از بالانسر تا اصلاح‌طلب
پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

هاشمی‌رفسنجانی کجای سیاست ایران ایستاده بود؟ این سوال البته پاسخ چندان ساده‌ای ندارد. او آنچنان با مهارت قاعده‌های سیاست‌ورزی را کنار هم جور کرده بود که همیشه بتواند در میدان رقابت حرف اول را بزند. تمام تلاشش این بود که‌ زمین بازی را مهیا کند تا بازیگر زمین بازی دیگران باشد.
او بیش از آنچه تصور می‌شد با صبر و حوصله سیاست را دنبال می‌کرد. باید دوران سیاست‌ورزی‌اش را مرور کرد تا به اینجا رسید که او چگونه با سیاست مواجه شده و سنت او در این حوزه چه بوده است؟ تاثیر او بر سیاست ایران چه بوده است؟ او چگونه در دوران ‌مختلف تلاش کرده نقش بالانسر را داشته و چرا در سال‌های آخر تغییراتی در این نقش بالانسری خود داده است؟ واقعیت این است که رفتار‌شناسی سیاسی اکبر هاشمی‌رفسنجانی برای تحلیلگران مسائل سیاسی این نتیجه را پدیدار می‌کند که او هرگز نخواسته و البته شاید هم نتوانسته چپ باشد یا راست، اصولگرا باشد یا اصلاح‌طلب. در برهه‌ای از زمان او در کنار یک جناح بوده و در برهه‌ای دیگر در کنار جناحی دیگر، روزگار سیاست‌ورزی‌اش اما همیشه پرچالش بوده و پر‌ماجرا. باید تصویری ‌‌ترسیم کنیم از شرایط سیاسی این روزهای اکبر هاشمی‌رفسنجانی و البته آنچه بر او در سه ‌دهه ‌90،80،70گذشته است. باید در این مورد بحث کرد.

دوران خارج از قدرت رسمی
اینکه هاشمی‌رفسنجانی در دوران ریاست‌جمهوری‌اش چه منش و روشی داشته و چگونه با سیاست مواجه شده البته مبحثی بسیار با‌‌‌اهمیت است اما تفاوت نقش و کاراکتر سیاسی او بعد از خروج از پاستور دوران تازه‌ای را در سیاست ایران شکل می‌دهد. او وقتی دیگر قرار نبود رئیس دولت باشد به محلی در نزدیکی ساختمان قرمز ریاست‌جمهوری نقل‌مکان کرد تا شنبه هر هفته میزبان همنشینی چهره‌های مختلف نظام باشد. او رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام شده بود‌؛ جایی برای رفع اختلاف‌ها و جایی برای قوانین بالادستی. او اما مرد میدان رقابت بود. عادت نداشت جایی بنشیند و خود را خلاصه کند در میان کاغذ‌ها و آیین‌نامه‌ها. تلاشش این شد که به کارزار سیاست‌ورزی بازگردد. مهیای انتخابات مجلس شد. آن هم در زمانه‌ای که قدرت از کف راستگرایان خارج شده و زاویه‌نشین‌های چپ‌گرا به میدان بازگشته بودند. هاشمی درست فهمیده بود، باید باز بالانسر و متعادل‌کننده نیروهای سیاسی می‌شد تا شرایط از کنترل خارج نشود. خواست اما نتوانست؛ دیر شده بود سرمایه‌های اجتماعی کوچ کرده و او حالا چاره‌ای نداشت جز به نظاره‌نشستن روزهایی که رادیکال‌ها حرف اول را می‌زدند. نه راهی به مجلس داشت و نه آنچنان حرفش را در دولت می‌خواندند. هشت‌سال سخت سپری شد. او در این سال‌ها آماج حملات اصلاح‌طلبان تندرو بود. تمام خواسته او در این دوران این بود که وزنه راستگرایان را در قدرت سنگین‌تر کند تا ‌شاید از قدرت و نفوذ چپگران کاسته شود. نکته اما این بود که جناح راست آرام‌آرم از نسبتی که قبلا با او داشت فاصله می‌گرفت. هر چه بود با نزدیک شدن به پایان دوران صدارت اصلاح‌طلبان اوضاع به کلی تغییر کرد. اصلاحات زخم‌های عمیقی از رادیکالیسم بر تن داشت و از فتح سنگر به سنگر به عقب‌نشینی سنگر به سنگر ‌رسیده بود. پارلمان از کف چپ‌گرایان رفته بود. شورا به راستگرایان رسیده و فردی از دل نو محافظه‌کاران به شهرداری رسیده بود. زمان برای محمد خاتمی در مقام ریاست‌جمهوری به پایان خود نزدیک می‌شد و هاشمی‌رفسنجانی درست در همین میانه فکر کرد که باید نیروهای سیاسی را بالانس کند. مهیای انتخابات شد و برای ثبت‌نام به ساختمان وزارت کشور رفت. این وسط یک نفر برنامه‌های او را به هم ریخت. کسی بر موج کمپین منفی عیله هاشمی‌رفسنجانی سوار شد و موج همه علیه یکی را در هفته آخر نمایندگی کرد. هاشمی در یک دو‌قطبی پیش‌بینی نشده گرفتار شد. همه چیز به یکباره تغییر کرد. حتی بازگشت دیر‌هنگام همه اصلاح‌طلبان برای او هم تاثیر‌گذار نبود. او انتخابات را باخت اما این هرگز باعث خروج او از سیاست‌ورزی نشد. او با یک پدیده در سیاست ایران مواجه شده بود. فردی که اگر‌چه نسبت‌هایی با اصولگرایان داشت و حتی یک روز از اعضای ستاد انتخاباتی خودش هم بود اما حالا که به ساختمان ریاست‌جمهوری رسیده بود به یک فرد جدید با رفتار تازه بدل شده بود‌؛ فردی که به یکباره هم در نقطه مقابل اصلاح‌طلبان قرار گرفته بود و هم خود را به قطب‌مقابل اصولگرایان تبدیل ‌‌کرد. همین هم موجب شد که اصولگرایانی قابل شمار پیدا شدند که رنجیده و زخم‌خورده از رئیس دولت وقت شوند. رخدادی که تحولات بعدی را سامان داد.
هاشمی برای مواجهه با این وضعیت به یک ایده رسیده بود: «دولت وحدت ملی». طرحی که شالوده‌اش از همان ایده مرکزی او برای بالانسرینگ نیروهای سیاسی نشات می‌گرفت. هاشمی رفقا را به گعده‌نشینی‌های خود آورد تا زمینه‌های تشکیل چنین دولتی را فراهم کند. پیغام‌های زیادی رد و بدل شد، آن طرح اما به انتخابات سال 88 نرسید. گره‌خوردگی این شرایط دوران بیشتر از آنچه تصور می‌شد بود. در آن انتخابات هاشمی‌رفسنجانی با اصولگرایانی مواجه بود که به جهت شرایط دوران حول رای‌آوری محمود احمدی‌نژاد متمرکز شده بودند و از سو‌ی دیگر با اصلاح‌طلبانی مواجه بود که در دو سطح مجزا به مواجهه احمدی‌نژاد آمده بودند. هاشمی باید محمود احمدی‌نژاد را شکست می‌داد. سمت و سوی او در این انتخابات هم معلوم بود. از اتفاق محمود احمدی‌نژاد هم باز ‌پلن انتخاباتی‌اش را انتقاد از ‌هاشم رفسنجانی گذاشته بود. در آن شب مناظره جنجالی او مخاطب احمدی‌نژاد از پخش زنده قرار گرفت. نامزد دلبخواه هاشمی آن انتخابات را باخت و این باعث شیفت بیشتر هاشمی به سمت اصلاح‌طلبان شد. او اما برنامه‌ای دیگر برای ادامه سیاست‌ورزی‌اش داشت.
چهار سال گذشت. او حالا هم اصلاح‌طلبان را در کنار خود داشت و هم جمعی از اصولگرایان را که به اعتدالیون شهره بودند. او راه گریز از آشفتگی موجود را تشکیل دولتی از نیروهای دو جناح می‌دید. همان ایده سابق دولت وحدت ملی. ناطق‌نوری ماجرای آن روزها را اینگونه روایت می‌کند: «مثلا در همین مساله ریاست‌جمهوری هم آقای روحانی خیلی به من اصرار می‌کرد. آقای هاشمی هم به من اصرار می‌کردند که شما بیا. شاید برای‌تان جالب باشد که بدانید در مجمع تشخیص مصلحت نظام که هستیم بعد از جلسه رسمی، ناهار را نزد آقای هاشمی می‌مانیم. چند نفر هستیم که ناهار را بعد از جلسه مجمع با هم می‌خوریم که عده‌ای هم شوخی می‌کنند و ما را «انجمن اسلامی مجمع» خطاب می‌کنند. در این گروه قبل از انتخابات ٩٢ بحث بر سر این بود که رئیس‌جمهور چه کسی باشد؟ همه این افراد به من اصرار می‌کردند که کاندیدا شوم. یادم هست که یک روزی آقای روحانی همین بحث را مطرح کرد که آقای هاشمی گفت: «خب شما هر دو بیایید.» آقای روحانی گفت: «این‌طوری که نمی‌شود و من همیشه نفر دوم فلانی بوده‌ام و ایشان اگر بیاید من حتما نمی‌آیم.» من گفتم: «بنده چون قطعا تصمیم دارم نیایم بنابر این شما بیا و اگر آمدی من حمایت می‌کنم» و تا اندازه‌ای هم که از دستم بر‌می‌آمد، وظیفه‌ام را انجام دادم؛ راضی هم هستم و برای موفقیت ایشان هم همواره دعا می‌کنم.»
پلن هاشمی این بود که هم روحانی باشد و هم خودش. او برنامه‌ای در این رابطه در ذهن داشت. همان هم شد که او احتمالش را داده بود. ناگهان خبر آمد که او مجوز حضور در انتخابات را ندارد. او برای شرایط اضطرار هم طرح داشت. آنها که از عدم‌انصراف حسن روحانی بعد از نامزدی هاشمی رفسنجانی گلایه داشتند و اعتراض، بعد از رد‌صلاحیت‌هاشمی دلیل اصرار هاشمی برای ماندن روحانی را درک کردند. طرح دوم این بود؛ «روحانی مجری دولت وحدت ملی شود». هاشمی مانده بود و نیروهایی از دو جناح که باید آنها را پای کار می‌آورد. او همه کار کرد. حالا زمان سیاست‌ورزی بود. از جلسات مستمر در ساختمان مجمع تشخیص تا شب‌نشینی‌های محرمانه جماران. دقایق سازنده خلق شد. او سامان تازه‌ای خلق کرد. حسن روحانی که به پاستور رسید خیلی‌ها گفتند که اگر هاشمی هم بود همین کابینه را تشکیل می‌داد.
سیاست‌ورزی‌ هاشمی، نیروهای سیاسی دو جناح را همنشین کرده بود، آن هم در دوران پسا‌احمدی‌نژاد. به یک معنا اکبر‌ هاشمی‌رفسنجانی اگرچه نتوانست نامزد انتخابات 24‌خرداد باشد، اما بدون‌شک یکی از مهمترین و اثر‌گذار‌ترین چهره‌های این انتخابات بوده است. برخی حتی باورشان این است که آنچه پیرامون او و در مورد کاندیداتوری‌اش رخ داد، صحنه آرایش نیروهای سیاسی را با تغییراتی مواجه کرد، افکار عمومی را در طبقات مختلف به سمت و سویی متفاوت برد، دوگانه‌ای پیش‌بینی نشده ترتیب داد و حسن روحانی را پیروز انتخابات یازدهم کرد.
وقتی روحانی رئیس‌جمهور شد سوال همه این بود ‌‌که روحانی چه نسبت سیاسی با اکبر هاشمی‌رفسنجانی خواهد داشت؟ آیا چنین است که باید او را همچنان یکی از مدیران هاشمی‌رفسنجانی به شمار آوریم و آن‌چنان که برخی از نزدیکان هاشمی پیش از انتخابات می‌گفتند حسن روحانی، هاشمی دوم خواهد بود؟
اکبر هاشمی‌رفسنجانی همان زمان گفته بود: «‌هاتف آن روز به من مژده‌ این دولت داد...» این یعنی اینکه پیروزی حسن روحانی شاید مطابق با همان چیزی بوده که اکبر هاشمی‌رفسنجانی به انتظارش نشسته بوده‌، طرفه آنکه او در سخنانی در اندک زمان باقیمانده به انتخابات نیز چنین گفته بود: «آقای دکتر حسن روحانی با مشورت بنده قدم در راه انتخابات گذاشت و با احترامی ‌‌که برای کاندیدا‌های دیگر قائلم، به دکتر روحانی رای می‌دهم و ایشان را برای تصدی قوه‌مجریه مناسب‌تر می‌دانم.» پس نتیجه نخست از این داده‌ها این است که برای هاشمی‌رفسنجانی، مهمترین مساله پس از رد‌صلاحیتش از سوی شورای نگهبان پیروزی فردی بوده است که بیشترین قرابت فکری را با او داشته باشد. این فرد در درجه اول می‌توانست حسن روحانی باشد و همان‌طور که خود او هم اشاره می‌کند در درجه بعد علی‌‌اکبر ولایتی که سال‌ها وزیر‌خارجه‌اش بوده و به لحاظ سیاسی فردی نزدیک به او به‌شمار می‌آمده است. او برای رسیدن به چنین هدفی از تمام ظرفیت‌های سیاسی‌اش استفاده کرد. تا روزهای آخر در تمام سخنرانی‌هایش در تبیین مشخصات رئیس‌جمهور مطلوبش کد حسن روحانی را می‌داد و در آخرین لحظات نیز رسما از حسن روحانی حمایت کرد.
حال آنکه در فیلم نخست تبلیغاتی حسن روحانی سکانس‌های متعددی از هاشمی‌رفسنجانی در حمایت از حسن روحانی گنجانده شده بود و این سکانس‌ها در فیلم دوم تبلیغاتی روحانی هم البته با این توضیح که این تصاویر به توصیه هاشمی در فیلم استفاده شده، تکرار شد. اگر‌چه برخی از تحلیلگران معتقدند انشقاق اصولگرایان و رویکرد منفی مردم نسبت به برخی نامزدها از جمله عوامل پیروزی حسن روحانی بوده است، اما بی‌تردید نمی‌توان از فاکتور رای‌آوری کاراکتر هاشمی برای حسن روحانی گذشت. هر چه بود نتیجه انتخابات که اعلام شد هاشمی‌رفسنجانی به مهمترین نتیجه‌ای که می‌خواست رسیده بود. او حالا در دهه نهم از عمرش با رئیس‌جمهوری مواجه بود که در دیدگاه‌ها، عقاید و سیاست‌هایش بسیار به او نزدیک بود.
نخستین و مهمترین اتفاقی که پیش‌روی دولت یازدهم قرارداشت، نحوه چینش کابینه بود. اگر چه آنچه در نهایت رخ داد روی کار آمدن کابینه‌ای بود که برخی مدیران و نزدیکان هاشمی را در خود جای داده بود اما در همه این سه سال و چند ماه اخباری وجود داشت که حکایت از برخی اختلاف‌نظرها میان هاشمی و روحانی داشت. اخباری که حتی تا همین اواخر هم شنیده می‌شد. با همه این حرف‌ها اما هاشمی‌رفسنجانی تا آخرین روز حیاتش از حسن روحانی دفاع کرد.

هاشمی ‌و انتخابات مجلس
هاشمی‌ اما به نتیجه انتخابات ریاست‌جمهوری قانع نبود. او اگر‌چه در این انتخابات توانسته بود نقطه ثقل و وحدتی باشد میان اصلاح‌طلبان و اعتدالیون اما این را می‌دید که مهمترین منتقدان خودش و البته حسن روحانی همچنان در بهارستان تعداد قابل‌شماری کرسی در اختیار دارند. او به باور خودش دوباره باید در نقش یک بالانسر اقدام می‌کرد. دوباره ائتلافی از همان جنس را سامان داد. بعد از پیروزی در این دو انتخابات او در یک سخنرانی گفت:« در دوره احمدی‌نژاد به ویژه پس از سال ۸۸ انقلاب داشت منحرف می‌شد و به سمت اختناق می‌رفت، من موفق شدم در بدترین شرایط تا حدودی این وضع را عوض کنم و مردم با همان مردانگی که انقلاب کردند سال ۹۲ هم پیروز شدند. در سال ۹۴ هم بزرگان را نگذاشتند وارد میدان شوند و چند چهره رده‌سوم و چهارم توانستند ژنرال‌های رقیب را کنار بزنند. اکنون دیگر می‌توانم راحت بمیرم زیرا مردم تصمیماتشان را خودشان می‌گیرند و در این نزدیکی پایان عمر که راه انقلاب را مسدود کرده بودند آن را باز کردم.» ‌
می‌توان گفت هاشمی‌رفسنجانی در دوران پس از ریاست‌جمهوری‌اش اگر‌چه هر‌گز تاثیر آنچنانی در قدرت رسمی به‌عنوان مسئول و مجری نداشت اما همیشه در صورت دیگری از قدرت رسمی نقش رده بالایی داشت. اکت‌ها و تصمیمات عیان و پنهان او همیشه شکل معادلات را تغییر می‌داد. تغییراتی که البته همیشه و لزوما نتایجش به نفع او نبود.‌ هاشمی‌رفسنجانی اگر‌چه ‌همیشه تمایل داشت در نقش یک بالانسر عمل کند اما در سال‌های اخیر بیشتر از آنکه یک بالانسر باشد خود وزنه‌ای شده بود در یک سمت معادلات.