رضا علی‌نیا در مثلث نوشت:

یک فیلم محافظه‌کار و غیر انتقادی 
خفه‌گی چگونه فیلمی است؟
پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

می‌توان گفت که تمامی شخصیت‌های فیلم پایان تلخی دارند و در سراسر فیلم این نشانگان و تکانه‌های منفی را می‌بینیم.

به نظر می‌رسد فیلم خفه‌گی یک تریلر روانشناسانه است. البته صرف رخ‌دادن اتفاقات فیلم در یک تیمارستان و حضور شخصیت‌های دیوانه نمی‌تواند فیلمی را در غالب روانشناسانه جا دهد. با این حال در صحرای این روزهای سینمای ایران چنین برداشت سطحی‌ای از مساله‌ روانِ‌پریشان بی‌برو برگرد یک فیلم را با برچسب روانشناسانه وارد بازار می‌کند. فیلم خفه‌گی فیلمی است به شدت نماد‌پردازانه، صحرا مشرقی (با بازی الناز‌‌‌شاکر دوست)، شخصیت اصلی فیلم یک دختر بدون مرد و در آرزوی یافتن مردی است. حتی نام او (صحرا) خشکی و سردی زندگی او را به بیننده القا می‌کند و شخصیت دیگر زن فیلم به نام نسیم (با بازی پردیس احمدیه)، از همان ابتدا و به شکل نمادپردازانه‌ای در برابر صحرا قرار می‌گیرد (احتمالا به این شکل که صحرا محتاج به آن چیزی است که خنکی نسیم دارد و البته به وضوح آنچه صحرا ندارد شوهر است). صحرا مسئول تیمارستان است و نسیم به آنجا آمده است تا تیمار شود.

 به هر رو این دو نام از همان ابتدای فیلم در برابر هم قرار گرفته‌اند. حتی گریم الناز شاکر‌دوست (که در سینمای ایران یک ستاره‌ زن جذاب است) سعی می‌کند که با نشانه‌های کک و مکی او را یک فرد داغ‌خورده و نازیبا (چرا‌که در تصور خودش به خاطر این کک و مک‌ها کسی سراغش نمی‌آید) نشان دهد، که بعدتر زمانی که رابطه‌اش با جنس مرد نشان داده می‌شود، دلیل استفاده از این نوع گریم بیشتر مشخص می‌گردد، حتی نوع لباس پوشیدن او که به شدت شاکر‌دوست را به شکل یک راهبه نشان می‌دهد( و من نمی‌دانم که او روپوش کدام بیمارستان را به تن کرده) در پی القای حس باکرگی (عدم رابطه با مرد) و تنهایی شاکر دوست در این فیلم است. بارش برف در سراسر فیلم، و قطع دائم برق به دلیل همین بارش از دیگر نشانه‌هایی است که در پی القای سردی فضا و تاثیر بر مخاطب است تو گویی که همه چیز در حال فروپاشی است و به‌راستی این سوال پیش می‌آید که چرا باید همه چیز در حال فروپاشی باشد؟ دست آخر نیز فضای سیاه و سفید فیلم و ساختمان‌های قدیمی آن هم سعی می‌کنند تا بیشترین تاثیر را برای روایت داستانی پریشان بر مخاطب بگذارند. با این حال نورپردازی و فضای پر کنتراست بیشتر صحنه‌های فیلم یاد‌آور ژانر نوآر است و اگر کسی فیلم کریدور شک ساموئل فولر را در خاطر داشته باشد، که آن هم در یک تیمارستان روانی می‌گذرد و اتفاقا به‌صورت سیاه و سفید فیلمبرداری شده است می‌تواند دلیل این نوع نورپردازی و سیاه و سفید بودن فیلم را درک کند، که البته کاربردی است اما نه در راستای داستان فیلم بلکه در راستای تقلید از یک نوع فیلم. با این حال فیلم در ساحت روایت هیچ نشانی از فیلم نوآر ندارد.

 بستر اجتماعی فیلم به هیچ وجه قابل پذیرش نیست و حتی ما نمی‌دانیم که فیلم در کجا می‌گذرد. شخصیت‌های داستان با موقعیت اجتماعی خود همخوان نیستند. صحرا که پرستار مهمی در تیمارستان است (چرا‌که دکتر معالج نسیم برای مشورت درباره وضع بیمار او را به دفتر کار خود فرا می‌خواند) و انتظار می‌رود که بسیار قدرتمند باشد (برای مثال او راه طولانی خانه‌ خود تا تیمارستان را که به دلیل برف زیاد مسدود بود پیاده طی کرده است) و حتی در صحنه‌های ابتدای فیلم شخصیت او باهوش و قابل اعتماد نشان داده می‌شود، به ناگاه و با نشان دادن زندگی خصوصی‌اش تبدیل به یک دختر ترشیده که در حسرت یک مرد است و از تاریکی به شدت وحشت دارد، می‌گردد. نسیم که دختر باهوش و ثروتمندی است و خود را به دیوانگی زده است تا بتواند شوهر خود را دور بزند، در برخوردهای اول صحرا که از کادر تیمارستان است به او اعتماد می‌کند و خودش را نزد او لو می‌دهد. البته دست آخر هم هزینه‌ زیادی را به خاطر این اعتماد می‌پردازد و چرا، چرا باید به او اعتماد کند؟ احتمالا به این دلیل کلیشه‌ای‌ که داستان فیلم پیش برود، در غیر این صورت یک فرد ثروتمند که باهوش هم هست و حتی شوهر خود را گول می‌زند و از آن بالاتر دکتر معالج خود را فریب می‌دهد چرا باید به یک پرستار اعتماد کند، آن هم در برخورد اول؟

با این حال یک شخصیت دیگر هم در فیلم وجود دارد که سرانجامش تلخ است و او هم زهره (با بازی ماهایا پطروسیان) همسایه‌ صحرا، زنی که به خاطر وضعیت اقتصادی‌اش تن به رابطه با یک پیرمرد بازاری داده است و اتفاقا از زندگی‌اش رضایت دارد. اما در نهایت برای او نیز درد است که می‌ماند. می‌توان گفت که تمامی شخصیت‌های فیلم پایان تلخی دارند، و در سراسر فیلم این نشانگان و تکانه‌های منفی را می‌بینیم. با این حال تیر خلاص ماجرا را نه فیلمنامه‌ ضعیف، شخصیت‌های سردستی و فضای تخیلی فیلم، بلکه پایان‌بندی فیلم به مخاطب شلیک می‌کند. شاید برای کسانی که فیلم را ندیده‌اند و کمی با سینما آشنایند شوکه‌‌کننده باشد که این فیلم را نه یک صحنه بلکه یک نوشته به پایان می‌رساند.

 در واقع اوج ناتوانی در ارائه‌ روایت و داستان با تصویر جمله‌ پایانی فیلم است. یک جمله درباره‌ افشا شدن راز قتل، در حالی که هیچ کدام از شخصیت‌ها به دنبال کشف راز قتلی نبودند. چه کسی قرار است این راز را افشا کند؟ در فیلم چنین چیزی را نمی‌بینیم. حتی تو گویی که فیلم در یک فضای نسبتا تخیلی و دور از جامعه‌ معاصر ایران روایتگر جامعه‌ای فرضی است و ما باید در این جامعه یک پلیس فرضی را هم در نظر بگیریم، که البته دور از ذهن هم نیست که چنین باشد، اما با سرانجام‌های تلخ شخصیت‌ها چه خوب می‌شد که شخصیت منفی باقیمانده هم خودش را از جایی پرت می‌کرد تا ماجرا اینطور تمام شود. در نهایت می‌توان گفت که شخصیت‌های این فیلم به شدت ایستایند، هیچ تغییری در آنها رخ نمی‌دهد، آنها همانی هستند که در ابتدا بودند و هیچ کدام در جریان اتفاق‌هایی که برایشان افتاده تغییر نمی‌کنند، احتمالا به چنین موضوعی فکر نشده است که چطور می‌توان با تصویر و روایت نشان داد که یک شخصیت پویا شود و تغییر کند. روند روایت از شخصیت‌های فیلم در مسیر سابق خودشان است؛ همه‌شان گول نیت‌های پلید خود را می‌خورند و به خاطر طمع‌شان یکی یکی از صحنه خارج می‌شوند.

  یک فیلم محافظه‌کار و به‌شدت غیر‌انتقادی

خفه‌گی را در ساحت ارتباط سینما با جامعه‌اش و مخاطبان می‌توان فیلمی به شدت غیر‌متعهد، بسیار محافظه‌کار و به‌شدت غیر‌انتقادی دانست. به راستی ضرورت ساخته شدن چنین فیلمی در فضای حاضر اجتماع چیست؟ شاید پاسخ را باید در ارتباط کارگردان‌های این سینما با واقعیات جامعه دانست. یا حتی به شکلی کلی‌تر باید به ارتباط خود سینما و ضرورت آن در این اوضاع و احوال اجتماعی- اقتصادی پرداخت. به هر حال قصد من این نیست که به موضوع سینما و جامعه بپردازم، بنابراین به موضوع نخست برمی‌گردیم، خفه‌گی، چه ارتباطی با جامعه‌ خود دارد؟

لازم است یک بار دیگر تاکید کنم که مشخص نیست این فیلم در کجا رخ می‌دهد. در کدام نقطه‌ جغرافیایی این سرزمین؟ و احتمالا هیچ جوابی برای این سوال وجود ندارد. پاسخ من این است، این فیلم در ناکجا رخ می‌دهد. اما مساله‌ بعدی نقش زن در فیلم است. زن در این فیلم چگونه نمایش داده شده است؟ برای جواب این سوال یک بار دیگر شخصیت‌های زن در این فیلم را مرور می‌کنیم. صحرا یک پرستار تنهاست و در آرزوی داشتن یک مرد، زهره زنی است که به رابطه با پیرمردی تن داده است و به ظاهر راضی است، نسیم یک دختر شیطان است که ممکن است به شوهرش خیانت کرده باشد و می‌خواهد به خارج برود. دو شخصیت اول از طبقه‌ پایین اجتماع و آخری از طبقه‌ بالای اجتماع است. در این سه شخصیت، زن تا حد یک موجود حسی و سطحی تنزل داده شده است. موجودی که به راحتی گول عشق را می‌خورد (و ما نمی‌فهمیم که صحرا چگونه عاشق مسعود می‌شود)، موجودی که بدون داشتن یک مرد ناقص است، پس تمام تلاشش را می‌کند تا یک مرد را داشته باشد، آن هم به چه قیمتی؟ به قیمت گزاف نابود کردن

 دیگری و خود.

 زن‌های این فیلم شاید گاهی زرنگ باشند، اما سر آخر در دام زنانه‌ احساسات خود گرفتار می‌شوند. دغدغه‌ آنها چیست؟ عشق، خانه، پول و... زن در این تصویر تنها ابزار مرد است. این را به خوبی می‌توان از صحنه‌ نگاه پیرمرد بازاری‌ای که زهره برای صحرا جور کرده است دید، که البته قرار است برای آنها ساختمان جدیدی هم تهیه کند یا از رابطه‌ای که نسیم و صحرا با مسعود دارند. این فیلم تمامی کلیشه‌های جامعه را نسبت به زن می‌پذیرد و حتی گاهی زیاده‌روی هم می‌کند، به همین دلیل اگر نگوییم که فیلم به‌شدت ضد زن است، می‌توانیم بگوییم که این فیلم یک سینمای محافظه‌کار و غیر‌انتقادی است. ارتباط این فیلم با جامعه‌ای که از دل آن بیرون آمده است در همین سطح باقی می‌ماند، فیلم کوچکترین نقدی را به جامعه ندارد و حتی می‌توان گفت که کوچکترین دغدغه‌ اجتماعی در فیلم دیده نمی‌شود. در نهایت می‌توان گفت، سینمای گیشه چنین است.