مجرم سابقه‌دار که ۱۷بار زندان را تجربه کرده و تحت تعقیب پلیس بود، ۲برادر طلا فروش تهرانی را شناسایی کرد و با یکی از آنها طرح دوستی ریخت تا در نقش مأمور و اجیر کردن دو خلافکار، دست به سرقت از طلا فروش بزند اما فکرش را نمی‌کرد که دوست طلافروش برسد و نقشه‌هایش نافرجام باقی بماند.

گفتگو با سارق بدشانس  طلا فروشی خیابان ۱۷شهریور/ برادر  طلا فروش دست سارق را رو کرد
پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

سه شنبه 28 تیر 1401 , 13:20

ساعت20 شنبه گذشته مرد طلافروشی از مغازه‌اش در خیابان 17شهریور خارج شد تا به سمت خانه‌اش برود که چشمش به پژویی با 4سرنشین افتاد که کنار خیابان پارک شده بود. یکی از سرنشینان پژو که ماسک به‌صورت، عینک به چشم و اسلحه‌ای در دست داشت با دیدن طلافروش پیاده شد و با نشان دادن حکمی خود را مأمور پلیس معرفی کرد و از مرد طلافروش خواست تا سوار خودروی پژو405 شود و به اداره آگاهی بروند. او همزمان دستبندی به دستان مرد طلافروش زد و به او گفت که چون مشکوک به فروش طلاهای قاچاق و تقلبی است باید حدود 2کیلو طلا با خودش به اداره آگاهی بیاورد تا در آنجا طلاهای مغازه‌اش بررسی شوند.

مرد طلافروش به مردان پژوسوار مشکوک نشد و گمان کرد که آنها پلیس واقعی هستند. برای همین به سمت مغازه بازگشت تا مقداری طلا از داخل ویترین بردارد که همزمان برادرکوچک‌ترش را دید. برادرش میثم در همان محدوده مغازه طلافروشی داشت و او هم مغازه‌اش را تعطیل کرده و در راه رفتن به خانه بود اما در بین راه یادش آمده بود که چیزی جا گذاشته و برای همین مجددا به مغازه برگشته بود. در همان لحظه بود که میثم برادرش را دستبند به‌دست کنار مردی ناشناس دید و به سمت آنها رفت تا ببیند ماجرا از چه قرار است. وقتی میثم رسید، مردی که مدعی بود مأمور است دستپاچه شد و قصد داشت با عجله طلافروش را سوار بر خودرو کرده و آنجا را ترک کنند. میثم از آنها پرسید که ماجرا چیست و وقتی توضیحات برادرش را شنید به ماجرا مشکوک شد. با دقت به چهره مردی که می‌گفت مأمور است و ماسک و عینک به‌صورت داشت خیره شد و ناگهان او را شناخت. وی سجاد نام داشت و میثم مدتی قبل با او وارد یک معامله کاری شده بود.

او که مطمئن شده بود کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است اجازه نداد که سجاد برادرش را با خودش ببرد و با داد و فریاد از مردم کمک خواست. همین موجب شد 3سرنشین دیگر پژو405 فرار کنند اما سجاد با کمک مردم دستگیر شد.

همزمان مأموران گشت پلیس نیز رسیدند و سجاد را که اسلحه و چاقو به‌دست داشت، بازداشت کردند. او پس از انتقال به اداره پلیس اعتراف کرد که در پوشش مأمور و جعل یک حکم ماموریت قصد داشته مرد طلافروش را ربوده و پس از آن به مغازه‌‌اش دستبرد بزند. به‌گفته سرهنگ جلیل موقوفه‌ای، رئیس پلیس پیشگیری تهران، در بررسی‌های اولیه یک قبضه کلت کمری به همراه 6عدد فشنگ جنگی و یک قبضه سلاح سرد از متهم کشف شده و بررسی‌ها نشان می‌دهد این متهم 31ساله دارای 17سابقه کیفری سرقت مسلحانه، حمل مواد و درگیری است و تحقیقات برای دستگیری 3متهم فراری دیگر ادامه دارد.

گفت‌وگو

بدشانسی آوردم

سجاد که نقشه‌اش برای سرقت طلاهای مرد طلافروش ناکام ماند، یک مجرم سابقه‌دار است که پیش از دستگیری به اتهام درگیری تحت تعقیب پلیس یکی از شهرهای جنوبی کشور بوده است. گفت‌وگو با او را بخوانید.

طلافروش را از قبل می‌شناختی؟

هم او و هم برادرش را می‌شناختم. مدتی قبل با برادرش به نام میثم طرح دوستی ریختم و معامله‌ای هم انجام دادم تا اطلاعات برادر بزرگ‌تر را به‌دست آورم و از او سرقت کنم.

برادر بزرگ‌تر، تو را نمی‌شناخت؟

نه او اصلا مرا ندیده بود. رابطه کاری و آشنایی من با میثم برادر کوچک‌تر بود. در جریان رفت‌وآمد به مغازه میثم بود که متوجه شدم آنها وضع مالی خیلی خوبی دارند. به همین دلیل صبر کردم تا در فرصتی مناسب نقشه سرقت از طلافروشی را اجرا کنم. اما می‌خواستم نقشه‌ای متفاوت بکشم، یعنی نمی‌خواستم مسلحانه از آنجا سرقت کنم. برای همین از چند روز قبل تجهیزات پلیسی تهیه کردم و به‌عنوان مأمور به سراغ برادر بزرگ‌تر رفتم. البته قبل از اجرای نقشه، به مقابل مغازه میثم برادر کوچک‌تر رفتم و متوجه شدم که او مغازه‌اش را تعطیل کرده و رفته است. بعد از آن حکم جعلی که از قبل تهیه کرده بودم را به برادر بزرگ‌تر نشان دادم و به دروغ گفتم گزارش تخلف اعلام شده است. به این بهانه از او خواستم که 2کیلو طلا همراه خودش به اداره پلیس بیاورد و قصدم این بود به محض اینکه طلاها را به من داد فورا سوار ماشین شده و با همدستانم فرار کنم و نمی‌خواستم اتهام گروگانگیری در پرونده‌ام ثبت کنم اما از بخت بد من همان لحظه میثم برادر کوچک‌تر رسید و مرا شناخت. من همیشه در زندگی بدشانسی می‌آورم.

به چه اتهامی تحت تعقیب پلیس بودی؟

به خاطر یک درگیری در یکی از شهرهای جنوبی کشور تحت تعقیب پلیس بودم که از مدت‌ها قبل به پایتخت فرار کردم تا نقشه دستبرد به طلافروشی را اجرا کنم اما نشد، خودم گیر افتادم و همدستانم فراری شدند.

با همدستانت چطور آشنا شدی؟

من یک مجرم سابقه‌دارم که بارها به زندان رفته‌ام؛ پیداکردن چند نفر که با من همکاری کنند برایم کاری ندارد. همدستانم را استخدام کردم که سیاهی‌لشکر باشند. به آنها گفتم از مرد طلافروش پول طلب دارم و از آنها خواستم با من باشند که پولم را زنده کنم و دستمزدشان را بدهم. آنها هم قبول کردند. برای همین بود که وقتی گیر افتادم، همه آنها فرار کردند.