صلح و جنگ این خانواده یک کار واحد است
حضرت رسول اکرم صلواتالله علیهوآله فرمودند: «حسن و حسین امامان قاما او قعدا، حسن و حسین امامند چه ایستاده باشند چه نشسته». این روایت را هم اهل سنت هم شیعیان در کتب معتبرشان نقل کردهاند. برداشت مشهور از این حدیث این است که پیامبر اکرم صلوات الله علیهوآله، غیرمستقیم پیشگویی کردهاند و صحت هر دو عمل متفاوت این دو برادر بزرگوار را هم صلح امام حسن علیهالسلام و هم عاشورای امام حسین علیهالسلام را پیشاپیش تایید فرمودهاند. یک روش مرسوم این است که شرایط زمانی و مکانی را بسنجیم و اثبات کنیم که هر دو اقدام، متناسب و مقتضی وقت بوده است و نتیجه بگیریم که اگر امام حسن علیهالسلام در سال شصت و یک هجری زمان یزید - نفرین خدا بر او - حاضر بودند، میجنگیدند و به عکس، اگر حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام، در روزگار معاویه - بر او نیز نفرین بیشمار خدا - امام ناطق میبودند، ایشان هم صلح میکردند. اما درست که نگاه کنیم، میبینیم که اصلا تضادی بین صلح امام حسن علیهالسلام و عاشورای امام حسین علیهالسلام نیست، بلکه هر دو یک ماهیت دارند (البته رفتار و گفتار حضرات معصوم علیهمالسلام مستقیما امر خداوند است و درک کنه آن محال؛ من در حد ذهن ناقص خودم حرف میزنم). عاشورای امام حسین علیهالسلام همان قدر صلحآمیز و آزاداندیشانه است که صلح برادر بزرگوارش حضرت سبط اکبر امام حسن مجتبی علیهالسلام. اگر امام حسین علیهالسلام میخواستند جنگ کنند و وارد یک کنش و واکنش سنگین و خشن با دستگاه قدرت شوند، این چه کاری بود که زن و بچه را همراه خودشان بردند؟ ایشان در همان جلسهای که فرماندار اموی مدینه احضارشان کرد و خبر مرگ معاویه را داد و درخواست بیعت فوری با یزید داشت، تنها تشریف نبرده بودند، بلکه تعدادی از جوانان رشید و برومند بنیهاشم، به دستور آن امام بزرگوار، پیرامون دارالاماره را محاصره کرده بودند البته احتمالا به شکل نامحسوس. حضرت فرموده بودند که اگر صدای من بالا رفت، وارد شوید. از شما میپرسم: نمیشد همان جا در یک حرکت کودتا مانند، دارالاماره را تسخیر کنند و مروان ابن حکم، (یعنی اصل فتنه) را بکشند (این نفرین شده در آن جلسه حاضر بود) و بدین ترتیب، انقلاب خود را از مدینه بیاغازند؟ کاری که بعد از عاشورا، مردم مدینه به رهبری عبدالله ابن حنظله (شهید احد معروف به غسیل الملائکه) کردند و منجر به حمله لشکر یزید از شام به مدینه و آن همه خونریزی و تجاوز به نوامیس اهل مدینه شد و به واقعه حرّه موسوم است. میخواهم بگویم دقیقا نسخه بدلها را میشود مقایسه کرد با اصل جنس. آنجا چقدر خونریزی و تلفات وجود دارد و این جا چقدر وضوح و روشنایی و تشخیص و تمییز و آگاهیبخشی و در عین حال کمترین حد خونریزی هست. بعد از آن، خلاف ابن زبیر که برای فرار از بیعت، شبانه از بیراهه به مکه گریخت، چرا ایشان، در روز روشن با کاروانی که اغلبشان از بنیهاشم و دقیقتر بگوییم آل ابی طالب صلوات الله علیه بودند، به سمت مکه تشریف بردند؟ چرا به یمن نرفتند؟ منطقهای کوهستانی و صعب العبور و پر از شیعیان یا دست کم دوستداران آلعلی علیهالسلام. (پیشنهادی که بعدا عبداللهابن عباس پسر عموی پیامبر صلیاللهعلیه و آلهوسلم به ایشان داد وقتی که از مکه رهسپار کوفه میشدند). شاید به خاطر اینکه غرض آن امام همام، این بود که اطلاع رسانی کنند و آگاهی به مردم بدهند و حجت را بر همه تمام فرمایند و برای این کار کجا بهتر از مکه و آن چند ماه؟ (از سوم شعبان که روز ورود قافله حسینی به مکه است تا ایام حج) اتفاقا از نظر ژئوپلتیک، پیشنهاد ابن عباس بسیار دقیق بود، نشان به آن نشان که بعدها ائمه زیدیه که قیام به شمشیر را شرط امامت میدانند، یکی از پایگاههای اصلیشان در طول تاریخ، یمن بوده است. نکته آن است که امام حسین علیهالسلام امام بود و افقی بالاتر از سیاست را میدید. همه میگویند امام حسن علیهالسلام صلح کرد ولی توجه نمیکنند که ایشان مثل پدر بزرگوارش، حضرت امام امیرالمومنین علی علیهالسلام به معاویه اعلام جنگ کرد و لشکر تدارک دید و وارد جنگ شد ولی لشکر ایشان از هم پاشید و انتظاری جز این نمیرفت چرا که این مردم کوفه همان مردمی بودند که مولای متقیان، علی علیهالسلام در روزهای آخر پیش از شهادتشان، بالای منبر از دستشان میگریستند و بر صورت مبارکشان میزدند و میفرمودند: «یا اشباه الرجال و لا رجال حلوم الاطفال و عقول ربات الحجال، ای مردنمایان نامرد،ای خیالباف ها و رویاپردازیهای بچگانه و ای عقلهای عروسان حجلهنشین. » به عبارت دیگر، اقدام امام حسن علیهالسلام در امضا نکردن حکومت معاویه بر شام و اعلام جنگ به او، ادامه و استمرار منش و روش پدر بزرگوارشان بود و همان قدر این اقدام، منافی با روش یک سیاستباز بود که حرکت امام حسین علیهالسلام به سمت مکه و از آنجا به سوی کوفه با زن و بچه. عقل سیاسی میگوید اگر حضرت مولیالموحدین علی علیهالسلام یک لقمهای جلوی طلحه و زبیر میانداختند و امارت یکی از ولایات را به آن دو میدادند، فتنه جمل درنمیگرفت و اگر معاویه را بر شام ابقا میکردند، فتنه صفین و نهروان در کار نمیآمد ولی نکته این است که امام به امر خدا مامور است هدایت را در اختیار امت قرار دهد نه اینکه صرفا حکومت کند. در ادامه هیچ کس توجه نمیکند که امام حسین علیهالسلام نیز دقیقا مانند امام حسن علیهالسلام وقتی کار را تمام شده دیدند و بر همه روشن شد که کوفیان از بیعتشان دست برداشتهاند، حاضر به جنگ نبودند و پیشنهادشان این بود که بگذارید به مدینه بازگردم. همان کاری که برادر بزرگوارشان کردند یعنی وقتی لشکرشان از هم پاشید و برخی از فرماندهان لشکرشان آشکارا به معاویه پیوستند و برخی دیگر با او پنهانی تبانی کرده بودند و عملا جنگ فایدهای جز خونریزی و شکست قطعی و بسیار سخت و هزیمت ننگین لشکر بیروحیه و متزلزل کوفه نداشت، واگذار کردند و به مدینه بازگشتند. این برای اتمام حجت بود تا فردای قیامت نگویند ما امامینداشتیم که در رکابش با معاویه بجنگیم والا از اول معلوم بود که مردمان کوفه همراهی نخواهند کرد اما چون پس از شهادت حضرت اسداللهالغالب علی ابن ابیطالب علیهالسلام مردم به ایشان روآوردند و با ایشان بیعت کردند، وظیفه امامتشان این بود که تا جایی که مردم همراهی و همکاری کنند، آنان را رهبری کنند بهخاطر همین با نکول و اهمال کوفیان در مواجهه با معاویه و عدم وجود انصار، دیگر تکلیفی بر دوش امام حسن علیهالسلام برای ادامه حکومتداری نبود. عین همین وضعیت را طابق النعل بالنعل، امام حسین علیهالسلام در قبال کوفیان داشتند. آن همه آدم چه در مکه چه بین راه مکه به کوفه به حضرت گوشزد کردند (به خیال خودشان) که کوفیان را اعتباری نیست و خودمانیاش اینکه با طناب کوفیان به چاه نرو. درست هم میگفتند ولی نقطه نظر آنها حساب کتاب دو دو تا چهارتای سیاسی روز بود ولی حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام وقتی نامههای متعدد از کوفه برایشان میآید و در هر نامه دهها و صدها امضا وجود دارد و بعد از آن پسرعمویشان را میفرستند و آنجا با حضرت مسلم به نیابت از امام حسین علیهالسلام بیعت میشود، اگرچه میدانند که چنین ظرفیتی در کوفه وجود ندارد و در نهایت، آن شهر تسلیم تهدید و تطمیع و ارعاب امویان خواهد شد، وظیفه امامتشان ایجاب میکند که دعوت آنان را بیجواب نگذارند. یک فرق و فقط یک فرق بزرگ و بسیار بزرگ در این دو موقعیت وجود داشت: معاویه از امام حسن علیهالسلام نخواست که با من بهعنوان امیرالمومنین و خلیفه الله صلیاللهعلیهوآله بیعت کن. در عهدنامه میان معاویه و آن حضرت، حتی بهطور ضمنی، خط علی و آلعلی علیهمالسلام به رسمیت شناخته شده است چرا که یکی از بندهای عهدنامه این است که معاویه حق تعرض به شیعیان علی علیهالسلام را ندارد. بند دیگری از عهدنامه حق انتخاب جانشین را از معاویه سلب میکند. اما در آن سو، یزید پافشاری کرد و این پافشاری را به شدیدترین شکل اعمال کرد که تو ای حسین (صلواتالله علیه) باید با من بهعنوان خلیفه پیامبر و امیرالمومنین بیعت کنی. اینجا دیگر ماجرا فرق میکند. اگر یزید میپذیرفت که امام حسین علیهالسلام بیعت نکنند و راه آن حضرت را باز میگذاشت، ایشان وارد جنگ نمیشدند و دست به شمشیر نمیبردند، نشان به آن نشان که صراحتا پیشنهاد دادند که اگر از بیعتتان برگشتهاید بگذارید من به مدینه بازگردم. بیعت با معاویه یا یزید به منزله تایید آنان بود و امام معصوم زیر بار چنین چیزی نمیرود چون در این صورت، هدایت از مردم سلب میشود. پس میبینیم که هر دو برادر، از تلف شدن خون آدمیان و جنگ به هر قیمتی، ابا داشتند و رفتارشان، بر محور آگاهیبخشی و آزاد گذاشتن افراد در انتخابشان بود. به محض اینکه تو نخواهی، تکلیف از گردن امام معصوم ساقط است و او هرگز برای همراه کردن تو با خودش به روشهای مرسوم سیاسی از قبیل وعده و وعید دادن، باج و ساو تقسیم کردن، تطمیع و تهدید، مانور قدرت و نشان دادن جاه و جلال و جبروت برای رعبزده کردن دیگران، تلقین و هیپنوتیزم کردن تبلیغاتی و در واقع جوزده کردن آدمها، دست گذاشتن روی نقطه ضعفهای جوامع از قبیل تعلقات و تعصبات قبیلگی یا بیدار کردن کینههای گذشته بین شهرها و قبیلهها یا اقشار و طبقات اجتماعی و... استفاده نمیکند. آنها پیروانی میخواهند که از روی بینش و آگاهی و با یقین صد در صد به درستی راه، با آنان همراه شوند و این، معنی بصیرت است. تا لحظه آخر هم دست از رحمت و محبت برنمیدارند. راز اینکه هرگز آغازگر جنگ نیستند، در همین نکته است. صبح عاشورا شمر به سمت خیمهگاه حسینی آمد ولی با آتش افروخته در خندقی مواجه شد که مثل هلال دور خیمه کنده بودند. فریاد زد: ای حسین! بر آتش دوزخ پیشی گرفتهای؟ حضرت اباعبداللهالحسین علیهالسلام سر برداشتند و از اصحاب پرسیدند: کیست؟ گمانم شمر باشد. عرض کردند: بله یا ابن رسول الله. فرمودند: پسر زن بزچران! تو به آتش سزاوارتری. یکی از اصحاب عرض کرد: اجازه میدهید همین الان با یک تیر خلاصش کنم چون او از ریشههای گمراهی است. حضرت اجازه ندادند و فرمودند: نمیخواهم آغازگر جنگ باشم. بابی انتم و امییا اهل بیت الرحمه.
دیدگاه تان را بنویسید