جان جوزف مرشایمر دانشمند علوم سیاسی آمریکایی‌ست. او بنیانگذار نظریه رئالیسم تهاجمی است و تعاملات بین قدرت‌های بزرگ را تحت تأثیر میل به هژمونی در جهانی مملو از ناامنی و عدم اطمینان در مورد نیت دیگر کشورها می‌داند. مرشایمر از مخالفان جنگ عراق در سال ۲۰۰۳ بود و تقریباً تنها کسی بود که با تصمیم اوکراین برای تسلیم سلاح‌های هسته‌اش در سال ۱۹۹۴ مخالف و پیش‌بینی کرد که اوکراین بدون یک عامل بازدارنده مورد تهاجم روسیه قرار خواهد گرفت.

اقتدارگرایی حداقلی به‌جای لیبرال دموکراسی
پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

 جنجالی‌ترین نظرات مرشایمر نگرانی‌اش از نفوذ احتمالی گروه‌های ذی‌نفع بر اقدامات آمریکا در خاورمیانه است که وی در کتاب «لابی اسرائیل و سیاست خارجی» مطرح کرده‌است. مرشایمر معتقد است که رشد اقتصادی سریع چین منجر به رویاروییش با ایالات متحده خواهد گشت. طرفداران او نظراتش را نشانگر چگونگی رفتار دولت‌ها می‌دانند، در حالیکه منتقدانش به دیدگاه‌های وی عنوانهایی چون منسوخ شده و جهان‌بینی همه یا هیچ داده‌اند.

تا سال 2019 روشن شد که نظم بین‌المللی لیبرال به شدت دچار مشکل بوده و به دلایل درونی از همان ابتدا محتوم به سقوط بوده‌ است. سقوط نظام بین‌المللی لیبرال، نخبگان غربی را که آن را پرورانده و از آن بهره گرفته‌اند، تهدید می‌کند. این نخبگان مشتاقانه معتقدند که این نظم نیروی مهمی برای ارتقای صلح و رفاه در سراسر جهان است و دونالد ترامپ را برای رد این نظم سرزنش می‌کنند چون او هنگام مبارزات انتخاباتی 2016 از نظم لیبرال انتقاد کرده و سیاست‌هایی را در پیش گرفته که به‌نظر می‌رسد برای درهم‌دریدن این نظم طراحی شده‌اند. با این حال آیا فرض نابودی نظم بین‌المللی لیبرال فقط به‌دلیل لفاظی‌ها یا سیاست‌های ترامپ، اشتباه است؟ به‌نظر می‌رسد مشکلات اساسی‌تری در این امر نقش دارند؛ به همین دلیل ترامپ توانست نظمی را که مورد حمایت بسیاری از نخبگان سیاست خارجی غربی بود، به چالش بکشد. هدف این مقاله تبیین چرایی مشکلات نظم جهانی لیبرال و همین‌طور طرح نظمی که قابلیت جایگزینی نظم لیبرال را دارد، است.

من سه مجموعه استدلال ارائه می‌دهم. اول، به این دلیل که دولت‌های جهان مدرن به طرق گوناگون به هم مرتبط‌‌اند، نظم‌ها برای تسهیل این تعاملات ضروری هستند. انواع مختلفی از نظم بین‌المللی وجود دارند که باتوجه به توزیع قدرت جهانی، بروز و ظهور می‌یابند؛ اما در سیستم تک‌قطبی علاوه بر این ایدئولوژی سیاسی، قدرت نیز مهم است. نظم بین‌المللی لیبرال فقط در نظام تک‌قطبی که قدرت رهبر مبتنی بر لیبرال‌دموکراسی باشد، ایجاد می‌شود.

دوم، ایالات متحده از زمان جنگ‌جهانی دوم دو نوع نظم در عرصه بین‌المللی رهبری کرده؛ نظم جنگ سرد که گاهی اوقات به اشتباه به‌عنوان یک «نظام بین‌المللی لیبرال» نامیده می‌شود درحالی‌که نه لیبرال بود و نه بین‌المللی، بلکه نظم محدود به غرب و واقع‌گرایانه بود. از سوی دیگر، نظم پس از جنگ سرد که لیبرال و بین‌المللی است و با نظم محدودی که ایالات متحده در طول جنگ سرد اعمال می‌کرده، متفاوت است.

سوم، نظم بین‌المللی لیبرال پساجنگ سرد به‌دلیل سیاست‌های کلیدی آن محکوم به سقوط شد. گسترش لیبرال‌دموکراسی در سراسر جهان که اهمیت اساسی برای ساخت چنین نظمی دارد، نه‌تنها بسیار دشوار است، بلکه اغلب به جنگ‌های فاجعه‌بار منجر می‌شود. ملی‌گرایی در دولت، هدف و  مانع اصلی ترویج دموکراسی است؛ اما توازن قوای سیاسی نیز به‌عنوان نیروی مهارکننده عمل می‌کند.

علاوه بر این، حدت جهانی‌شدن که دنبال کاهش موانع تجارت جهانی و سرمایه‌گذاری بود، منجر به ازدست‌دادن شغل، کاهش دستمزدها و افزایش نابرابری درآمد در جهان لیبرال و همچنین بی‌ثباتی سیستم مالی بین‌المللی و بازگشت بحران‌های مالی شد. این مشکلات پس از آن به مسائل سیاسی تبدیل شده و حمایت بیشتر از نظم لیبرال را از بین برد.

    نظم چیست و چه اهمیتی دارد؟

نظم یک گروه سازمان‌یافته از موسسات بین‌المللی است که به تعاملات میان کشورهای عضو و  همچنین ارتباط آنان با غیرعضوها کمک می‌کند. علاوه بر این، نظم‌ها می‌توانند شامل موسساتی باشند که دامنه منطقه‌ای یا جهانی دارند. قدرت‌های بزرگ نظم را ایجاد و مدیریت می‌کنند. نظم به دو دلیل در سیستم مدرن بین‌المللی ضروری است؛ اول آنها روابط بین‌دولتی را در دنیای به‌هم وابسته اداره می‌کنند. دولت‌ها در بسیاری از فعالیت‌های اقتصادی دخیل هستند که آنها را به ایجاد نهادها و قوانینی برای تنظیم تعاملاتشان سوق می‌دهد، وابستگی متقابل به امور اقتصادی محدود نیست و شامل مسائل زیست‌محیطی و بهداشتی می‌شود.

دوم، نظم در سیستم بین‌المللی مدرن ضروری است چون به قدرت‌های بزرگ کمک می‌کند تا رفتار کشورهای ضعیف را به‌نحوی مدیریت کنند که برای تامین منافع ابرقدرت‌ها مناسب باشد. به طور خاص، قدرت‌های بزرگ موسسات را طراحی می‌کنند تا مانع اقدامات دولت‌های کمتر قدرتمند شوند. با این وجود، این قوانین اغلب به نفع کشورهای ضعیف کار می‌کنند. این نهادها ابزارهای ساده‌ای برای ابرقدرت‌ها هستند که به مدیریت رفتار دولت‌ها کمک می‌کنند.

برای آنکه نظمی، بین‌المللی نامیده ‌شود باید شامل تمام قدرت‌های بزرگ شود. در مقابل، نظم محدود فقط شامل مجموعه‌ای از نهادها با تعداد محدودی عضو است که همه قدرت‌های بزرگ را دربرنمی‌گیرد. نکته اینجاست که هم نظم بین‌المللی و هم نظم محدود ازسوی قدرت‌های بزرگ ایجاد و هدایت می‌شوند. سطح بالایی از همکاری در نظم  محدود برای حفظ رقابت امنیتی با قدرت‌های مخالف ضروری است.

قدرت‌های بزرگ می‌توانند انواع مختلف نظم بین‌المللی را سامان دهند: واقع‌گرایانه، مبهم یا ایدئولوژیک شامل لیبرال؛ اینکه کدام نظم بیشتر به توزیع قدرت در میان قدرت‌های بزرگ وابسته است، به قطبیت سیستم مربوط است. در تک‌قطبی برخلاف دوقطبی و چندقطبی، ایدئولوژی سیاسی دولت مسلط نیز برای تعیین نوع نظم بین‌المللی مهم است.

    نظم واقع‌گرایانه

اگر سیستم، دوقطبی یا چندقطبی باشد، نظم بین‌المللی و موسساتی که آن را ایجاد می‌کنند، واقع‌گرایانه خواهد بود. دلیل آن ساده است: اگر دو یا چند قدرت بزرگ در جهان وجود داشته باشد، قدرت انتخاب اندکی دارند، پس براساس دستورات واقع‌گرایانه عمل کرده و در رقابت‌های امنیتی با یکدیگر درگیر می‌شوند. در مسائل نظامی، نظم‌های سه‌گانه در حال ظهور که پیرامون رقابت آمریکا و چین ایجاد شده، بایستی دربردارنده شباهت مشخصی به نظم جنگ سرد باشد ولو اینکه چین به‌جای شوروی نشسته است. هدف آنها کسب قدرت با هزینه دشمنان خودشان است، اما اگر این امکان وجود نداشته باشد، باید اطمینان حاصل کرد که توازن قوا علیه آنها تغییر نکند.

نهادهای ایجادکننده نظم بین‌المللی برای حصول به توافق با دولت‌های بزرگ با منافع مشترک، مفید هستند که این مربوط به شرایط همکاری است. قدرت‌ها همچنان رقبایی هستند که رابطه آنها در هسته رقابتی تمرکز یافته و حتی در همکاری نیز ملاحظات موازنه قوا وجود دارد. هیچ قدرت بزرگی توافق بر سر کاهش قدرت خویش را امضا نمی‌کند.

    نظم ایدئولوژیک و مبهم

 در جهان تک‌قطبی، نظم بین‌المللی نمی‌تواند واقع‌گرایانه باشد. در واقع رقابتی بین قدرت‌های بزرگ که در نظم رئالیستی ضروری است، وجود ندارد. در نتیجه، تک‌قطبی دلیل کمی برای ایجاد یک نظم محدود دارد. مسئله کلیدی اینکه اگر فضای تک‌قطبی دارای ایدئولوژی عام‌گرا باشد، فرض بر این‌ خواهد بود که ارزش‌های اصلی آن و سیستم سیاسی آن باید به کشورهای دیگر صادر شود و نظم جهانی ایدئولوژیک خواهد بود. به‌عبارت دیگر، تک‌قطبی تلاش خواهد کرد که ایدئولوژی خود را گسترده کرده و جهان را با دید خود بازسازی کند.

لیبرالیسم به دلیل تأکید آن بر اهمیت حقوق فردی از قدرت جهانی برخوردار است. هدف نهایی چنین نظمی گسترش دموکراسی در سراسر جهان و تقویت روابط اقتصادی بزرگ و ایجاد نهادهای بین‌المللی موثر و ایجاد نظم جهانی است که منحصرا از لیبرال‌دموکراسی‌ها تشکیل شده؛ مفروض بر اینکه چنین نظمی از قید جنگ، آزاد و برای تمامی کشورهای عضو، رونق ایجاد خواهد کرد.

اگر فضای تک‌قطبی ایدئولوژی عام‌گرا نداشته باشد و بنابراین متعهد به تحمیل ارزش‌های سیاسی و نظام حکومتی خود در کشورهای دیگر نباشد، نظم بین‌المللی مبهم می‌شود. قدرت حاکم همچنان رژیم‌هایی را که اقتدار را به چالش می‌کشند، هدف قرار داده و هنوز هم به‌طور جدی در مدیریت نهادهایی که نظم بین‌المللی را ایجاد می‌کنند و اقتصاد جهانی را با منافع خود همراه می‌کنند، پیوند دارد. در عوض، فضای تک‌قطبی در برخورد با دیگر کشورها، تحمل‌پذیر و عمل‌گرا خواهد بود. اگر روسیه با نظام سیاسی فعلی خود به تک‌قطب برتر مبدل شود، نظام بین‌الملل مبهم خواهد بود چراکه روسیه توسط یک ایدئولوژی جهانی هدایت نمی‌شود. همین امر در مورد چین نیز صادق است، زیرا منبع اصلی مشروعیت رژیم، ناسیونالیسم و نه کمونیسم است. این مسئله که بعضی از جنبه‌های کمونیسم هنوز برای حاکمان چینی اهمیت سیاسی دارند، قابل انکار نیست؛ اما رهبری در پکن، غرور مسیحی را در کنار کمونیسم به نمایش می‌گذارد.

    نظم غنی و نظم کم‌مایه

تمرکز بر وسعت و عمق پوشش نظم‌ها از مهم‌ترین بخش‌های فعالیت‌های دولت است. باتوجه‌به گستردگی، پرسش محوری این است که آیا نظم بر فعالیت‌های کلیدی اقتصادی و نظامی کشورهای عضو تأثیر می‌گذارد؟ به‌عبارت دیگر، آیا نظم، موسسات قوی و موثر دارد؟ نظم غنی شامل نهادهایی است که تأثیر قابل‌توجهی بر رفتار دولت در هر دو حوزه اقتصادی و نظامی دارند. چنین نظمی گسترده و عمیق است. از سوی دیگر، نظم کم‌مایه می‌تواند دربردارنده 3 شکل اساسی باشد: 1- ممکن است فقط با حوزه اقتصادی یا نظامی و نه هر دو، سروکار داشته باشد. 2- نظم ممکن است یک یا حتی دو حوزه را اما با نهادهای ضعیف پوشش دهد. 3- ممکن اما بعید است که نظم در امور اقتصادی و نظامی دخیل باشد ولی فقط در یکی از این قلمروها موسسات قوی داشته باشد. به طور خلاصه، نظم کم‌مایه ممکن است گسترده نباشد، اصلا ژرفایی نداشته یا فقط در یکی از دو قلمرو حیاتی عمیق باشد.

    ظهور و سقوط نظم‌های بین‌المللی

هیچ نظم بین‌المللی‌ای برای همیشه وجود ندارد و این پرسش قابل طرح است که چه‌چیزی موجب سقوط نظم موجود و ظهور نظم نوین می‌شود؟

جواب همان دو عامل است که به نظم غالب، توزیع قدرت و ایدئولوژی سیاسی رهبری دولت، سقوط نظم واقع‌گرایانه و مبهم و همچنین نوع نظم جایگزین‌شده را توضیح می‌دهد درحالی‌که این عوامل نیز به توضیح انحلال نظم ایدئولوژیک کمک می‌کنند. دو عامل دیگر، یعنی ناسیونالیسم و موازنه قدرت، نقش اصلی را در ایجاد فروپاشی آنها ایفا می‌کنند. نظم رئالیستی در دوقطبی یا چندقطبی زمانی که توزیع قدرت تغییر کند، فرومی‌پاشد. جنگ قدرت بزرگ گاهی منجر به تغییر سریع در توزیع قدرت جهانی می‌شود، هرچند رویدادی نادر است. بعد از جنگ جهانی دوم، سیستم از چندقطبی به دوقطبی تغییر پیدا کرد و اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده به‌عنوان دو قطب ظاهر شدند. به دلیل اینکه نظم تک‌قطبی نادر است، زمانی که نظم واقع‌گرایانه تغییر کند، معمولا آنها راهی را برای پیکربندی دوباره این نوع نظم ارائه می‌دهند؛ همان‌طور که پس از جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد.

نظم مبهم میل به کسب قدرت قابل ملاحظه دارد چراکه تک‌قطبی ناهمگونی ذاتی حیات سیاسی و اجتماعی را پذیرفته و سعی در مدیریت تمام جزئیات سیاسی کشورها ندارد. این رفتار عمل‌گرایانه به حفظ قدرت هژمونیک کمک می‌کند. نظم مبهم زمانی پایان می‌یابد که تک‌قطبی با ایجاد نظم رئالیستی تبدیل به دو یا چندقطبی شده تا اینکه انقلابی در سرزمین خود تجربه کند و ایدئولوژی عام‌گرایانه را بپذیرد که مسلما منجر به سوق آن به سمت ساخت نظمی ایدئولوژیک می‌شود.

    نظم جنگ سرد

توزیع قدرت جهانی از سال 1945 تا 1989 دوقطبی بود که منجر به تشکیل 3 دستورالعمل اصلی سیاسی شد؛ نظم گسترده‌ای که توسط شوروی و ایالات متحده به‌منظور تسهیل همکاری درباره منافع مشترک ایجاد و حفظ شد. به این دلیل که ابرقدرت‌ها در رقابت شدید بودند و نظم ایجادشده در سازگاری با منافع امنیتی هر دو طرف قرار نداشت، نظم لیبرال نبود. علاوه بر این، مسکو و واشنگتن دشمن ایدئولوژیک بودند. همچنین دو نظم محدود وجود داشت که یکی از آنها به غرب منتهی می‌شد و دیگری شامل اکثریت کشورهای کمونیست جهان بود که توسط ابرقدرت‌ها به‌منظور حفظ رقابت‌های امنیتی ایجاد شده بود .نظم جنگ سرد نظمی کم‌مایه بود چراکه مشخصا نفوذی بر عملکرد قدرت‌های بزرگ، چه در عرصه اقتصادی یا نظامی نداشت. به‌علت وجود حداقل ارتباط اقتصادی، نیازی به تاسیس نهادی برای مدیریت ارتباط اقتصادی نبود؛ اما به‌لحاظ نظامی دو دشمن نظم محدودی را در قالب ناتو و پیمان ورشو که بین‌المللی نبودند، ایجاد کردند.

    نظم بین‌المللی لیبرال، 1990 تا 2019 

بعد از فروپاشی شوروی، آمریکا قدرتمندترین کشور جهان بود. دوران تک‌قطبی شروع شد؛ بدین‌معنی که بسیاری از محدودیت‌های برآمده از  رقابت امنیتی رخت بربسته‌ بودند. نظم غربی که ایالات متحده برای مقابله با شوروی ایجاد کرده بود، باقی ماند و  نظم شوروی از هم پاشید. در تصمیمی غیرمنتظره، جورج بوش نظم رئالیستی غربی را برای گسترش در جهان برگزید که جای خود را به نظم بین‌المللی لیبرال داد.

ایجاد یک نظم بین‌المللی لیبرال 3 کارویژه اصلی داشت که شامل: 1- ضرورت گسترش اعضا در نهاد ساخته نظم غربی 2- ضرورت ایجاد اقتصاد بین‌المللی باز و فراگیر که تجارت آزاد را به حداکثر رسانده و بازار سرمایه را بدون محدودیت گسترش دهد 3- باوجود رقابت با شوروی بر سر قدرت، گسترش لیبرال‌دموکراسی در جهان بسیار سخت می‌نمود؛ امری که با ظهور اروپا محقق شد. این 3 کارویژه با 3 مفهوم اساسی یعنی نهادگرایی لیبرال، وابستگی متقابل اقتصادی و تئوری صلح دموکراتیک گره خورده ‌است.

در ذهن معماران لیبرال‌دموکراسی، ایجاد یک ساختار قوی در نظم لیبرال به‌معنای ایجاد جهانی صلح‌آمیز بود. این باور به ایالات متحده و متحدانش انگیزه قوی برای ساخت نظم جدید داد. پیوستن چین و روسیه برای کسب این موفقیت بسیار مهم بود چراکه آنها پس از ایالات متحده قدرتمندترین دولت‌ها هستند. هدف، نشاندن آنان همانند بسیاری از نهادها در اقتصاد بین‌المللی آزاد و تبدیل آنان به لیبرال‌دموکراسی بود. ایالات متحده و متحدانش پس از جنگ سرد، مشروعیت فراوانی داشتند و به‌نظر می‌رسید جایگزین مناسبی برای لیبرال‌دموکراسی که نظم سیاسی مطلوبی برای آینده ارائه کند، وجود نداشت. غرب بر این اعتقاد بود که تمام کشورها سرانجام به جرگه لیبرال‌دموکراسی خواهند پیوست؛ امری که در نوشته فرانسیس فوکویاما منعقد شد؛ ایده پایان تاریخ.

    دوران طلایی؛2004_1990

تلاش‌های ایالات متحده و متحدان برای پیوستن چین و روسیه به نهادهای کلیدی اقتصادی پس از جنگ سرد به‌طور کلی موفقیت‌آمیز بود. تحولات در خاورمیانه بسیار  پیچیده‌تر بود؛ اما به نظر می‌رسید که به‌آرامی به نظم بین‌المللی لیبرال می‌پیوندد. دموکراسی در پساجنگ سرد در حال بروز بود. 34درصد از کشورهای جهان در سال 1986 در زمره کشورهای دموکراتیک بودند که این رقم در 1996 به 41 درصد و در سال 2006 به 47 درصد افزایش یافت. در حوزه اقتصادی، فراجهانی‌شدن مولد ثروت فراوانی در جهان شد که بحران اقتصادی 98-97 آسیا را به‌وجود آورد. ایالات متحده و متحدان آن در طول دهه 1990 با مشکلات متعددی مواجه شدند. آزمایش تسلیحات هسته‌ای توسط هند و پاکستان، شکست سیاست کلینتون در سومالی و هائیتی، واکنش نامناسب به نسل‌کشی رواندا و رشد خطرآفرین القاعده در افغانستان چند مورد از این قبیل مسائل است.

    سراشیبی نظم لیبرال

2019-2005

در نیمه دهه نخست 2000، شکاف‌هایی در نظام بین‌المللی لیبرال ظاهر شد که از آن به بعد به‌طور پیوسته گسترش یافت. در خاورمیانه تا سال 2005 جنگ عراق به فاجعه تبدیل شد و آمریکا هیچ استراتژی‌ای نه برای تبدیل فضای عراق به لیبرال‌دموکراسی و نه توقف جنگ نداشت. علاوه‌بر جنگ افغانستان، تعقیب استراتژی تغییر رژیم در لیبی و سوریه توسط واشنگتن و متحدان آن کمکی به پیشبرد جنگ‌های مرگبار در هر دو کشور بود. دولت‌های بوش و اوباما نقش مهمی در ایجاد داعش در عراق و سوریه ایفا کردند که ایالات متحده در سال 2014 به جنگ علیه آن پیوست. اروپا که درخشان‌ترین ستاره کهکشان لیبرال‌دموکراسی در دهه 1990در نظر می‌آمد، در اواخر2010 در معرض مشکلات جدی قرار گرفت. جدا از رکود بزرگ سال2005، آنچه موجب مشکلات بسیار بود، ظهور و بروز بحران منطقه یورو در اواخر 2009 بود. رای بریتانیا مبنی بر خروج از اتحادیه اروپا در2016 و همچنین رشد احزاب راست افراطی در سراسر اروپا اوضاع را بدتر کرد. با ورود ترامپ به کاخ سفید، شکاف در روابط آتلانتیک بیشتر شده؛ او در کمپین انتخاباتی 2016 تقریبا همه نهادهای لیبرال‌دموکراسی از جمله اتحادیه اروپا و ناتو را منسوخ خواند. برخی ترامپ را تهدیدی علیه اتحادیه اروپا می‌دانند. آنگلا مرکل پس از روی کارآمدن ترامپ متذکر شد که اروپا به سیاق قبل نمی‌تواند وابسته به ایالات متحده باشد و باید سرنوشتش را در دستان خود بگیرد.علاوه ‌بر وخامت روابط میان روسیه و غرب، نشانه‌های نگران‌کننده‌ای از منازعه بالقوه با چین وجود دارد که وضعیت موجود در دریای چین شرقی، دریای جنوبی چین، تایوان و مرز چین و هند را تغییر دهد. به طرز شگفت‌انگیزی، ایالات متحده  بیشتر به حفظ چین و نه درگیرکردن آن راغب است.

به نظر می‌رسد اقتدارگرایی حداقلی به جایگزین جذابی برای لیبرال‌دموکراسی مبدل شود؛ امری که در اوایل دهه 90 تقریبا غیرقابل‌تصور بود. برخی از حاکمان فضایل لیبرال‌دموکراسی را تحسین کرده در‌حالی‌که برخی دیگر به سیستم‌های سیاسی مبتنی بر باورهای مذهبی معتقدند. لیبرال‌دموکراسی برخی ویژگی‌های خود را عمدتا به‌دلیل نظام سیاسی ناکارآمد ایالات متحده از دست داده‌ است. بسیاری از آینده دموکراسی در آمریکا نگران هستند. در مجموع نظم بین‌المللی لیبرال در حال فروپاشی است.

    اشتباه در کجا بود؟

با وجود موفقیت‌های اولیه ایالات متحده و متحدان در ساخت نظم بین‌المللی لیبرال این نظم بذر ویرانی را در خود داشت و به سه دلیل فاجعه‌آمیز محکوم به شکست است.

1- مداخله در سیاست کشورها برای تبدیل آنها به لیبرال‌دموکراسی بسیار سخت است و تلاش برای چنین مهندسی اجتماعی‌ جاه‌طلبانه‌ای در مقیاس جهانی عملا متضمن عقب‌افتادگی و تحلیل مشروعیت است.

2- نظم بین‌المللی لیبرال به ایجاد مشکلات مبرم سیاسی در مورد حاکمیت و هویت ملی در لیبرال‌دموکراسی‌ها، منجر و تلاش‌ها برای تغییر رژیم در کشورها با شکست مواجه شده و موج گسترده پناهندگان به کشورهای لیبرال را سبب می‌شود. علت اصلی این مسئله، ناسیونالیسم است که در خود لیبرال‌دموکراسی‌ها نیز به رسمیت شناخته می‌شود.

3- جهانی‌شدن حاد که هزینه‌های قابل‌توجه اقتصادی را اعم از رکود، نابرابری درآمدی و از دست‌دادن شغل، در داخل لیبرال‌دموکراسی‌ها، ازجمله آمریکا به‌عنوان تک‌قطب ایجاد کرده‌ و موجب تضعیف آن می‌شود. علاوه‌بر این، اقتصاد باز که شرط ضروری ایجاد لیبرال‌دموکراسی است، به رشد چین کمک کرده که در کنار احیای روسیه، تک‌قطبی را تحلیل برده ‌است.

    خطرات ارتقای دموکراسی

مهم‌ترین الزام برای ایجاد چنین نظمی، گسترش عرصه آن است. غرب بر این اعتقاد بود که سیاست تا جایی تکامل یافته ‌است که جایگزین محسوسی برای لیبرال‌دموکراسی نیست. اگر چنین باشد، ایجاد یک نظم بین‌المللی لیبرال آسان خواهد بود چرا که گسترش این نظم با حداقل محدودیت و مقاومت مواجه خواهد شد درحالی‌‌که هرگز توافقی جهانی در مورد نظام سیاسی ایده‌آل وجود نداشته و نخواهد داشت. تنوع نظر در مورد بهترین نوع سیستم‌های حکمرانی با ناسیونالیسم به‌عنوان نیروی سیاسی قدرتمندی که بر خوداتکایی و حاکمیت تاکید دارد، ترکیب شده تا فرایند گسترش لیبرال‌دموکراسی در سراسر جهان بسیار متفاوت باشد؛ بنابراین تلاش برای تحمیل لیبرال‌دموکراسی به یک دولت موجب تحریک مقاومت می‌شود.

    مبارز شکست‌خورده در جنگ‌ها

تلاش برای ایجاد نظام بین‌المللی لیبرال منجر به جنگ علیه قدرت‌های کوچک می‌شود. فضای تک‌قطبی برای اعمال جنگ برای گسترش دموکراسی خود مختار است چراکه رقیب قدری که بابت آن نگران باشد، ندارد. به این ترتیب، حضور آمریکا در 7 جنگ در پساجنگ سرد حیرت‌آور نیست. در واقع دو سال از هر سه سال را درگیر جنگ‌هایی بوده که در حصول به اهداف خود موفقیتی نداشته است. تمرکز این درگیری‌ها عمدتا در خاورمیانه یعنی افغانستان، عراق، لیبی و سوریه برای گسترش لیبرال‌دموکراسی بوده که با شکست مواجه شد.

نیروهای اشغالگر نه‌تنها موفق به اعمال لیبرال‌دموکراسی در عراق و افغانستان نشدند، بلکه جنگ‌های خونین  را به‌نحوی به پایان رساندند که خسارات عظیمی بر زندگی سیاسی و اجتماعی دو کشور وارد کردند. دلیل اصلی این سابقه ملالت‌انگیز در این است که مهندسی اجتماعی در مقیاس وسیع در هر جامعه‌ای دشوار است؛ اما در کشوری خارجی که رهبری سیاسی آن از قدرت سرنگون شده، دلهره‌آور نیز است. دولت هدف در آشفتگی قرار دارد؛ نیروهای مهاجم با یک فرهنگ بیگانه برخورد می‌کنند که حتی ممکن است نگاهی خصمانه به لیبرال‌دموکراسی داشته باشد و مهم‌تر از همه، احساسات ناسیونالیستی، همان‌طور که برای ایالات متحده در افغانستان و عراق قابل لمس بوده، قطعا افزایش می‌یابد و موجب  شورش علیه اشغالگر می‌شود.

همچنین در سال 2011، ایالات متحده و متحدانش در خاورمیانه با مسلح‌کردن و آموزش گروه‌های شورشی در پی سرنگونی بشار اسد از قدرت در سوریه بودند؛ اقدامی که با شکست مواجه شد. عمدتا به این دلیل که روسیه که پیوند راهبردی طولانی با سوریه دارد، در سال 2015 برای حفظ اسد در قدرت دخالت کرد و وارد جنگ شد. عرصه سیاست قدرت، تلاش‌های ایالات متحده در سوریه را خنثی کرد؛ اما حتی اگر اسد از قدرت خلع می‌شد، نتیجه نهایی، یا منازعه مداوم مانند ماجرای لیبی بود یا نتیجه مانند آنچه در مصر پس از خلع حسنی مبارک رخ داد، می‌شد. لیبرال‌دموکراسی فرض محتمل در سوریه نبود؛ اما فراوانی کشت و کشتار امکان محتملی بود.

    تبدیل قدرت‌ عمده به دشمن

ذهنیت و فلسفه حامیان لیبرال‌دموکراسی منجر به مسمومیت روابط بین تک‌قطبی و هر قدرت عمده غیرلیبرال در نظام می‌شود. میل به جنگ برای گستراندن این نظم به‌ویژه با دولت‌های هسته‌ای هزینه بسیار و نتیجه کم خواهد داشت. ازاین‌رو سیاست‌گذاران پساجنگ سرد ایالات متحده، باوجود قدرت بیشتر، هیچ‌گاه به‌طور جدی تفکر تهاجم به چین و روسیه را نداشتند؛ با این وجود، ایالات متحده به جذب چین و روسیه به لیبرال‌دموکراسی تحت لوای خود متعهد هستند. در حقیقت هدف یک تغییر رژیم مسالمت‌آمیز است. قابل‌پیش‌بینی است که تلاش‌های آمریکا با مقاومت‌های روسیه و چین مواجه خواهد شد. در دنیایی که ناسیونالیسم، ایده سیاسی بسیار قدرتمندی است، خودمختاری، خوداتکایی و حاکمیت بسیار مهم خواهد بود. چین و روسیه دلایل واقع‌گرایانه‌ای برای این مقاومت دارند چراکه ایده آمریکا به آن مجوز سلطه سیستم بین‌المللی اقتصادی، نظامی و سیاسی را می‌دهد؛ پس سخن‌ چین درباره هدایت به خروج  نیروهای آمریکایی از  پاسیفیک غربی و مخالفت مداوم روسیه از گسترش حوزه اتحادیه اروپا و ناتو به اروپا شرقی امری تعجب‌آور نیست. در واقع محاسبات ناسیونالیستی و واقع‌گرایانه موجب شد که این دو قدرت عمده در ساخت تک‌قطبی با اقدامات قدرت برتر برای ایجاد نظم بین‌المللی لیبرال مخالفت کنند.

    چرخش لیبرال‌دموکراسی

ضد نظم لیبرال

ایجاد یک نظم لیبرال‌دموکراسی باعث مشکلات سیاسی مبرمی در داخل این نظام می‌شود. دول لیبرال به برتری نهادهای بین‌المللی که آنان را به اقتدار بیشتر سوق می‌دهد، معتقدند. با این حال این استراتژی به‌عنوان مدرکی مبنی بر تسلیم حاکمیت این دولت‌ها تلقی می‌شود. جای پرسش نیست چون آنها نماینده اقتدار برای برخی تصمیم‌گیری‌های مهم هستند که احتمالا باعث مشکلات جدی سیاسی در یک

 دولت‌-ملت مدرن می‌شوند. ناسیونالیسم مزیت‌های خوداتکایی و حاکمیت را دارد که با نهاد بین‌المللی که سیاست‌هایی را بر دول عضو اعمال می‌کنند، در تقابل  است. شدت این مشکل بستگی به میزان قدرت و نفوذ نهادهای مربوطه بر کشورهای عضو دارد. نفوذ این نهادها منجر به نگرانی‌هایی درباره «قانون دموکراتیک» می‌شود و رای‌دهندگان آن کشورها را به فکر می‌اندازند که بوروکرات‌های تصمیم‌گیرنده غیرقابل دسترسی و غیرمسئول هستند. شاهد روشن آن برگزیت است. یکی از دلایل اصلی شهروندان بریتانیا، تفکر آنان مبنی بر این بوده که معتقد بودند کشور اقتدار بی‌حدی را به بروکسل تسلیم کرده‌ است. بوروکرات‌های اتحادیه اروپا در بروکسل که توسط بریتانیا انتخاب نشدند، معماران کلیدی سیاست اقتصادی بریتانیا و دیگر سیاست‌ها هستند. نویسندگان یک مطالعه مهم درباره برگزیت معتقدند به‌دست‌آوردن دوباره حاکمیت و بازپس‌گیری کنترل، از دلایل مهم رفراندوم 2016 در بریتانیا بودند.

    سیر نزولی و نارضایتی از جهانی‌سازی افراط‌گونه

جهانی‌سازی افراطی از 1980 شروع شد و پس از جنگ سرد تسریع یافت که منجر به بروز مشکلات عمده اقتصادی شد و مشروعیت نظم لیبرال را در مراکز خود تضعیف کرد. پویایی ذاتی در اقتصاد جهانی نه‌تنها مشاغل را تهدید می‌کند، بلکه موجب احساس عدم‌اطمینان در مورد آینده در میان مردم در همه‌جا می‌شود. علاوه‌بر این، جهانی‌سازی افراط‌گونه اقدامات کوچکی را برای ارتقای درآمد واقعی طبقات متوسط و سطح پایین در غرب لیبرال انجام داده و در عین حال، دستمزد و ثروت طبقات بالا را افزایش داده است. نتیجه، نابرابری اقتصادی متناوبی است که تقریبا در همه‌جا به‌وجود می‌آید و نشانی از کاهش آن وجود ندارد. در واقع، این مسئله احتمالا بدتر می‌شود. در توافق برتون وودز، دولت‌ها به‌واسطه سیاست‌های بازتوزیع مالیاتی، برنامه‌های آموزشی برای کارگران و مزایای رفاهی در مواجهه با مشکلات در موقعیت خوبی قرار داشتند؛ اما در نظم بین‌المللی لیبرال، تقریبا راه‌حل هر مسئله در دست بازار است و نه دولت‌ها  که بیشتر مسئولیت و وظیفه را در قیاس با کارکرد بهتر اقتصاد جهانی می‌سنجند. همچنین قوانین تا آنجا مورد نیاز هستند که تسهیل‌کننده کار اقتصاد جهانی باشند و بهتر است به نهادهای بین‌الملی تکیه شود تا دولت‌ها.

از دیگر مشکلات جهانی‌سازی افراط‌گونه سهولت و سرعت سرمایه‌گذاری در سراسر مرزهاست که همراه با تأکید نظم جهانی لیبرال بر مقررات‌زدایی حکومتی است و این نظم را به بحران‌های اقتصادی گسترده در کشورها یا مناطق خاص یا حتی کل دنیا متمایل می‌کند. ادوار تحرک بالای سرمایه بین‌المللی همان‌طور که کارمن راینهارت و کنت روگف نوشته‌اند، مکررا بحران‌های بانکی بین‌المللی را تولید می‌کنند. در حقیقت، از اواخر1980 که جهانی‌سازی افراط‌گونه ریشه دواند، بحران‌های متعددی رخ داده است. بااهمیت‌ترین آنها بحران اقتصادی آسیا در سال‌های 1997-98 آسیا بود که به‌طور خطرناکی در سراسر جهان گسترش یافت و بحران اقتصادی جهانی 2007-2008 شدیدترین رکود اقتصادی پس از رکود بزرگ دهه 1930 بود و به‌شدت به انحلال نظم بین‌المللی لیبرال در غرب منجر شد. با توجه به تداوم تحرک سرمایه، محتملا بحران‌های بیشتری از این قبیل رخ بدهد. بیشترین احتمال بر تضعیف نظم کنونی و شاید سقوط آن است.

  3  نظم قابل پیش بینی

در آینده قابل پیش‌بینی سه نظم متفاوت واقع‌گرایانه وجود خواهد داشت: یک نظم بین‌المللی کم‌مایه و دو نظم محدود اما غنی، یکی به رهبری چین، دیگری به رهبری ایالات متحده. نظم بین‌المللی  در حال ظهور به نظارت بر توافق‌نامه کنترل تسلیحات و ایجاد امور اقتصادی جهانی و محتملا  توجه ویژه به معضلات تغییر آب‌و‌هوا مربوط است. در مقابل، نظم محدود به رقابت امنیتی در برابر یکدیگر اشاره دارد، هرچند خواهان ارتقای همکاری میان اعضای نظام است. رقابت اقتصادی و نظامی میان دو نظم که نیاز به مدیریت دارند، دلیلی برای پرمایه‌بودن این نظم است.

دو ویژگی کلیدی، دنیای چندقطبی در حال ظهور را شکل می‌دهد؛ اول، فرض تداوم رشد چشمگیر چین است که در رقابت شدید امنیتی با ایالات متحده قرار گرفته و ویژگی محوری سیاست بین‌الملل در قرن بیست‌ویک خواهد بود. این رقابت به ایجاد نظم محدود تحت سلطه چین و ایالات متحده منجر خواهد شد. اتحادیه‌های نظامی جزء اصلی نظم در حال شکل‌گیری خواهد بود و مشابه نظم جنگ سرد تحت رهبری شوروی و ایالات متحده است. با این وجود، پکن و واشنگتن گاهی دلیلی برای همکاری در مسائل نظامی دارند. تمرکز اصلی بر توافق‌نامه کنترل تسلیحات شامل روسیه، چین و ایالات متحده خواهد بود. معاهده‌های موجود و توافق‌نامه‌های مربوط به گسترش سلاح‌های هسته‌ای احتمالا باقی خواهند ماند چراکه هر سه قدرت بزرگ خواهان محدود‌کردن گسترش این تسلیحات  هستند؛ اما مجبور خواهند شد معاهدات جدیدی را برای محدودکردن زرادخانه‌هایشان مورد مذاکره قرار دهند؛ همان‌طور که ابرقدرت‌ها در طول جنگ سرد انجام دادند. با وجود این، نظم محدودشده تحت رهبری ایالات متحده و چین به‌طور عمده مسئول رسیدگی به مسائل امنیتی است.

چنین برابری‌ای در قلمرو اقتصادی وجود ندارد. مراودات اقتصادی حداقلی میان ابرقدرت‌ها و نظم مربوط به آن‌ها وجود داشت؛ به این ترتیب، نظم بین‌المللی موجود در هیچ طریق معناداری با تسهیل روابط اقتصادی میان دو طرف مورد توجه قرار نگرفت. معاملات اقتصادی عمدتا به دستورات محدود منجر شد و هدف اصلی این بود که سیاست‌هایی را دنبال کنیم که   بتواند مزایای بیشتری را نسبت به طرف دیگر به‌دست آورد. از آنجا که قدرت اقتصادی، قدرت نظامی را پایه‌ریزی می‌کند، رقابت‌های امنیتی در هر دو حوزه‌های اقتصادی و نظامی انجام می‌شود.

    رقابت و همکاری اقتصادی

دومین ویژگی مهم چندقطبی جدید، تفاوت وضعیت جبهه اقتصادی امروز با جنگ سرد است. مراودات اقتصادی فراوانی بین چین و ایالات متحده و بین متحدان آنان در شرق آسیا وجود دارد. چین و ایالات متحده در سراسر جهان سرمایه‌گذاری و تجارت دارند و به‌دلیل سود حاصل از تداوم تجارت، بعید به نظر می‌رسد که رقابت امنیتی بین دو نظم، بخش اقتصادی را محدود کند؛ حتی اگر ایالات متحده قصد این محدودیت تجارت را داشته ‌باشد، پکن می‌تواند با افزایش تجارت با دیگر شرکا، مانند اروپا درصدد جبران برآید و به احتمال زیاد آینده، مشابه  وضعیت اروپا قبل از جنگ جهانی اول است؛ جایی که رقابت شدید امنیتی میان اتحاد سه‌جانبه (اتریش-مجارستان، آلمان و ایتالیا) و توافق سه‌گانه (بریتانیا، فرانسه و روسیه) و در عین حال، میزان عظیمی از تعامل اقتصادی میان این 6 کشور و در کل اروپا وجود داشت.

رقابت اقتصادی به‌واسطه مسائل مربوط به امنیت به‌خوبی پیش می‌رود. با وجود این، اقتصاد ممکن است پایه و اساس قدرت نظامی باشد؛ به این معنی که چین دارای یک انگیزه استراتژیک قدرتمند برای داشتن اقتصاد غالب در جهان است که هدفش است. برای مثال، «Made in China 2025»، طرح پکن برای غلبه بر بازارهای جهانی در طیف وسیعی از محصولات‌ تک (تکنولوژی پیشرفته) است. استراتژی چین این است که یارانه‌های دولتی را به شرکت‌های دولتی اختصاص دهد و تحقیقات خود را با تکنولوژی‌ای که از شرکت‌های آمریکایی و دیگر شرکت‌های غربی به سرقت می‌برد، تکمیل کند.به‌طور خلاصه، رقابت بین دستورات محدود و تحت رهبری چین و ایالات متحده شامل هر دو رقابت اقتصادی و نظامی تمام‌عیار می‌شود؛ همان‌طور که در مورد نظم محدود تحت سلطه مسکو و واشنگتن در جنگ سرد بود. تفاوت بزرگ این زمان آن است که نظم، بین‌المللی است.

    روسیه و اروپا

مطمئنا روسیه یک قدرت بزرگ است؛ به همین دلیل است که جهان در حال ظهور چندقطبی است و نه دوقطبی؛ اما از دو قدرت دیگر بسیار ضعیف‌تر خواهد بود، مگر اینکه اقتصاد ایالات متحده یا چین در معرض مشکلات عمده بلندمدت قرار گیرد. سوال کلیدی در مورد روسیه این است که در رقابت ایالات متحده-چین حامی کدام رقیب خواهد بود؟ گرچه روسیه در حال حاضر با چین هماهنگی دارد، احتمالا در گذر زمان و به جهت قدرت فزاینده چین به نسبت روسیه و البته موقعیت جغرافیایی‌ای که تهدید محسوب می‌شود، به‌سوی اتحاد با ایالات متحده گرایش یابد و در صورت نزدیکی دو قطب قدرت به یکدیگر به‌دلیل نگرانی از بابت چین، روسیه در نظم  تحت رهبری ایالات متحده ادغام خواهد شد. مسکو باید به روابط دوستانه خود با پکن ادامه دهد چرا که موجب هراس ایالات متحده خواهد شد. در عین حال، آزادانه در نظم محدود تحت لوای چین ادغام خواهد شد. ممکن است که روسیه سعی بر اتحاد با هیچ‌یک نداشته و در حاشیه قرار گیرد.

درباره اروپا باید گفت اکثر کشورهای اروپایی، به‌ویژه قدرت‌های عمده احتمالا در بخشی از نظم محدود به رهبری ایالات متحده ادغام می‌شوند، گرچه بعید به‌نظر می‌رسد که نقش جدی نظامی در حفظ چین داشته باشند. آنها نه توانایی و نه دلیلی برای اعمال قدرت نظامی در شرق آسیا ندارند چراکه چین به‌طور مستقیم اروپا را تهدید نمی‌کند. سیاستمداران ایالات متحده به دلایل استراتژیک_اقتصادی خواهان ادغام اروپا در داخل نظم محدود خود هستند به‌ویژه اینکه ایالات متحده قصد ممانعت کشورهای اروپایی از فروش فناوری‌های دوگانه به چین و البته کمک به فشار اقتصادی بر پکن دارد.

ایالات متحده باید چگونه در قبال نظم لیبرال‌دموکراسی که متکبرانه آن را ساخته و الان باید آن را پشت سر گذارد، عمل کند؟ اول اینکه باید در برابر هر وسوسه‌ای برای گسترش لیبرال‌دموکراسی از طریق تغییر رژیم در سراسر زمین مقاومت کند. از آنجایی که ایالات متحده مجبور به اعمال سیاست موازنه قوا با چین و روسیه خواهد شد، توانایی‌اش در مشارکت در مهندسی اجتماعی در خارج از کشور به‌شدت محدود خواهد بود. با این حال، وسوسه به بازسازی جهان همیشه وجود خواهد داشت، زیرا ایالات متحده به‌شدت به فضایل لیبرال‌دموکراسی معتقد است.

دوم اینکه، ایالات متحده باید تلاش خود را برای به حداکثررساندن نفوذش در نهادهای اقتصادی که نظم نوین بین‌المللی را تشکیل می‌دهند، افزایش دهد. انجام این کار برای حفظ موقعیت مطلوب در توزیع قدرت جهانی اهمیت دارد و اینکه، قدرت اقتصادی پایه و اساس قدرت نظامی است. ضروری است واشنگتن به چین اجازه غلبه بر نهادهایشان را  ندهد.

سوم اینکه تصمیم‌سازان ایالات متحده باید نسبت به ایجاد نظم محدود توانمند که توسعه‌طلبی چین را دربرگیرد، اطمینان حاصل کنند.

به‌طور خلاصه، زمان آن رسیده که دستگاه سیاست خارجی ایالات متحده نظم بین‌المللی لیبرال را به‌عنوان یک نظم شکست‌خورده و بدون هیچ آینده‌ای بازشناسد. نظمی که برای آینده اهمیت دارد، نظمی واقع‌گرایانه است که باید برای خدمت به منافع ملی ایالات متحده شکل‌دهی شود.