد از انتشار اسناد مختلفی که از منابع اطلاعاتی بیرون آمده است، اهمیت خاطرات فردوست برای خود شما بیشتر از گذشته شده است؟
بله، دقیقا. همانطور که قبلا عرض کردم در دوران ۴۵ ساله «جنگ سرد» سرویسهای اطلاعاتی غرب بهخصوص بریتانیا و آمریکا شبکههای مخفی متعددی ایجاد کردند با کارکرد مشخص. شبکههایی که در زمان جنگ سرد با کارکرد مقابله با کمونیسم و شوروی ایجاد شد به تدریج تبدیل شدند به شبکههای مخفی قدرت برای تاثیرگذاری در سیاست و اقتصاد و انجام معاملات بزرگ. در یک کلام، بدل شدند به شبکههای مافیایی واقعی. پس از پایان «جنگ سرد» این شبکهها به موجودیت خود در قالب کانونهای متنفذ و نهادینه شده قدرت ادامه دادند. نقش این شبکهها و کانونها روز به روز مشخصتر میشود. یعنی، این شبکهها به تدریج به مخلوقی مستقل از دولتها و حتی رقیب با دولتهای بزرگ غربی تبدیل شدند؛ مثل فرانکنشتین که مخلوق و مصنوع یک پزشک بود ولی تبدیل شد به هیولایی که موجودیت خود را دارد. این کانونهای قدرت همان فرانکنشتینی هستند که دولتهای غربی در دوران جنگ سرد آفریدند و اکنون موجودیت مستقل خود را دارند. از نظر من، مهمترین و اولین منبعی که نقش و سبک کار این شبکهها را فاش کرد خاطرات فردوست بود و تاکنون هیچ منبعی به اهمیت این کتاب در ذکر بعضی جزئیات شبکههای فوق سراغ
ندارم.
با این تفاسیر به نظر میرسد تعمدی وجود دارد که با دستمایه قراردادن مباحث مربوط به دربار و تشکیک درباره این بخش از خاطرات، آنچه مهم است را در این خاطرات زیر سوال ببرند.
بله، کاملا عمدی است. این تلاش برای خرابکردن یا بایکوتکردن خاطرات فردوست یا نقش شاپور ریپورتر یا جرج کندی یانگاست. در کنار آن تلاش میکنند یادداشتهای بازسازیشده منسوب به اسدالله علم را جا بیندازند و علم را بهعنوان وزیر حکیم در حد خواجه نظامالملک بالا ببرند. وقتی پای پروژههای میلیاردها دلاری در میان است صرف یکی دو میلیون دلار بودجه برای تحقیقات تاریخی هدایت شده با هدف استتار کارنامه و اسناد و سوابق و روابط این کانونهای مافیایی عجیب نیست. مساله، تاریخنگاری متعارف نیست، بلکه پروندههای بالفعل کانونهایی است که بسیار قدرتمند ثروتمند و تاثیرگذارند.
دیدگاه تان را بنویسید