زن ثروتمند بعد از طلاق توافقی از آن سوی مرزها به ایران آمد تا به عشق قدیمی اش برسد اما این تصمیم اشتباه تاوان سختی برای او داشت.

پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

 زن جوان در اتاق مشاوره پلیس نشسته و در حالی که بغضی در گلو داشت، گفت: «من در خانواده ثروتمندی بزرگ شده ام. هر چه اراده می کردم برایم مهیا بود. اما یک اتفاق، مسیر زندگی ام را عوض کرد. اواخر تابستان بود و من تازه در دانشگاه قبول شده بودم. با دوستم قرار گذاشتیم تا با هم برای ثبت نام برویم اما صبح خواب ماندم. نگران و با عجله پشت فرمان خودروام نشستم. ناگهان در خیابان با پسر جوانی تصادف کردم. خودرویش آسیب زیادی دیده بود، با اینکه من مقصر بودم وقتی حال و روز مرا دید او از من عذرخواهی کرد. بعد هم با لبخند و خوشرویی خودش را داود معرفی کرد و برای پیگیری کار بیمه و تعمیر خودروهایمان شماره مرا گرفت.

آشنایی ما در همان صحنه تصادف رقم خورد و بعد از آن چند باری همدیگر را دیدیم و کم کم این رابطه برایم معنای جدیدی پیدا کرد. چند ماهی که گذشت احساس کردم عاشق داود شده ام به همین خاطر تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم. از آنجا که سابقه نداشت پدرم با خواسته های من مخالفت کند، با اطمینان از اینکه هیچ مانعی سد راه ازدواجمان نیست، از او خواستم به خواستگاری ام بیاید. اما ماجرا آن طور که من فکر می کردم پیش نرفت چون به محض اینکه پدرم این موضوع را فهمید، با ترشرویی گفت: «زیبا»ی من؛ تو سنی نداری که بخواهی به فکر ازدواج باشی. بهتر نیست این موضوع را فراموش کنی؟! ضمن اینکه لیاقت دختر من بیشتر از این پسره بی اصل و نسب است.» بعد از آن هم به اجبار پدرم پیش عمه ام در انگلیس رفتم تا همانجا ادامه تحصیل دهم. چند سال بعد در رشته طراحی لباس فوق لیسانسم را گرفتم و مدتی بعد با پسری به نام بابک آشنا شدم و با تأیید عمه ام، پدرم نیز با این ازدواج موافقت کرد و مراسم ازدواجمان را در انگلیس برگزار کردیم. بابک مرد خوبی بود و بعد از اینکه پسر و دخترم به دنیا آمدند ثابت کرد پدر فوق العاده ای هم هست.