روابط ایران و عربستان را نمی‌توان به منطق رئالیستی محدود کرد. مساله اکنون تصویری است که تهران و ریاض از هویت خود در جهان اسلام دارند؛ یک مقابله جدی شکل گرفته است

نبرد هویت‌ها
پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

مثلث/ دکتر رحمان قهرمانپور/ پژوهشگر ارشد مسائل خاورمیانه: با شدت‌گرفتن نقاط تعارض میان ایران و عربستان سعودی طی سال‌های اخیر، روابط تنش‌آمیز میان این دو بازیگر مورد تحلیل بسیاری از کارشناسان و نظریه‌پردازان قرار گرفته است. برخی این روابط را براساس نظریه موازنه قوا مورد تحلیل قرار می‌دهند و معتقدند که دو کشور بر مبنای منطق افزایش قدرت، سعی در بالا بردن توانمندی در حوزه‌های نفوذ خود دارند. در مقابل اما دسته دیگری از کارشناسان معتقدند که منطق کنش این دو بازیگر صرفا بر مبنای افزایش قدرت قابل تبیین نیست، بلکه باید آن را در چارچوب نظریه موازنه تهدید و خنثی‌کردن تهدیدات در حال افزایش مورد تبیین قرار داد. در این مقاله به بخش اول یعنی نظریه موازنه قوا پرداخته شده است، اگرچه همزمان تاکید شده‌ که رویکرد رئالیستی نسبت به اهمیت تعریفی که دو کشور از هویت خود دارند، کم‌توجه است.

«موازنه قوا» یکی از پیامدهای نظریه رئالیسم کلاسیک است که البته نئورئالیسم نیز آن را می‌پذیرد. نظریه یا پارادایم رئالیسم دیدگاه خاصی نسبت به جهان دارد. دیدگاهی که در آن بی‌اعتمادی دولت‌ها به یکدیگر جزو ذات نظام بین‌الملل است و چون دولت‌ها در سیاست بین‌الملل نمی‌توانند به هم اعتماد کنند، بنابراین آنارشی به‌وجود می‌آید و پیامد آنارشی نیز این است که دولت‌ها باید به خودشان تکیه کنند و نه به دیگران. از منظر رئالیست‌ها اگر ائتلاف نظامی شکل بگیرد موقت است و نمی‌تواند دوام داشته باشد.

رئالیست‌ها معتقد هستند که دولت‌ها باید به خودشان به اصطلاح بقبولانند که «کس ‌نخارد پشت من جز ناخن انگشت من.» بنابراین پیامد چنین نگرشی نسبت به سیاست بین‌الملل این است که دولت‌ها باید تلاش کنند تا قدرت نظامی خود را افزایش دهند. این افزایش قدرت به این صورت است که بحث قدرت در آن ملموس و به طور مشخص قدرت نظامی کشورها و در مرحله بعد قدرت تکنولوژیک و اقتصادی کشورها مطرح است. در این بین وقتی که دولت‌ها احساس می‌کنند که قدرت همسایگانشان در حال افزایش است به صورت طبیعی میل به توازن پیدا می‌کنند. یعنی وقتی محاسبه‌شان این است که کشورهای پیرامون آنها در حال افزایش قدرت هستند این کشورها نیز به افزایش قدرت نظامی‌شان روی می‌آورند. رئالیست‌ها در این خصوص یک توضیح ساختاری مبتنی بر آنارشی در نظام بین‌الملل ارائه می‌دهند؛ برخی معتقد هستند که این یک رفتار فیزیکی است و پایه و اساس آن را بی‌اعتمادی میان کشورها می‌دانند. نکته اینجاست وقتی کشورها به موازنه قوا روی می‌آورند تشخیص اینکه نقطه بهینه موازنه کجاست در عمل بسیار دشوار است. بنابراین اغلب این اتفاق می‌افتد که دولت‌ها گرفتار نوعی مسابقه تسلیحاتی می‌شوند. یعنی وقتی کشوری مانند ایران قدرت موشکی خود را افزایش می‌دهد عربستان چون ارزیابی دقیقی از این میزان پیشرفت ندارد شروع به خرید تسلیحات می‌کند. در مقابل وقتی ایران احساس می‌کند که عربستان تسلیحات پیشرفته دارد دوباره به افزایش قدرت نظامی خود روی می‌‌آورد؛ لذا به قول لیبرال‌ها نوعی مسابقه تسلیحاتی به وجود می‌آید که این مسابقه بعضا به کشورهای کوچک‌تر حامی این کشورهای بزرگتر نیز سرایت می‌کند. به عنوان مثال کشوری مانند بحرین نیز وقتی احساس می‌کند ایران قدرتمندتر شده و عربستان ضعیف‌تر است، به‌جای تکیه بر ریاض، با هدف تامین امنیت به سراغ خرید تسلیحاتی می‌رود. همچنین وقتی قطر از جانب عربستان احساس تهدید می‌کند این کشور نیز وارد این مسابقه تسلیحاتی می‌شود. بنابراین مهمترین پیامد منفی اصل موازنه قوا این است که امکان کشیده‌شدن موازنه قوا به سمت مسابقه تسلیحاتی وجود دارد.  البته موازنه قوا، وجه مثبتی نیز دارد مبنی بر این که از بروز جنگ و درگیری نظامی جلوگیری می‌کند. به عبارت ساده‌تر شاید کشورها گاهی در تشخیص اینکه نقطه مناسب موازنه با همسایه و رقیب کجاست دچار خطا شوند ولی از طرف دیگر وقتی به موازنه قوا روی می‌آورند این اطمینان خاطر را پیدا می‌کنند که کشور مقابل نمی‌تواند به تقابل با آنها روی آورده یا آنها را نابود کند. لذا نوعی بازدارندگی ایجاد می‌شود که نقش این بازدارندگی از نظر رئالیست‌های کلاسیک ایجاد ثبات و امنیت است. به عبارت دیگر رئالیست‌ها معتقد هستند که صلح و ثبات در میان کشورها در سطح نظام بین‌الملل بیشتر ماحصل همین موازنه قوا و بازدارندگی است تا اعتماد، گفت‌وگو و تبادل اطلاعات. 

در نتیجه بحث موازنه قوا ضمن داشتن برخی پیامدهای منفی مانند تهدید احتمالی مسابقه تسلیحاتی اما یک پیامد مثبت از نظر رئالیست‌ها دارد که عبارت است از ایجاد صلح و ثبات منطقه‌ای و مهمتر از آن تداوم این ثبات. چرا که نظام بین‌الملل یک نظام شکننده است و هر لحظه ممکن است دولت‌ها نسبت به یکدیگر مشکوک و وارد نزاع شوند، لذا مهمترین ابزار برای جلوگیری از وقوع جنگ از نظر رئالیست‌ها همان اصل بازدارندگی است که خود بازدارندگی ماحصل اصل موازنه قوا است. به عبارت ساده‌تر بازدارندگی سوای از شرایطی مانند معتبر بودن تهدید، زمانی موثر است که دو طرف ‌یا طرفین به این باور رسیده باشند که نوعی موازنه قوا ایجاد شده ‌یا به تعبیر دیگر فاصله قدرت کشورها از همدیگر خیلی زیاد نیست. 

اگر در مورد ایران و عربستان بخواهیم موضوع را پیش ببریم، زمانی که ایران احساس کند‌ قدرت عربستان از نظر نظامی تا حد اندکی از ایران بالاتر است، این مساله ایجاد تهدید و نگرانی جدی نمی‌کند. یعنی همچنان باور ایران این است که نوعی موازنه وجود دارد و این موازنه، بازدارندگی ایجاد می‌کند که نتیجه آن جلوگیری از وقوع درگیری نظامی یا جنگ میان دو کشور است. رئالیست‌ها معتقد هستند که صلح یا نبود جنگ، ماحصل اعتماد، برادری، رفاقت و گفت‌وگو نیست بلکه ماحصل موازنه قوا است که عمدتا شکل نظامی دارد و این پیام را به طرف مقابل منتقل می‌کند که توان زدن ضربه اساسی و نابود کردن را ندارد لذا باید از فکر کردن به جنگ عبور کند. در عوض ‌باید تلاش کند که نوعی موازنه وحشت ایجاد شود یعنی ترس از این وجود داشته باشد که اگر کشور A به کشور B ضربه بزند متقابلا کشور B نیز می‌تواند بازگردد و ضربه قوی‌تری به او وارد کند.

اکنون این پرسش مطرح می‌شود که آیا نگاه ایران و عربستان به یکدیگر نیز مبتنی بر این الگو است؛ در این خصوص باید گفت ناتوانی  یا ضعف رویکرد رئالیستی در روابط ایران و عربستان این است که نسبت به اهمیت تعریفی که دو کشور از هویت خود دارند، کم‌توجه است. در هر صورت باید بپذیریم که جمهوری اسلامی ایران به نوعی خود را رهبر جهان شیعه و عربستان خود را رهبر جهان تسنن می‌داند. لذا بخشی از رفتارهای تهران و ریاض در منطقه و حتی جهان اسلام ناشی از این فهم و نقشی است که از هویت خود و الزامات این هویت دارند. یعنی وقتی ایران خود را رهبر جهان تشیع می‌داند به تبع آن خود را ملزم می‌بیند که در لبنان، یمن و سوریه از شیعیان حمایت کند در مقابل نیز وقتی عربستان خود را رهبر جهان تسنن می‌داند الزام و پیامد این هویت و نقش این است که به طور مثال در موضوع بحرین، از حکومت سنی این کشور در مقابل ایران حمایت کند. در نتیجه رویکرد رئالیسم سنتی و به تبع آن اصل موازنه قوا باوجودی‌که می‌تواند تاحدی رفتار ایران و عربستان را در مقابل هم توضیح دهد اما به طور دقیق و جامع نمی‌تواند به برخی از سوالات پاسخ دهد؛ از جمله در موضوع یمن یا بحرین اگر از منظر رئالیستی به مساله نگاه کنیم دلیل خاصی وجود ندارد که عربستان در یمن تا ا این حد هزینه کند یا خود را به عنوان حامی بحرین معرفی کند. این نوع رفتارها را رئالیسم نمی‌تواند به خوبی توضیح دهد هرچند بر اساس این نظریه، ریاض با این نوع رفتارها می‌خواهد قدرت نفوذ خود را در منطقه افزایش دهد و موازنه را به نوع خود تغییر دهد. اما اگر به درستی دقت کنیم برخی از این رفتارها به ضرر عربستان تمام می‌شود. به عنوان مثال در موضوع یمن، عربستان سعودی به پیروزی ملموس و روشنی دست پیدا نکرده و در آن کشور در حال هزینه دادن است. این هزینه دادن در بلندمدت حتی ممکن است قدرت نظامی و دفاعی عربستان را تضعیف کند. بنابراین رئالیسم نمی‌تواند رفتارهای عمدتا منبعث از نوع هویت ایران و عربستان در سطح منطقه را توضیح دهد ولی ‌اصل موازنه قوا و به تبع آن اصل بازدارندگی می‌تواند بخشی از رفتارهای ایران و عربستان را در روابط متقابل با یکدیگر توضیح دهد.