به‌نظر می‌رسد در خصوص سیگنال‌هایی که به ایران ارسال می‌شود از جمله پیام‌هایی که عربستان به‌صورت غیرمستقیم به منظور کاهش تنش به ایران ارسال کرده، تحرکات آمریکایی‌ها و سعودی‌ها را در کاهش تنش با ایران خیلی نمی‌توان جدای از هم قلمداد کرد.

پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

آسوشیتدپرس گزارش داد، دونالد ترامپ با تاکید بر این ادعا که مقامات ایران و آمریکا در خصوص دیدار و تماس تلفنی احتمالی با حسن روحانی گفت‌وگو کرده بودند، مدعی شد که «این خود وی بوده است که پیشنهاد این دیدار با رئیس‌جمهوری ایران را رد کرده است! وی روز جمعه به خبرنگاران با طرح این ادعا که دو طرف گفت‌وگوهایی داشتند، گفت که طرف ایرانی خواستار رفع تحریم‌ها برای آغاز مذاکرات بود. رئیس‌جمهوری آمریکا همچنین مدعی شد که در پاسخ به این درخواست ایرانی‌ها گفته است حتما دارید شوخی می‌کنید. ترامپ همچنین ادعا کرد که روحانی خواستار دیداری در سازمان ملل بوده است.» به منظور بررسی این موضوع «آرمان ملی» گفت‌وگویی را با علی اصغر زرگر استاد تاریخ دیپلماسی انجام داده که در ادامه می‌خوانید.

با توجه به آنکه دونالد ترامپ مدعی شده که وی پیشنهاد دیدار با حسن روحانی را به‌دلیل پیش‌شرط ایران مبنی بر رفع تحریم‌ها رد کرده است. مشخصا تیم حاکم بر کاخ سفید با ابراز مواضع ضد و نقیض این چنینی چه اهدافی را دنبال می‌کند؟

به‌نظر می‌رسد در خصوص سیگنال‌هایی که به ایران ارسال می‌شود از جمله پیام‌هایی که عربستان به‌صورت غیرمستقیم به منظور کاهش تنش به ایران ارسال کرده، تحرکات آمریکایی‌ها و سعودی‌ها را در کاهش تنش با ایران خیلی نمی‌توان جدای از هم قلمداد کرد. آمریکایی‌ها از چند جهت در پی برقراری ارتباط و گفت‌وگو با ایران هستند. با بیرون رفتن آمریکا از برجام چین، روسیه و پس از آن اروپایی‌ها با توجه به مواضعی که ترامپ بر ضد این کشورها داشته است مقصر اصلی این تنش‌ها را مستقیما آمریکایی‌ها می‌دانند. بدین ترتیب که اگر ترامپ از برجام خارج نشده بود این امکان وجود داشت تا گفت‌وگوهای بیشتری را با ایران انجام داده تا در این چارچوب مسائلی را که برای آنها حائز اهمیت است بتوانند پیش ببرند. بنابراین آمریکایی‌ها برای آنکه بتوانند اتهامات را از خودشان دور کنند اصرار داشتند تا مقدمات مذاکرات فرابرجامی با ایران را کلید بزنند. از آنجایی که دونالد ترامپ رئیس‌جمهوری تجارت پیشه است به هیچ‌عنوان به‌دنبال راه‌اندازی جنگ و هزینه‌زایی نیست. در نتیجه ترامپ به منظور بهره‌برداری داخلی و انتخاباتی هم که شده یک عکس یادگاری با رئیس‌جمهور کشورمان گرفته و بدین وسیله مدعی شده موفق شده با استراتژی فشار حداکثری ایران را پای میز مذاکره بکشاند. بنابراین ترامپ با چنین رویکردی به‌دنبال آن است تا از یکسو تنش‌ها را در خاورمیانه مهار نموده و در عین حال به شکل درازمدت هم اروپایی‌ها را از جهت تبادلات اقتصادی با ایران راضی نگه داشته و هم اینکه از راه‌اندازی یک درگیری جلوگیری نماید. پس این نکته را باید در نظر داشته باشیم که چنین تمایلی از سوی آمریکایی‌ها وجود داشته است. از سوی دیگر مقامات عالی رتبه کشورمان به مشکلات واقف هستند، بنابراین به‌دنبال آنند تا سطح تنش‌ها را کم کرده و همچنین روزنه‌هایی را در ارتباط با اروپایی‌ها و سایر کشورها را در زمینه صادرات نفتی و رفع تحریم‌های بانکی باز کنند تا ایران از مخمصه قفل شدن صادرات و واردات عبور نماید. در چنین زمانی که یک تمایل دو طرفه برای حل و فصل مسائل وجود دارد در نتیجه سیگنال‌هایی نیز رد و بدل می‌شود. به‌خاطر داریم زمانی که رئیس‌جمهور کشورمان اعلام کرد که اگر منافع ملی اقتضا کند من حاضرم با هر کسی ملاقات کنم این یک سیگنال مثبت از سوی آمریکایی‌ها تلقی می‌گردد. حتی رهبر معظم انقلاب نیز اعلام کردند اگر آمریکایی‌ها توبه کنند و به برجام بازگردند امکان گفت‌وگو در چارچوب توافق هسته‌ای وجود دارد. آمریکایی‌ها نیز با واسطه‌هایی که می‌تراشند گفت‌وگوهای احتمالی را از حد گمانه‌زنی بالاتر می‌برند.

روابط ایران و آمریکا و گفت‌وگوهای دیپلماتیک پس از انقلاب چه فراز و فرودهایی را پشت سر گذاشته است؟

در روابط ایران و آمریکا پس از انقلاب زمانی که رژیم شاهنشاهی فروریخت و جمهوری اسلامی ایران پایه‌گذاری شد بسیاری سعی می‌کردند (خصوصا کسانی همچون بازرگان که رگه‌هایی از لیبرالیسم را داشتند) که وابستگی از آمریکایی‌ها به‌صورت تدریجی کم شود اما در عین حال به‌دنبال آن بودند که مسائل فیمابین چه مالی و یا نظامی از طریق مسالمت آمیز حل و فصل گردیده و کار به قطع روابط نینجامد. چون بازرگان و دولتش براین نظر نبودند که با یکی از دو ابرقدرت آن زمان یعنی آمریکایی‌ها قطع رابطه نمایند. اما بعد از آنکه سفارت آمریکا توسط دانشجویان فتح گردید در نتیجه این اقدام به قطع روابط میان دو کشور انجامید. هر چند تفاسیر مختلفی در رابطه با این اتفاق وجود دارد اما در هر حال این کار انجام شد. نظر دانشجویان بر این بود که چون دولت موقت انقلابی عمل نکرده و آمریکا که تا آخرین لحظه از رژیم شاه حمایت کرده است انتظار براین بود که موقتا قطع ارتباط صورت گیرد و یا اینکه حداقل یک شدت عملی نسبت به آمریکایی‌ها صورت گیرد چون این کار انجام نشد خود مردم دست به کار شدند. تقریبا همانند همان کاری در زمان گریبایدوف بعد از جدایی بخش گسترده‌ای از خاک ایران انجام شد. بنابراین چون دولت موقت انقلابی عمل نکرد یا روابط را کاهش داده و یا حداقل به‌صورت موقتی قطع نماید دانشجویان خودشان دست به کار شده و موجب قطع رابطه با آمریکا شدند. در نتیجه این آغازی بود بر افزایش تنش‌ها میان ایران و آمریکا و همچنین تحریم‌هایی که پس از آن علیه ایران وضع گردید. ولی در عین حال روابط ایران و آمریکا طی این سال‌ها خالی از گفت‌وگو نبوده است. مذاکراتی میان نمایندگان ایران و آمریکا انجام شد و بعد در الجزایر موافقت نامه امضا گردید و دیپلمات‌های آمریکایی آزاد شدند. بر این اساس قرار شد مسائل مالی طرفین در دادگاهی در لاهه حل و فصل گردد. بنابراین این گونه نبود که به هیچ‌عنوان مذاکراتی میان تهران-واشنگتن صورت نگیرد. در تاریخ دیپلماسی ایران در طول چهار دهه گذشته شاید بیشترین مذاکرات میان ایران و آمریکا صورت گرفته است. پس از آن در دوران‌های مختلفی خصوصا روابط نیروی دریایی ایران با آمریکا و در جریان جنگ به‌وقوع پیوست در نهایت زمانی که آمریکایی‌ها به‌دنبال کنار گذاشتن صدام از عراق و حمله به افغانستان ارتباطاتی میان ایران و آمریکا وجود داشت تا اینکه سرانجام به یک دهه قبل رسیدیم و مذاکرات فشرده‌ای میان ایران، اروپا و آمریکا صورت گرفته که منجر به برجام گردید. اگر امروز نیز عربستان سعودی سیگنال‌هایی برای ایران به منظور کاهش و تجدید تنش ارسال می‌نماید می‌توان آن را در چارچوب نقاط ضعف سعودی‌ها با توجه به تحولات منطقه و عقلانیتی که به‌وجود آمده و آنها نمی‌توانند به هیچ‌عنوان با ایران وارد فاز نظامی شوند در نتیجه یک سر این تحولات در دیپلماسی آمریکایی‌ها در کنار آمدن نسبی آمریکایی‌ها با ایران در منطقه است.

اگر قرار باشد فراز و فرودهای روابط ایران و آمریکا را در میان سال‌های 1945 (پایان جنگ جهانی دوم) تا سال 1979 (انقلاب ایران) مورد بررسی قرار دهید، این روابط چگونه بود؟

در این خصوص کتاب‌های بی‌شماری نوشته شده است. این روابط حتی از منظر اسناد رسمی نیز مورد بررسی قرار گرفته است. می‌دانیم که تا سال 1945 بیشتر انگلیسی‌ها دست بالا را در رابطه با مسائل ایران داشتند. اما با ورود آمریکایی‌ها در زمان جنگ به ایران و استقرار نیروهایشان در حوزه خلیج فارس و سایر نقاط، با افول قدرت بریتانیا که مرکزیت قدرت اروپا بود آمریکایی‌ها به وضعیت استراتژیک ایران واقف شدند و بعد از آنکه آمریکایی‌ها به‌عنوان یک ابر قدرت بعد از جنگ دوم جهانی ظهور پیدا کردند از آنجایی که در جنگ درگیر نشده بودند اروپا هم به شدت مقروض بود لذا برنده جنگ جهانی دوم آمریکایی ها و اتحاد جماهیر شوروی بودند. رقابت میان دو ابرقدرت با توافقاتی که میان چرچیل و روزولت و استالین در یالتا صورت گرفته بود بنابراین بود که ایران و ترکیه از حوزه نفوذ شوروی دور بمانند، در عوض اجازه نفوذ به روس‌ها در اروپای شرقی داده شد. در نتیجه ایران و ترکیه به‌طور کل در حوزه نفوذ غرب قرار گرفتند. به همین دلیل هم است که در جریان آذربایجان و کردستان استالین و مولوتوف به خواسته‌های ایران با کمک آمریکا تحت همان عنوان مقاوله نامه قوام-سادچیکف تسلیم شدند. اگر در آن زمان کمک آمریکایی‌ها نبود این امکان وجود داشت که نیروهای ارتش سرخ بر خودمختاری این دو استان پافشاری کنند. بعد از آن آمریکایی‌ها با توجه به وجود منابع انرژی در ایران و مساله رقابت با شوروی و خطر نفوذ کمونیسم در ایران و همچنین از آنجایی که انگلیسی‌ها مرکزیت قدرت را از دست داده بودند در ایران ماندگار شدند. بنابراین بعد از آن می‌بینیم که آمریکایی‌ها قراردادهای مختلفی با ایران به منظور کمک‌های نظامی و حتی اقتصادی بستند. حتی در مساله نفت سعی کردند تا پادرمیانی با انگلیسی‌ها کنند اما نهایتا بعد از آنکه چرچیل و آیزنهاور به این نتیجه رسیدند که نمی‌توانند با مصدق کنار آیند به‌دنبال طرح‌ریزی کودتا و کنترل دوباره خودشان بر نفت ایران رفتند. بعد از انجام کودتای 28 مرداد 32 و بازگشت دوباره محمدرضا به قدرت، وی خود را وامدار کمک‌های آمریکایی‌ها می‌دانست. لذا آمریکایی‌ها به‌عنوان متحدین استراتژیک محمدرضا قرار گرفتند. به‌گونه‌ای که سیستم‌های نظامی و روش‌های توسعه‌ای ایران بیشتر آمریکایی شدند. در نتیجه آمریکایی‌ها سلاح‌های مورد نیاز شاه را خصوصا زمانی که قیمت نفت بعد از تشکیل اوپک بالا رفته بود و ایران می‌توانست بهای آن را پرداخت نماید به‌عنوان گیرنده کمک نبود بلکه بهای تسلیحات را نیز می‌بایستی پرداخت می‌نمود. البته تسلیحات دوران شاه آگرآندیسمان و بزرگ نمایی شد. طی 20 سال ایران فقط به کمک‌ها و سلاح‌های دست دوم آمریکایی که معمولا در ویتنام استفاده شده بود وابستگی داشت. اما زمانی که قیمت نفت بالا رفت طی یک دهه یعنی 10 سال شاه حدود 30‌میلیارد دلار هزینه خرید سلاح کرد. این در حالی است که اگر مبلغ پخش می‌شد به آن 20 سال پیشین یعنی از سال 1320 تا سال 1350 سالی حدود یک‌میلیارد دلار هزینه نظامی کرده است. اما در هر حال این خریدهای تسلیحاتی و هزینه‌ها و وابستگی نظامی به آمریکایی‌ها را نشان داد. بعد از آنکه شاه تا حدودی احساس قدرت کرد آمریکایی‌ها سعی کردند تا هزینه امنیت خلیج فارس بر عهده خود ایران بگذارند. به‌گونه‌ای که ایران و عربستان تحت عنوان استراتژی دو ستونه نیکسون دو پایه (ایران نظامی و عربستان اقتصادی) امنیت خلیج فارس شدند. بنابراین بسیاری از این دوره از سیاست خارجی شاه تحت عنوان یک رژیم دست نشانده و وابسته نام می‌برند. اما این نکته را نیز باید مد نظر داشته باشیم که با توجه به هم مرز ‌بودن ایران و شوروی، ایران به هیچ‌عنوان پایگاه نظامی همانند کره، ترکیه و یا آلمان در اختیار آمریکایی‌ها قرار نداد. در نتیجه آمریکایی‌ها در ایران پایگاه نظامی نداشتند. با توجه به تسلیحاتی که آمریکایی‌ها به ایران فروخته بودند مشاورین نظامی در ایران حضور داشتند. در هر حال ایران به یک وابسته سیاسی و نظامی آمریکایی‌ها در منطقه مبدل گشت. به‌دلیل آنکه حافظ امنیت آبراه خلیج فارس و عبور و مرور انرژی باشد. مخصوصا در زیر مجموعه جنوبی مرزهای شوروی جزو همان کمربندی باشد که از سوئد آغاز و به فلیپین و ژاپن ختم شده بود. ایران نیز یکی از همین مهره‌ها بود که ضعیف‌ترین مهره نیز بود اما با اتحاد با آمریکایی‌ها و قراردادهایی که به منظور دستیابی به تسلیحات منعقد کرده بود این کمربند امنیت با پیوستن ایران به سنتو و سیتو در پاکستان این کمربند امنیتی از ناتو آغاز شده بود و بعد به سیتو و سیستم‌های دفاعی در جنوب شرق آسیا ختم شده بود. بنابراین ایران در مدار سیاست‌های استراتژیک و دفاعی غرب و به‌ویژه آمریکایی‌ها قرار گرفت اما با توفان انقلاب مردم ایران این حلقه بسیار مهم در مسائل امنیتی و دفاعی در برابر شوروی به‌طور کل فرو ریخت. این مساله آمریکایی‌ها را تا زمان فروپاشی شوروی بسیار در تنگنا قرار داد. اما بعد از آن مساله دنیای دو قطبی کمربند امنیتی از میان رفت.

با توجه به آنکه برخی از کارشناسان بر این نظرند که آمریکایی‌ها با سیطره بر منطقه خلیج فارس به‌دنبال مهار رشد چین، ژاپن و حتی هند در آینده هستند آیا از دیدگاه شما می‌توان رفتارهای استراتژیک آمریکایی‌ها را در قبال تحولات منطقه این‌گونه دید؟

البته چنین استراتژی‌هایی را ایالات متحده آمریکا به‌عنوان یک ابرقدرت که با چالش‌های عمده‌ای نیز از سوی چین، ژاپن و هند و اصطلاحا دنیای چند قطبی مواجه است در نتیجه تسلط‌شان را بر عراق و افغانستان که هم مرز با چین است را می‌توان در چنین چارچوبی تحلیل نمود. در نتیجه ایران برای برپاساختن چنین امپراتوری تسلط‌جویانه‌ای از سوی آمریکا مانع بزرگی است و در قلب سیاست آمریکایی‌ها قرار دارد. اما به‌نظر می‌رسد از آنجایی که تاریخ بار خاصی بر روی دوش سیاستمداران دارد. بدین ترتیب که تاریخ گذشته و امپراتوری ایران از دریای مدیترانه تا دریای سند وجود داشته و از آن سو نیز تا تاجیکستان و مرزهای چین این مساله به‌عنوان یک بار تاریخی بر روی دوش سیاستمداران سنگینی می‌کند. بنابراین سیاستمداران بعد از آنکه استحکام قدرت را در مرکز انجام دادند این موضوع را همواره مدنظر خودشان دارند که ایران باید یک قدرت منطقه‌ای و حتی جهانی مبدل گردد. بنابراین دید امپراتوری همواره در ذهن ایرانیان وجود داشته است. این گونه نیست که این مساله نادیده گرفته شده باشد. بنابراین نه تنها آمریکایی‌ها بلکه برخی از کشورهای عربی نیز تا حدودی از این مساله نیز هراس دارند. درست است که آمریکایی‌ها اذعان می‌کنند که ما دو دستی عراق را تقدیم ایران کردیم ولی در هر صورت یک رابطه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و... با عراق می‌تواند یک راه ترانزیتی بسیار خوبی برای ایران تا سوریه و دریای مدیترانه باشد، سوریه‌ای که وامدار کمک‌های ایران است. ایران در واقع به نوعی سعی می‌کند جنگ‌ها و تضادها را از مرزهای خود دور نماید. بلکه چالش‌ها در مناطق دور دست چالش‌ها را داشته باشد. با صراحت می‌توان گفت که این مساله یک استراتژی بسیار درستی از سوی ایران است. اما از سوی دیگر این مساله تا حدودی موجب هراس و ترس عربستان می‌شود. چون عربستان به نوعی خود را در محاصره قدرت و نفوذ ایران می‌داند. بنابراین آمریکایی‌ها به‌دنبال مهار قدرت ایران هستند. این مساله‌ای واقعی به‌نظر می‌رسد. دنیای خاورمیانه انباشته از تقسیم نفوذ و دیپلماسی میان قدرت‌های بزرگ بوده است. در نتیجه قدرت‌های بزرگ به منظور آنکه نفوذ یکدیگر را تا حدودی خنثی و کنترل نمایند به‌دنبال مبادلات دیپلماتیک و تقسیم نفوذ هستند. بنابراین به‌نظر می‌رسد که آمریکایی‌ها در مرحله نخست به‌دنبال آن نیستند تا ایران را همانند عراق و یا افغانستان تحت سیطره خودشان قرار دهند چون مردم ایران ثابت کرده‌اند چنین مساله‌ای امکانپذیر نیست. لذا آنها به‌دنبال کنترل نفوذ ایران در این منطقه هستند تا بتوانند بر منابع نفتی منطقه و آبراه خلیج فارس کنترل داشته باشند.