بازگشت به شیخوخیت
چرا موسوی خوئینی‌ها در عرصه سیاسی فعال‌تر شده است؟
پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

ناصر ایمانی در هفته نامه مثلث نوشت:

شاهد هستیم در جریان اصلاحات هنوز ملاک و معیار تصمیم‌گیری‌ها براساس شیخوخیت است یا حداقل شیوخ آنها هستند که حرف آخر را می‌زنند و نقش فصل‌الخطاب دارند. این سوال مطرح می‌شود که آیا این فضا در جریان اصلاحات تغییر خواهد کرد یا کسانی همچون آقایان موسوی‌خوئینی‌ها سعی می‌کنند به میدان بیایند و نگذارند شیخوخیت در جریان اصلاحات تضعیف شود؟ برای پاسخ به این مساله باید نگاهی به دهه‌های گذشته کرد. مساله شیخوخیت که در جریان‌های سیاسی اعم از چپ و راست وجود داشت بعد از دهه اول بعد از پیروزی انقلاب نیز ادامه یافت. در دهه اول انقلاب جامعه روحانیت نقش پررنگی در جهت‌‌گیری‌های جریان‌های سیاسی ایفا می‌کرد. در ابتدای دهه دوم انقلاب جامعه روحانیت به دو شاخه روحانیت و روحانیون تفکیک شد. باتوجه به فضایی که در آن زمان وجود داشت به‌طور طبیعی آنها پرچمداران دو جریان چپ و راست شدند. اواسط دهه دوم انقلاب جریان روشنفکری در جناح چپ به وجود آمد که آرام‌آرام پرچم را از دست روحانیون گرفت. اگرچه در جریان راست همچنان پرچمداری روحانیت ادامه داشت. وقتی اواخر دهه دوم انقلاب دولت اصلاحات روی کار آمد، این جریان روشنفکری جدید که رگه‌های سکولاریسم در آن پررنگ بود، با فاصله‌گرفتن از مبانی انقلاب اسلامی و اندیشه‌های امام‌خمینی، به‌طور جدی مجمع روحانیون را کنار گذاشت؛ این کنار گذاشته‌شدن خیلی متفاوت بود با آنچه سال 71 اتفاق افتاد و مجمع روحانیون یعنی پیشقراول شیخوخیت در جناح چپ اعلام کرد می‌خواهد موقتا فعالیت‌هایش را تعطیل کند. معتقدم اگر سال 71 مجمع روحانیون نیز فعالیت خود را تعطیل نمی‌کرد، عملا فرقی هم نمی‌کرد چون از قدرت کنار بودند بنابراین جریان شیخوخیت جناح چپ به کناری رفت و جریان روشنفکری جدید با گرایش‌های سکولاریستی پا به عرصه گذاشت و سکاندار جناح چپ شد و نام جناح چپ به جناح اصلاحات تغییر کرد. ولی در مشی جناح راست تغییری به وجود نیامد یعنی همان جریان شیخوخیت که پرچمدار اصلی جناح راست بود در دهه دوم نیز همین وضعیت را ادامه داد. نیمه دوم دهه سوم انقلاب بنا به تحولاتی که به وجود آمد عملا نقش شیخوخیت جریان اصولگرا یا جناح راست سابق نیز آرام‌آرام کم‌رنگ شد. این دوران مصادف بود با دوران ریاست‌جمهوری آقای احمدی‌نژاد و تاثیری که برخی جریانات نزدیک آقای احمدی‌نژاد روی جریان اصولگرا گذاشتند. اگر دقت کنیم در انتخابات شورای شهر چهارم و همین طور انتخابات مجلس نهم دیگر عملا آنها از نظر شیخوخیت تمرد کردند. با رحلت برخی شیوخ جریان اصولگرا که در رأسش آیت‌الله مهدوی‌کنی بود، جریان اصولگرا از شیخوخیت عبور کرد و طی فرآیند زمانی با تشکیل جمنا به موضوع شیخوخیت در جناح اصولگرا پایان داد اما معنای این حرف حذف کامل روحانیت از جریان نیست بلکه دیگر شاهد نخواهیم بود که جامعه روحانیت لیستی بدهد و همان لیست جناح اصولگرایان شود. در واقع طی یک فرآیند طولانی با این تحولاتی که گفتم اصولگرایان از مدل شکل شیخوخیت عبور کردند و به روش‌های جمعی رسیدند اما جریان اصلاحات روند عکس را طی کرد. حال آنکه جریان اصلاحات همواره یکی از ایراداتش به جریان اصولگرا مساله شیخوخیت بود و با طعنه درباره این موضوع و نقص اصولگرایان صحبت می‌کرد اما خودش به دلایل مختلف از جمله تحولات سیاسی یعنی شکست در سال 84 و سپس حوادث سال 88 به روش شیخوخیت رجعت کرد. اصولگرایان الان روش شخیوخیت را برای حل اختلافات و معضلات درون‌جریانی استفاده می‌کنند اما اصلاح‌طلبان روش تصمیم‌گیری خرد جمعی ‌را کنار گذاشتند و از روش شیخوخیت برای اداره امور خود بهره می‌برند. یعنی روش سانترالیزم دموکراتیک را برگزیدند که یک گروه مرکزی می‌نشینند و برای کل جریان تصمیم‌گیری می‌کنند. در رأس این مکانیزم هم آقای خاتمی است. اخیرا به خاطر آسیبی که به آقای خاتمی از جهات مختلف وارد آمد و محدو‌دیت‌هایی که دارد برخی چهره‌های دیگر اصلاح‌طلب مثل آقای موسوی‌خوئینی‌ها و آقای عارف اینها مقداری فعال‌تر شدند تا خلاءها و کسری‌های وجود آقای خاتمی را پر کنند.

البته آسیب‌های متوجه آقای خاتمی صرفا برای محدودیت‌های سیاسی و قطعی ارتباط او با نظام نیست بلکه یکسری تصمیم‌هایی که او گرفت در سه سال گذشته با انتقادهای جدی در میان اصلاح‌طلبان مواجه شد من جمله تایید لیست اصلاح‌طلبان مجلس برای انتخابات مجلس سال 94 و همین‌طور لیست شورای شهر فعلی تهران و بعضی شهرهای دیگر. اینها مقداری به آقای خاتمی ‌آسیب زد. نکته قابل تامل دیگر انقطاع نسلی در جریان اصلاحات است یعنی نسل قبلی همچون مجمع روحانیون با نسل جدید این جناح شامل نمایندگان مردم تهران در مجلس دهم و اعضای شورای شهری‌های تهران از لحاظ اعتقاد به مبانی انقلاب، نظام و آرمان‌های اصلاح‌طلبی فاصله زیادی دارد. یعنی اساسا نسل جدید خیلی زبان مشترکی ‌با کسانی همچون آقای موسوی‌خوئینی‌ها نمی‌تواند برقرار کند و فاصله آنها خیلی زیاد شده است.

همان‌طور که اشاره شد این اتفاق یک بار دیگر هم در اواسط دهه دوم انقلاب افتاد اما با این تفاوت که نسل جدید دیگر حرف‌های آقای محمدرضا خاتمی را هم نمی‌فهمد و یک نگرانی جدی در جریان اصلاح‌طلبان به وجود ‌آمده است که گهگاه هم در صحبت‌هایشان می‌شنویم که با نسل جدید نمی‌توانند پشت یک میز بنشینند. اما شاید برخی بگویند و سوال کنند آقای موسوی‌خوئینی‌ها را همواره شیخ پرده‌نشین در جریان اصلاحات یا پدرخوانده این جریان سیاسی می‌خواندند، چطور دیگر نمی‌توان آن توصیفات را درباره او مطرح ‌کرد؟ معتقدم آن زمان‌ها هم که این تعابیر برای آقای موسوی‌خوئینی‌ها مطرح می‌شد خیلی درست نبود. آقای موسوی‌خو‌ئنی‌ها بیش از 20 سال است که از صحنه سیاست کنار رفت و هیچ وقت قبول نداشتم که او در پشت صحنه جریان اصلاحات نقش اصلی را ایفا می‌کرد. البته آقای موسوی‌خوئینی‌ها نقش داشت و نقشش در پشت صحنه پررنگ‌تر از جلوی صحنه بود اما این نقش تا حد جدی نبود که بگوییم او نقش اصلی در جریان اصلاحات ایفا می‌کرد. در واقع او یکی از افراد تاثیرگذار در جریان اصلاحات بود اما  فردی است که نمی‌تواند سابقه خودش را از انقلاب و امام و مبانی امام و نظام جدا کند. به عبارت دیگر آقای موسوی‌خوئینی‌ها این‌قدر سابقه دارد که نمی‌تواند با برخی از اصلاح‌طلبان که مبانی‌شان را کاملا از آن مبانی جدا کردند هم‌سنخ شود. نهایتا بتواند سکوت کند اما هم‌زبان نخواهد شد.

از نمونه‌هایی که می‌گویم نسل جدید اصلاحات دیگر صحبت‌های کسانی مثل موسوی‌خوئینی‌ها را نمی‌تواند هضم کند مربوط به انتخابات مجلس نهم است که وقتی او مصاحبه کرد و گفت اصلاح‌طلبان وارد این عرصه نمی‌شوند اما در عمل دیدیم خیلی اصلاح‌طلبان آمدند و حتی تلاش کردند لیست دهند، از این جهت می‌گویم آقای موسوی‌خوئینی‌ها خیلی در جریان اصلاحات نفوذ کلام ندارد بلکه یکی از افراد موثر است برای توضیح بهتر می‌گویم در مقایسه با آقایان خاتمی و بهزاد نبوی چقدر از دیدگاه‌های او در جریان اصلاحات عمل شده است؟ آقای موسوی‌خوئینی‌ها نظراتی داشته است در برخی مواقع نظر او مورد قبول قرار می‌گرفته و در سطح اصلاح‌طلبان اجرا می‌شد و گاهی اوقات اجرا نمی‌شد. این نشان می‌دهد نقش او نقش معمولی بوده است نه یک نقش کاملا پر‌رنگ.

شاید برخی تحلیل کنند که فعال‌شدن امروز آقای موسوی‌خوئینی‌ها برای این است که می‌خواهد خلاء حضور آقای خاتمی را پر کند‌ اما من این تحلیل را قبول ندارم چون او نه این جایگاه را دارد و نه دنبال این است اما شاید بخشی این باشد که کمی خلاء آقای خاتمی را پر کند.

آقای موسوی‌خوئینی‌ها در کانال تلگرامی‌اش نوشت «سال 92 مجمع روحانیون تدبیری به کار گرفت که اجازه نداد، کشور برای بار دوم به سوی احمدی‌نژاد دیگری فروغلتد»، این تحلیل‌های شخصی است و با واقعیت فاصله دارد. نسل قدیم اصلاح‌طلبان و بالاخص روحانیون دیگر توسط نسل جدید اصلاح‌طلبان کاملا به کنار گذاشته شدند، حتی آقای خاتمی هم دیگر آن نقش جدی را در جریان اصلاحات ندارد چون اساسا یک انقطاع نسلی به وجود آمده است و نسل جدید خیلی دیگر روی مواضع آقای خاتمی هم حساب نمی‌کند. حتی یکی از اختلاف نظرهای جدی در بحث دولت آقای روحانی است. شاید به خاطر همین نگرانی‌ها آقای موسوی‌خوئینی‌ها و دوستانش در مجمع روحانیون تلاش‌هایی می‌کنند که بیش از این به حاشیه جدی ر‌انده نشوند چون بخشی از به حاشیه رانده‌شدن به‌خاطر این است که دولت آقای روحانی عمدتا توسط اعتدال و توسعه و کارگزاران اداره می‌شود اصلاح‌طلبان در دولت روحانی نقش‌شان کمرنگ شده است‌، از طرف دیگر نسل جدید هم خیلی اینها را قبول ندارند، بنابراین یک احساس خطری در قدیمی‌های اصلاح‌طلب به وجود آمده و می‌خواهند فعال شوند و بگویند اصلاح‌طلب واقعی ما هستیم. به همین خاطر بحث اصلاح‌طلبان دروغین این روزها دوباره

مطرح شده است.

اما اینکه کدام دو سر جریان اصلاحات گفتمان ‌غالب می‌شود؛ سنتی‌هایی مثل موسوی‌خوئینی‌ها یا نسل جدید؟ من فکر می‌کنم نسل قدیم اصلاح‌طلبان دیگر باید به تاریخ سپرده شوند. این نسل حساسیتش را باید در سال‌های 72، 73 و 74 از خود نشان می‌داد یعنی آن زمانی که یک انشقاق ایدئولوژیک در جریان اصلاحات به وجود آمد. آن زمان به دلیل مسائل سیاسی آنها این حساسیت را نشان ندادند چون گفتند ما الان در موضع ضعف هستیم و نظام دارد ما را حذف می‌کند و همین مقدار نیروهایمان را از دست می‌دهیم، بنابراین حساسیت در مقابل انشقاق ایدئولوژیک به وجود آمده در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، داستان سیطره فکری سروش بر اصلاح‌طلبان، مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست‌جمهوری، روزنامه سلام و غیره نشان ندادند تا به الان رسیدند، دیگر امروز نمی‌شود جلوی آن حرکت را گرفت. چون نسل جدید اصلاح‌طلبان حتی از اصلاح‌طلبان دهه دوم انقلاب هم که فاصله ایدئولوژیک گرفتند عبور کردند، بنابراین تلاش‌های نسل اول اصلاح‌طلبان الان دیگر ‌بی‌فایده است چون نسل دوم‌شان هم خیلی دیگر نمی‌توانند کاری کنند و به نظر من دیگر این تلاش‌ها در جریان اصلاح‌طلب مثمرثمر نخواهد بود.