یک دفعه اصغر ما را دید. پا شد آمد. چه لباسی، کت‌وشلوار ایتالیایی، سلام کرد و به خانمم گفت که شوهر شما من را در عرض یکسال میلیونر کرد. الان ٢١٦ میلیون تومان دارم. گفتم اصغر من باید از تو تشکر کنم...

پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

مرحوم رضا نیازمند، پدر صنایع نوین ایران به تازگی درگذشته است و روزنامه اعتماد به مناسبت چهلمین روز درگذشت او، گفتگویی منتشر نشده را رونمایی کرد. در این گفتگو صحبت از فردی شد به نام اصغر قندچی. کسی که در صنعت خودروسازی درخشید و در زمان دفاع مقدس هم نقش جالبی داشت. بخشی از این گفتگوی خواندنی را برایتان نقل می کنیم.

به یک گاراژ بزرگی رفتیم. دور تا دورش بچه‌ها نشسته بودند. تیر چوبی بود و یک حصیر بالای سرشان. روی خاک حتی آسفالت هم نبود. مشغول صافکاری ماشین بودند. گفتم: رییس شما کیه؟ گفتند اصغرآقا. گفتم بروید بگویید بیاید. رفتند آوردنش. دیدم اصغرآقا دست داد و شروع به صحبت کرد. گفتم اینجا چکار می‌کنید؟ گفت یک فردی کامیون‌های ماک را به ایران وارد می‌کند. این کامیون‌ها خیلی قوی‌اند ولی در راه مشهد اینها جوش می‌آورند. او به من گفته که رادیاتورش را درست کن تا جوش نیاورد. من هم رادیاتور ماک را ساختم. گفتم تو رادیاتور ساختی؟! گفت: بله. رفتیم دیدیم راست می‌گوید و رادیاتور را ساخته است. گفت: کامیون‌های صفر کیلومتر را اینجا می‌آورد و قبل از تحویل به مشتری، رادیاتورش را عوض می‌کند. گفتم خب بعد چه کار می‌کنید؟ گفت بعد شاسی‌اش را از وسط می‌برم یک متر به آن اضافه می‌کنم. وقتی شاسی درازتر می‌شود ٥٠ درصد بیشتر بار می‌برد. گفتم: برویم ببینیم چه می‌کنید. رفتم دیدم کامیون را از یک طرف می‌برد و به آن قطعاتی را اضافه می‌کند و توانش را بالا برده و مخصوص جاده‌های ایران کامیون جدیدی تحویل می‌دهد.

اصغر قندچی

گفت: یک اتاق هم ساخته‌ام. گفتم برویم آن را ببینیم. دیدم اتاق کامیونی بسیار تمیز و زیبا ساخته است. درش را باز کردم زدم به هم. گفتم: به‌به! همه‌اش را تو ساختی؟ گفت بله. گل‌گیر و صندلی‌ها را هم ساختیم. گفتم اصغر تو فردا بیا اداره من. گفت برای چه؟ گفتم من می‌خواهم تو را میلیاردر کنم. خیال کرد دارم شوخی می‌کنم، گفت چشم می‌آیم.

این آقای اصغر قندچی فردای آن روز به وزارت آمد. گفتم: می‌خواهم به شما پروانه ساخت این کامیون را بدهم. چیزی را که خودم با چشم خودم دیدم داری می‌سازی را برو بساز. همه کارهای‌تان را که کردید در سال‌ نهم و دهم بروید دنبال ساخت موتور. تو فقط برای من یک جیپ بساز. بلدی؟ گفت بله. ساخت اتاقش کاری ندارد. شاسی و موتورش را هم می‌توانیم تهیه کنیم و ٢٠ روزه بسازیم.

اصغر قندچی

ما برای اولین‌بار در وزارت اقتصاد نمایشگاه صنعتی ایران را راه‌اندازی کردیم. همین جایی که نمایشگاه بین‌المللی تهران هست. آنجا اول بیابان بود. زمین‌ها تماما از آنجا تا ونک به مستوفی‌الممالک تعلق داشت که یک قسمت آن شد نمایشگاه بین‌المللی و قسمت دیگرش هم باشگاه شاهنشاهی (انقلاب) را به وجود آوردند که یک رستوران خیلی خوب و زمین تنیس معروفی داشت. قسمت‌های دیگر این زمین هم به جام جم و ایدرو تعلق گرفت.

خلاصه یک ماه بعد نمایشگاه افتتاح می‌شد. اصغر را صدا کردم گفتم که باید تو بهترین غرفه را داشته باشی. جلب نظر کن. من هم به تو کمک می‌کنم. یک آرشیتکت می‌فرستم هر کاری که او گفت انجام بده. خرجش با توست. گفت چشم. یک غرفه بسیار قشنگ ساخت که مانند غرفه‌های معمولی نبود. قسمت بیشتر آن در حیاط قرار داشت. یک کامیون ١٨چرخ ساخته بود که شاسی‌ و اتاقش آلومینیومی بود. درهای خیلی قشنگی داشت. در غرفه‌اش گل‌گیرهای مختلف، رادیاتورهای مختلف و قطعات مختلف که ساخته بود را به نمایش گذاشت.

اصغر قندچی

وسط غرفه هم یک جیپ خیلی خوشگل قرار داده بود. در روز افتتاحیه ما شاه را هدایت کرده بودیم تا به سمت غرفه قندچی برود. گفتیم اعلیحضرت این قندچی کارگر خوبی است اجازه بفرمایید که بیاید دست‌تان را ببوسد. گفت: اسمش چیست؟ گفتم اصغر. شاه داخل غرفه رفت و اصغر با تعظیمی شروع کرد با شاه صحبت کردن. اصغر هم همین‌طور ایستاده بود شاه از او سوال می‌کرد و او هم با همان صداقت و راحتی و با لهجه کارگری جواب می‌داد. شاه عاشق این مرد شد. خلاصه آنکه بعد از این ماجرا اصغر و میردامادی با هم شرکت را تشکیل دادند و توانستند خط تولید کامیون‌های ماک را در ایران راه‌اندازی کنند.

باشگاه شاهنشاهی رستوران خیلی خوبی داشت. ما روزهای جمعه برای ناهار با خانواده به آنجا می‌رفتیم. یکی از این جمعه‌ها دیدم اصغر با زن و بچه‌هایش در رستوران نشسته است. یک دفعه اصغر ما را دید. پا شد آمد. چه لباسی، کت‌وشلوار ایتالیایی، سلام کرد و به خانمم گفت که شوهر شما من را در عرض یکسال میلیونر کرد. الان ٢١٦ میلیون تومان دارم. گفتم اصغر من باید از تو تشکر کنم که کمک کردی تا در کمتر از شش ماه خودرویی را که شاه خواسته بود، ساختم.

اصغر قندچی

سال‌ها پس از انقلاب وقتی از خارج به ایران برگشتم، سراغ اصغر قندچی را گرفتم و از دوستان پرسیدم هنوز هست؟ گفتند بله. گفتم کار و بارش چیست؟ گفتند خیلی خوب. دولت (جمهوری اسلامی) هم بسیار دوستش دارد. گفتم چطور؟ گفتند برای اینکه در زمان جنگ به قدری به جبهه‌ها کمک کرد که هیچکس دیگری نمی‌توانست اینقدر کمک کند. تمام تانک‌های‌مان در تهران بود. تانک‌های عظیمی که شاه خریده بود. حالا باید اینها را ببریم جبهه. هیچ کسی نمی‌توانست اینها را ببرد. اصغر گفته بود من می‌برم. و با ماک‌هایی که می‌ساخت تانک‌ها را از تهران به جبهه می‌برد.


منبع/مشرق