هر چه می گذرد بیشتر شاهد آن هستیم که رژیم های نئولیبرال در اروپا و آمریکا یورشی بزرگ را به تحصیلات عالی و اساتید و دانشجویانی در پیش می گیرند که در پی تولید اشکالی از یادگیری و فرهنگ های سازنده هستند که آن را برای مبارزه در جهت نیل به یک دمکراسی قدرتمند و سالم تر حیاتی می دانند.

کابوس فاشیسم نئولیبرال
پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

 آیا شانس شکست دادن نیروهای فاشیسم نئولیبرال وجود دارد؟ هنری ژیرو توضیح می دهد که چرا برای فهمیدن اینکه در برابر چه چیزی باید دست به مقاومت زد، باید زمینه های تاریخی و معاصر فاشیسم را درک کنیم.

پرسش: چرا داشتن درکی تاریخی از فاشیسم برای شناخت بهتر دوران ترامپ اهمیت دارد؟
پاسخ : شرایطی که به فاشیسم منجر شد خارج از تاریخ و در غیب وجود ندارد. بعلاوه این شرایط در یک لحظه ایستا در گذشته نیز ثابت نمانده است. همانطور که هانا آرنت به ما یادآور می شود، همیشه این خطر وجود دارد که عناصر بی ثبات فاشیسم در اشکال جدیدی تجسد یابند. حافظه تاریخی پیش شرطی برای گواهی دادن سیاسی و اخلاقی است که برای مواجهه موفقیت آمیز با فاشیسم در حال رشد در ایالات متحده امروز امری ضروری محسوب می شود. همانطور که ریچارد ایوانز مورخ نامی آلمان مدرن می گوید، شاید دولت ترامپ تمام مشخصه های آلمان و ایتالیای دهه 1930 را در خود نداشته باشد، اما این میراث فاشیسم است که اهمیت دارد، چرا که طنین انداز «هشداری از دل تاریخ» است که نمی توان آن را نادیده گرفت. آنچه که مورخانی چون اوانز، تیموتی اسنایدر و دیگران می گویند این است که بررسی تاریخ به منظور درک اینکه خودکامگی و تمامیت خواهی چه شکل و شمایلی دارد و ما چگونه می توانیم از گذشته برای مبارزه علیه این چنین نیروهایی استفاده کنیم امری حیاتی به شمار می رود.
اگرچه آمریکای تحت حاکمیت ترامپ ممکن است نسخه کاملا مشابه آلمان هیتلری نباشد، بسیج ایده ها، سیاست ها، احساسات و اعمال اجتماعی بی رحمانه فاشیسم، پیچیده در لفاف پرچم و گفتمان های خلوص نژادی، اولترا ناسیونالیسم و نظامی گری، هسته قدرت دولت ترامپ را شکل می دهد. وقتی عناصر منتخب تاریخ نادیده گرفته می شوند و وجدان و حافظه تاریخی دیگر بینش های لازم را در مورد کارکردهای سرکوب، بهره کشی و مقاومت به دست نمی دهند، مردم به سادگی در دام اشکالی از نسیان تاریخی و اجتماعی می افتند که چشم اندازها و درک آنها را از نحوه کارکرد قدرت و شیوه هایی که عناصر فاشیسم از طریق آنها در اقدامات مختلف دوام پیدا می کنند، محدود می کند.
فاشیسم چیز ثابت و بدون تنوعی نیست و خود را در اساسی ترین حملاتی که به دمکراسی می شود در اشکال مختلف نشان می دهد، حملاتی که همگی دلیل بیشتری هستند بر اینکه مردم باید به خلق چیزی برسند که تیموتی اسنایدر آن را «یک رابطه فعال با تاریخ» به منظور ممانعت از عادی شدن رابطه با رژیم های تمامیت خواه نظیر ایالات متحده تحت حاکمیت ترامپ می نامد. قطعا داشتن درکی انتقادی از تاریخ، می تواند به مردم آمریکا کمک کند تا توانایی تشخیص عناصر گفتمان فاشیستی را در اکثر توئیت ها، سخنرانی ها و سیاست های نژادپرستانه ترامپ به دست آورند.
تاریخ به طور کلی منبعی حیاتی را در اختیار ما می گذارد که به ما کمک می کند تا از زمینه های اخلاقی مقاومت که پادزهری در برابر سیاست های ارائه اطلاعات نادرست، انحرافات، تفرقه و جداسازی ترامپ محسوب می شود آگاهی های بیشتری به دست آوریم. بعلاوه تاریح به ما یادآوری می کند که در مواجهه با اشکال در حال ظهور تمامیت گرایی، همبستگی امری ضروری به شمار می رود. اگر درس های مهم تاریخ در آثار نویسندگانی چون جرج اورول نتواند هیچ چیز دیگری را به ما بیاموزد، این یک چیز را می توانیم از آنها بیاموزیم که ما باید از همدستی در لکه دار کردن حقیقت امتناع کنیم. این به خصوص در مقطع تاریخی فعلی حیاتی است، با توجه به روش دولت ترامپ - در کنار غول های رسانه ای فرا دست راستی همچون اینفووارز، سینکلر براودکست گروپ، فاکس نیوز و بریتبات نیوز نتورک- در تبلیغ گسترده یک ماشین بزرگ خلاقیت زدایی.
با مرگ حافظه تاریخی کابوسی از راه می رسد تا پیش از این می اندیشیدیم دیگر ممکن نیست شاهد آن باشیم. درس های تاریخی اهمیت بسیار زیادی دارند و به خوبی می توان از آنها در شناسایی سوء استفاده های امروزی از قدرت و فساد استفاده کرد. تاریخ فقط با نشان دادن چگونگی ظهور و سقوط نهادهای دمکراتیک ما را به گذشته نمی برد، بلکه با خاطرات و روایت های مقاومتی که تهدیدی جدی را متوجه هر سیستم فاشیستی و تمامیت گرایانه ای می کند، در آماده کردن ما نیز نقش ایفا می کند. با توجه به مشخصه های ایدئولوژیک و میراث های فاشیسم که عمیقا در تار و پود شعارهای انتقامجویانه، نابردباری و سیاه نمایی های ترامپ در هم تنیده است، با توجه به این آمیزه دبدبه و کبکبه پر سرو صدا و اجبار و خشونت و مصونیت این دولت و درآویختن دائمی آن به اولترا ناسیونالیسم و انگیزش نژادی، این کار به خصوص برای امروز موضوعیت دارد. حافظه به عنوان شکلی از وجدان تاریخی برای بازپرداخت سهم خود در قبال مردگان و قربانیان فعلی و پاسخگو کردن کسانی که - اگر دارای هر گونه حس پاسخگویی اخلاقی باشند- از مواجهه با اگر نگوییم جنایات خود، با اعمال قابل نکوهش خود سرباز می زنند ضرورت بسیار دارد.
با توجه به خطر پوپولیسم دست راستی و ظهور برنامه ریزی شده فاشیسم در روزگار ما، اندیشیدن و قضاوت کردن باید با اعمال ما مرتبط باشد. بعلاوه در چنین تفکری باید دلایل ریشه ای بحران اقتصادی و سیاسی نیز در نظر گرفته شود و در عین حال عمل جمعی برای مبارزه با فاشیسم نئولیبرال و برتری طلبی سفیدپوستان، نابرابری اجتماعی و اقتصادی و انزجار از دمکراسی که ملازمان این بحران هستند. به همین دلیل است که حافظه تاریخی به عنوان نمودی از تفکر انتقادی، برای ترامپ و همپالگی هایش این قدر خطرناک است.

پرسش: خشونت دولتی و ناسیونالیسم سفیدپوستان چقدر به هم مرتبط هستند؟
پاسخ : در رژیم ترامپ خشونت دولتی و ناسیونالیسم سفیدپوستان دو طرف یک نمودار برتری طلبی سفیدپوستان و تروریسم خانگی است. درخواست ترامپ برای «بازگردان عظمت آمریکا به آن»، شعار «اول آمریکا»ی او و تاکیداتش بر یک رژیم «نظم و قانون»، مقدمه ای برای قانونی کردن خشونت دولتی علیه سیاهپوستان، مسلمانان، مهاجران غیرقانونی و آن «دیگرانی» است که با تصور نژادپرستانه او از اولترا ناسیونالیسم و تلاش های او برای جان دوباره بخشیدن به سپهری از یک جامعه سفیدپوست به عنوان مظهر برتری سفیدپوستان آمریکا جور در نمی آید. ظهور نژادپرستی تحمیلی از سوی دولت و خشونت دولتی نشانه ای ایدئولوژیک است که از برداشت ترامپ از ناسیونالیسم مسیحی سفیدپوست خبر می دهد؛ برداشتی که به او اجازه می دهد ائتلافی گسترده را از متعصبین، برتری طلبان سفیدپوست، سوپر میهن پرستان، پوپولیست های آخرالزمانی و نظامی گرایان شکل دهد.
در دوران ترامپ با توجه به اینکه حزب جمهوریخواه بدون هیچ شرم و خجالتی خود را به عنوان حزب سفیدپوستان پذیرفته است، سیاست های هویتی به همراه نوعی انتقامجویی به سطح آمده اند. در چنین شرایطی واکنش حمایت آمیز ترامپ از حوادث خشونتباری که برتری طلبان سفیدپوست در نشویل ویرجینیا مرتکب شدند، با توجه به تاریخ فاشیسم در ایالات متحده به طور کلی و در حزب جمهوریخواه ( و البته حزب دمکرات) به طور خاص، نباید مایه شگفتی کسی شود. این یک میراث نژادپرستانه است که از «راهبرد جنوبی» نیکسون تا رفتارجرج دبلیو بوش با قربانیان سیاهپوست توفان کاترینا، تا سیاست های رفاه و «نظم و قانون» کلینتون تا تلاش های امروزی جمهوریخواهان برای بسط دولت زندان داری و حمایت از حقوق رای آمریکاییان سیاهپوست خود را نشان می دهد.
ترامپ نه تنها برتری طلبی سفیپوستان را می پذیرد بلکه آن را ارتقا می دهد. وگرنه به چه شکل دیگری می توان اعلام دولت او مبنی بر اینکه دیگر «ناسیونالیست های سفیدپوستی» را که سهم بزرگی در خشونت های نفرت پراکنانه در ایالات متحده دارند مشمول تحقیقات نمی شوند توضیح داد؟ چگونه می توان تمایل او به رفع محدودیت های وضع شده از سوی دولت اوباما بر ادارات پلیس محلی برای مسلح شدن به تجهیزات اضافی نظامی نظیر وسایل نقلیه زره ای، جلیقه های ضدگلوله و نارنجک انداز را توضیح داد؟ چگونه می توانیم سونامی بی پایان توئیت ها و اظهارنظرات نژادپرستانه ای را که او بی امان و توام با لذت تولید می کند توضیح دهیم؟
چنین رفتارهایی کاری بیشتر از صحه گذاشتن بر ناسیونالیسم سفیدپوستان از سوی ترامپ انجام می دهد؛ این رفتارها حاوی پیامی روشن از حمایت از یک سیستم خشونت و افزایش اعمال برخاسته از تروریسم خانگی هستند. بعلاوه این رفتارها نشان از تحقیر غیرقابل انکار حاکمیت قانون و تایید نه تنها ایدئولوژی نژادپرستی بلکه نژادپرستی نهادینه شده و برتری حاکمیت زندان داری مبتنی بر نژاد است. رژیم «نظم و قانون» ترامپ نشانگر شکلی از تروریسم داخلی است، به این دلیل که این یک سیاست خشونت دولتی است که برای ارعاب، تهدید، آزار و انداختن ترس در اجتماعاتی خاص طراحی شده است.
شعارهای توقف ناپذیر او از سر تعصب، نژادپرستی و سیاه نمایی گروه هایی منتخب نه تنها به بنیان ناسیونالیستی سفیدپوستان او مربوط است، بلکه حمایت از خشونت دولتی را عادی می کند و علامت نوعی موضع رسمی در ارتباط با حملات رادیکال شده علیه مهاجران به خصوص آمریکای لاتینی ها را ارسال می کند.

پرسش: چگونه سرمایه داری یک سیستم تحصیلی را که تغذیه کننده یک دمکراسی قدرتمند است سرکوب می کند؟
پاسخ: هر چه می گذرد بیشتر شاهد آن هستیم که رژیم های نئولیبرال در سراسر اروپا و آمریکای شمالی یورشی بزرگ را به تحصیلات عالی و آن عده از اساتید و دانشجویانی در پیش می گیرند که در پی تولید اشکالی از یادگیری و فرهنگ های سازنده هستند که آن را برای مبارزه در جهت نیل به یک دمکراسی قدرتمند و سالم تر حیاتی می دانند. برای مثال در ایالات متحده به تحصیلات عالی بودجه کافی تعلق نمی گیرد و تحصیلات عالی بی ارزش و خصوصی سازی شده و همزمان درهای آن به روی دانشجویان طبقات مزدبگیر و متوسط به پایین بسته شده است. این دانشجویان فاقد امتیاز که به شکلی از تحصیلات عالی دسترسی پیدا می کنند، معمولا زیر بار بدهی های مالی قرار می گیرند. هر چه می گذرد دانشگاه ها بیشتر به کارخانه های پاسخگویی تبدیل می شوند که برای تقلید ارزش های سرمایه داری کازینویی طراحی شده اند. رشته ها و دوره هایی که حول اصول بازار سازماندهی نشده اند یا بدون بودجه می مانند، یا بودجه آنها قطع می شود یا جوری تغییر می کنند تا در خدمت ارزش های بازار قرار گیرند. رشته هایی نظیر مطالعات زنان، مطالعات آفریقایی-آمریکاییان، مطالعات کار و مطالعات آمریکای لاتین همگی بودجه های خود را از دست داده اند، جمع آوری شده یا به حاشیه رانده شده اند، در حالی که همزمان هر چه می گذرد رشته های انسانی و هنرهای لیبرال بیشتر حذف یا حاشیه ای می شوند.
یورش به آموزش عالی تاریخی طولانی دارد. از دهه 1980 رشته های دمکراتیک دانشگاه ها زیر حمله میلیاردرهای دست راستی چون برادران کوچ که یک نخبه مالی برگزیده است و شرکت های بزرگی قرار گرفتند که در راستای کمرنگ کردن خطوط بین دانشگاه و جهان شرکتی حرکت کرده اند.هر چه می گذرد موضوعیت آموزش عالی به جای مصالح عمومی، به یک مشتری تغییر شکل می دهد.
در چنین شرایطی قدرت در دست طبقه ای مدیریتی متمرکز می شود که غالبا تحصیلات را صرفا از پشت عینک فرهنگی بازار محور می بیند تا موضوعات حاکمیت، آموزش، یادگیری و نیازهای نهادی اقتصاد. شواهد تصرف تحصیلات عالی توسط شرکت ها در ظهور ساختارهای مدیریتی مشهود است که فرهنگ کسب و کار و حال و هوای رهبری تعریف شده را تقریبا به طور کامل از جنبه کارآفرینی تقلید می کند. نه تنها این ساختارها سلسله مراتبی و از بین برنده قدرت اساتید و دانشجویان هستند، بلکه سطوح بزرگی از نابرابری را در میان اساتید، کارکنان و دانشجویان مختلف از نظر دستمزدها، منابع و انتخاب های به وجود می آورد.
به نظر می رسد هر چیز مرتبط با تحصیلات که واجد اهمیت است، در گفتمان کسب و کار، کمیات و انگاره تقلیل گرای بهره وری جذب شده است. هر چه می گذرد تحقیقات بیشتر به گونه ای شکل گیری، ارزش گذاری و پاداش دهی می شوند تا بازتاب دهنده منافع شرکتی و تعریف آن از جنبه های قابل اندازه گیری باشند. جوایز و ترفیعات دانشگاهی و دسترسی به قدرت در دانشگاه ها اکنون با دریافت کمک های مالی یا بودجه های شرکتی بیرون از دانشگاه پیوند خورده است. این دلالت های عددی و ارزش های تجاری سیاست و عملکرد است که تقریبا تمام سطوح دانشگاه ها را شکل می دهند. برای مثال خدمات دانشگاهی به طور فزاینده ای به بیرون از دانشگاه واگذار می شود، دانشجویان به عنوان کارآفرین تعریف می شوند و فرهنگ تحصیلات با فرهنگ کسب و کار یکی قلمداد می شود.
در این مورد تمیز گذاشتن بین دانش و اطلاعات، آرا و داده ها تحت الزامی اقتصادی تقلیل داده می شود تا دانش به طور ابزاری ارزش گذاری شود و آرا و افکاری که در خدمت مصالح عمومی هستند بی ارزش شوند.
گفتگو با هنری ژیرو ( Henry A. Giroux) محقق و منتقد ادبی آمریکایی / کانادایی
منبع: http://www.informationclearinghouse.info/51315.htm