جریان اصلاحات در ایران با فرازو‌نشیب‌های بسیاری همراه بوده است؛ به نحوی که گاهی توانست در عرصه قدرت رسمی حضور یابد و گاهی به دلایل متعدد از قدرت کنار گذاشته شد؛ اما در همه سال‌های حیات جریان اصلاح‌طلبی در ایران، یک‌ عنصر مهم هیچ‌گاه از این جریان جدا نشد و آن سرمایه اجتماعی است.

پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

سرمایه اجتماعی اصلاحات در سال‌های پس از دوم خرداد ،76 در بزنگاه‌های مختلف توانست منشأ اثر باشد و عرصه سیاسی را دچار تحولات مهمی کند که از آخرین نمونه‌های آن می‌توان به انتخابات ریاست‌جمهوری سال 92، 96 و انتخابات مجلس سال 94 اشاره کرد. اصلاح‌طلبان در سال92 اگرچه نامزد اصلاح‌طلبی به مردم معرفی نکردند، بااین‌حال موافقان اصلاحات در ایران به دلیل حمایت جریان اصلاحات از حسن روحانی، به او رأی دادند. شبیه به این اتفاق در سال 94 و در جریان انتخابات مجلس نیز رخ داد؛ به نحوی که سرمایه اجتماعی اصلاح‌طلبان فارغ از نام افراد، به فهرست تأییدشده سران اصلاحات رأی دادند. این امتیاز شاید مهم‌ترین ویژگی جبهه اصلاحات باشد که در طول حیاتش همواره از آن برخوردار بوده است؛ اما بعد از نارضایتی‌های نسبی از دولت حسن روحانی، چنین شائبه‌ای ایجاد شد که سرمایه اجتماعی اصلاحات کاهش یافته است. آنچه اکنون و در مقطع کنونی باز هم به نظر می‌رسد، این است که اصلاح‌طلبان چه سیاست‌های بهنگامی را می‌توانند در پیش بگیرند تا از این سرمایه اجتماعی محافظت کنند؟ از سوی دیگر، دولت نیز در مدت زمان باقی‌مانده از دوره دوم خود، چه راهبردهایی را می‌تواند در پیش بگیرد تا اعتماد عمومی بازگردد. در ادامه پیگیری‌های سیاست‌های بهنگام و نابهنگام، این ‌بار برای بررسی بهترین‌ تصمیماتی که اصلاح‌طلبان و دولت در مقطع کنونی می‌توانند بگیرند، ساعتی را با ابراهیم اصغرزاده به گفت‌وگو نشستیم که مشروح آن پیش‌روی شماست.

‌یکی از مهم‌ترین رخدادهای پس از انقلاب اسلامی ایجاد یک موج اجتماعی- سیاسی به نام اصلاحات بود. در سال76 چه ضرورت‌هایی احساس می‌شد که جنبش دوم خرداد شکل گرفت؟

اصلاحات جنبشی اجتماعی بود که بعدها به یک نظم بوروکراتیک درون‌سیستمی تبدیل شد. اصلاحات پاسخی به انسداد سیاسی موجود آن زمان بود؛ نوعی خروج اضطراری از یک بن‌بست سیاسی. واقعیت این است که تا پیش از انتخابات دوم خرداد 76 ما هرگز تصور نمی‌کردیم قرار است پای صندوق چه اتفاق بزرگی رخ بدهد و تعیین تکلیف نهایی شود. تمایلمان این بود که برای حفظ آبرو کاندیدای ما چهار یا پنج میلیون رأی بیاورد؛ اما ناگهان سیاست از تصمیم‌گیری پشت پرده در دالان‌های تودرتو، در کف خیابان پهن شد و نوعی معنابخشی به یک زندگی جدید اجتماعی و سیاسی صورت گرفت. تا آن زمان سیاست در نگاه مردم امری کاملا ایدئولوژیک و انتخابات امری آیینی و مناسکی برای رفع تکلیف به ‌حساب می‌آمد. بعد از انتخاب خاتمی بود که اصلاحات تئوری‌پردازی شد. مردم می‌دانستند چه نمی‌خواهند ولی نمی‌دانستند دقیقا چه می‌خواهند. مهم‌ترین کار اصلاح‌طلبان سوارشدن بر موج نگرانی عمومی از وضع موجود بود که حاصل هم‌پیمانی دولت وقت و تندروهای راست بود. انتظار عمومی آن بود که تغییرات پس از روی‌کارآمدن دولت آقای خاتمی با شیب مناسبی ادامه یابد که متأسفانه ادامه نیافت و با روی‌کارآمدن احمدی‌نژاد معکوس شد.

‌آنچه شما به آن اشاره می‌کنید با سخنان نزدیکان آقای هاشمی و اعضای کارگزاران تفاوت دارد؛ به‌نحوی‌که به‌تازگی آقای محمد هاشمی به‌صراحت گفتند اگر حمایت کارگزاران و خطبه مرحوم هاشمی در نماز جمعه منتهی به انتخابات نبود، آقای خاتمی نمی‌توانست پیروز انتخابات شود؛ اما شما می‌گویید رأی مردم به آقای خاتمی براساس نفی دولت سازندگی بود. این تعارض را چگونه می‌توان رفع کرد؟

این برداشت منافاتی با واقعیت ندارد. رخدادهای روزمره با روندهای ساختاری بر هم اثر دیالکتیکی دارند. کارگزاران جریانی نوگرا بودند که بر آزادسازی و رهاسازی اقتصادی تمرکز می‌کردند، طبعا نیم‌نگاهی به توسعه اجتماعی و سبک زندگی مردم هم داشتند. از کاندیداتوری آقای خاتمی حمایت کردند؛ اما اینکه بگوییم خاتمی محصول و معلول دوران سازندگی و حمایت آقای هاشمی در نماز جمعه بود، غلوآمیز است. مهم‌ترین مشکل ما آن زمان بازکردن پای عناصر غیراقتصادی و فرهنگی به عرصه‌های فرهنگی و اقتصادی توسط آقای هاشمی بود. دخالت عناصر غیرسیاسی در سیاست یکی از موانع اساسی دموکراسی در ایران بود. اگر مردم به این میزان که گفته می‌شود آقای هاشمی را می‌پسندیدند که براساس حمایت ایشان به آقای خاتمی رأی دادند، چرا یکی، ‌دو سال بعد و در انتخابات مجلس ششم به او رأی داده نشد؟ مردم به سیاست‌های دولت هاشمی انتقادهای مهمی داشتند.

امنیتی‌شدن فضاهای فرهنگی و سیاسی و اعمال محدودیت فرهنگی و اجتماعی در دوران آقای هاشمی به‌قدری شده بود که انتقاد اندک حتی به سیاست اقتصادی دولت تحمل نمی‌شد. آقای خاتمی از کابینه جدا شد؛ زیرا توسعه سیاسی و فرهنگی اساسا در اولویت‌های دولت قرار نداشت؛ اگرچه می‌پذیرم که سیاست‌های آقای هاشمی منجر به تقویت طبقه متوسط شهری شد و همان طبقه توانست در انتخابات دوم خرداد نقش‌آفرین باشد. از نظر آقای هاشمی، انقلاب نمی‌توانست پذیرای لیبرالیسم سیاسی باشد؛ در‌حالی‌که فرهنگ سیاسی ما اساسا با لیبرالیسم اقتصادی یا همان نظام سرمایه‌داری مشکلی نداشت. به همین علت بود که دفاع از حقوق شهروندی و حقوق بشر و در نهایت شعار ایران برای همه ایرانیان، صورت‌بندی شد و مردم هم به شعار نفی تبعیض و تحقیر، امنیتی‌کردن فضا و تقسیم نامتعادل فرصت‌ها واکنش سریع و فوری نشان دادند. اتفاقا به دلیل همین وضعیت بود که اصلاح‌طلبان می‌توانستند در ذیل این شعار عام، تأکید بیشتری بر وجوه افتراق خود با دیگران داشته باشند و بر اصالت این تفاوت‌ها و حتی حقانیت آنها تأکید کنند. از خلال اختلاف این منطق با منطق حاکم بود که دایره نیروهای واجد حق ‌ملتزم به قانون شکل گرفت و تعداد زیادی از نخبگان تبعیدی به حاشیه رفتند و اقشار میانی به صحنه عمل سیاسی و اجتماعی کشانده شدند. ما این سیاست‌ها و اهداف را ذیل توسعه سیاسی عنوان‌بندی کردیم که اساسش بر تحلیلی بود که از ساختار سیاسی جامعه ایران داشتیم که همانا کم‌رمقی و تکیدگی ساخت سیاسی نسبت به ابعاد دیگر جامعه بود. خب دیدید تغییرات در عرصه سیاست خارجی نیز به‌سرعت خود را نشان داد و روابط با کشورهای همسایه و اروپایی بازسازی شد، سفرای تمام کشورهای اروپایی که به صورت متحد پس از رأی دادگاه میکونوس، تهران را ترک کرده بودند، بازگشتند و اعتبار جهانی ایران بازسازی شد. حتی ایالات متحده نیز از این حیث در موضع انفعال قرار گرفت و وزیر خارجه و رئیس‌جمهور آن نسبت به نقد مداخلات گذشته این دولت در ایران و کودتای 28مرداد ابراز تأسف کردند و ایده گفت‌وگوی تمدن‌های آقای خاتمی به‌سرعت با استقبال مواجه شد. سطح روابط با بسیاری از کشورها ارتقا یافت و ایران در میان کشورها و ملت‌های دیگر واجد منزلت و اعتبار بالایی شد. در حقیقت، اصلاحات از این طریق باعث تصحیح تصمیمات اشتباه و نابهنگام دولت هاشمی شد.

‌پس شما هم می‌پذیرید که به‌هرحال آقای هاشمی از روی‌کارآمدن آقای خاتمی حمایت کرد. این مهم در حالی بود که برخی اصلاح‌طلبان پس از پیروزی در انتخابات، به‌تندی علیه آقای هاشمی تاختند و حتی او را به‌عنوان نخستین رقیب خود فرض می‌کردند. گفته می‌شود در آن مقطع نیز اختلاف‌نظرهایی میان اصلاح‌طلبان درباره نوع مواجهه با آقای هاشمی وجود داشت؛ یعنی همه اصلاح‌طلبان موافق تخریب آقای هاشمی نبودند. شما همیشه منتقد آقای هاشمی بوده‌اید؛ اکنون که به گذشته نگاه می‌کنید، چنان رویکردی برآمده از سیاستی بهنگام بود؟

ببینید اهم تغییرات در دولت آقای خاتمی معطوف به تغییر ساختار اجتماعی، رشد روزافزون تحصیلات، تغییر گروه مرجع از گروه‌های سنتی به سوی گروه‌های مدرن و دانشگاهی، کم‌رنگ‌شدن مرز شهر و روستا، تحولات نظام جهانی و فروپاشی ذهنیت جنگ سرد و رشد روزافزون دموکراسی‌خواهی و تضعیف گفتمان چپ و رادیکال بود. به‌ علاوه، شکست دولت سازندگی در تأمین رشد اقتصادی پایدار، تثبیت و ارتقای قدرت خرید مردم، تأمین اشتغال و توزیع نسبتا عادلانه امکانات مادی، زمینه‌ساز گرایش عمومی به سوی ضرورت اصلاحات سیاسی شده بود. از دید آقای هاشمی، اقتصاد محور و مرکز هر تصمیم دیگری بود که اتفاقا از نظر ما پذیرفته‌‌شده بود؛ منتها با کدام رویکرد؟ کوچک‌کردن دولت آن‌هم در غیاب جامعه مدنی قدرتمند و نظارت نهادهای مدنی و مطبوعات آزاد می‌توانست به نابودی گسترده ثروت ملی و ترویج اقتصاد مافیایی نظیر آنچه در روسیه پس از فروپاشی شوروی شیوع یافته بود، بینجامد که چنین هم شد. برای ما آن بخش از سیاست‌ها و تصمیمات آقای هاشمی که تولید ثروت از طریق راه‌اندازی چرخ اقتصاد مولد بود، جذابیت داشت؛ ولی آن بخش که تولید ثروت را مشروط به تعطیلی توسعه سیاسی می‌کرد، پذیرفتنی نبود. در مجلس سوم که من نماینده بودم، آقای هاشمی گفت کابینه من سیاسی نیست و نباید سیاسی باشد. من بر سر انتخاب علی فلاحیان برای تصدی وزارت اطلاعات به آقای هاشمی اعتراض کردم و او گفت فرق فلاحیان با شماها این است که اگر به او بگویم کلاه بیاور، می‌رود سر می‌آورد. وقتی تعدادی از نیروهای ملی‌مذهبی نامه نوشتند و به تصمیمات اقتصادی دولت اعتراض کردند، همه آنها ازجمله مرحوم عزت‌الله سحابی بازداشت شدند. در آن مقطع از آقای هاشمی چرایی این اقدام را پرسیدیم و او در جواب گفت رویشان زیاد شده بود. نگاه امنیتی و محافظه‌کاری سیاسی ایشان یکسره برخلاف اصلاح‌طلبی و رفورمی بود که بعدها در دستور کار دولت خاتمی قرار گرفت. آقای هاشمی اعتقادش این بود که مملکت احتیاج به احزاب و مطبوعات آزاد ندارد، البته عقاید ایشان بعد از رخدادهای سال 88 عوض شد و به‌ همین علت نیز با اقبال عمومی مواجه شد و محبوبیت ایشان افزایش یافت. به‌هرحال وقتی آقای هاشمی تغییر کرد، دیدیم مردم هم او را پذیرفتند و تاریخ هیچ‌وقت تشییع باشکوه پیکرش را فراموش نمی‌کند.

‌نزدیکان آقای هاشمی از جمله برادر ایشان باور دارند که اصلاح‌طلبان، هاشمی را نه برای بحث توسعه سیاسی و فرهنگی که او را یک آلترناتیو مهم در مقابل خود می‌دیدند و از آنجایی که اصلاح‌طلبان نمی‌خواستند دیگر از اسب قدرت پیاده شوند، علیه او تاختند تا تصویری مخدوش از هاشمی بسازند. این ادعا را قبول دارید؟

اصلاح‌طلبان طیف وسیع و متکثری بودند. درست می‌گویید. از طرف بعضی اشخاص انتقادات و برچسب‌هایی به ایشان زده می‌شد که عمومیت نداشت. مهم‌تر اینکه از سوی سخنگو و مرجع اصلی اصلاحات یعنی شخص آقای خاتمی و دولت اصلاحات همیشه احترام هاشمی نگه داشته می‌شد و بارها اعلام شد که دولت وقت در سیاست‌های اقتصادی خود به او اقتدا می‌کند و راه او را ادامه می‌دهد. آقای هاشمی چگونه آلترناتیوی بود که در انتخابات مجلس ششم آن‌هم در کلانشهر تهران که محل تجلی سیاست‌های اقتصاد آزاد باید باشد، نفر آخر لیست تهران شد؟ نکته اساسی این است که او خود را میانه‌رو یا اعتدالگرا می‌خواند ولی به خود اجازه نمی‌داد هیچ‌گاه نسبت به اشتباهات حکومتداری و قواعدی که موجب تبعیض و تحقیر بخش‌هایی از جامعه می‌شود موضع صریح، روشن و رادیکال بگیرد و آنها را مورد شک و پرسش قرار دهد؛ شک و پرسشی از آن نوع که اعتدالگرایان را قادر سازد جلوی تبعیضات و تعصبات را بگیرند و از دین و انقلاب چهره صلح‌جو و انسانی به جهان عرضه کنند. هربار که زیر نام امنیت و ثبات مورد تاکید ایشان اتفاقی می‌افتاد می‌پرسیدیم اعتدالگرایی کجاست؟ چرا از اعتدالیون صدایی برنمی آید؟ اما پاسخ قانع‌کننده‌ای در کار نبود.

 ‌جلوتر که می‌آییم می‌بینیم در سال84 در دور اول اصلاح‌طلبان با آقای هاشمی همراه نبودند اما ناگهان در دور دوم و در مقابل احمدی‌نژاد با او هم‌سو شدند. چه سیاست‌هایی در جناح اصلاحات در دستور کار قرار داشت؟

خطای اصلاح‌طلبان درباره انتخاب اشخاص یا تعدد کاندیداها نبود، بلکه ماجرا در اصل شرکت بی‌قید و شرط آنان در انتخابات آنهم برای حفظ موقعیت اداری و بوروکراتیک خود در قدرت بود. یعنی برای حفظ وضع موجود نه برای اصلاح اشتباهات یا تداوم حیات اصلاحات که صراحتا پس از ارائه و استرداد لوایح دوقلو اینک به اغما رفته بود. اراده مبتنی بر شرکت در انتخابات به هر شکل ممکن نزد افکار عمومی نوعی منفعت‌طلبی و حفظ منافع جناحی تلقی شد. در واقع اگر در سال 1376 اصلاح‌طلبان برای اصلاح جامعه، زندگی و سیاست‌ورزی می‌کردند، در سال 1384 سیاست‌ورزی را معطوف به‌حضور خود در قدرت کردند و نتیجه و پیامد آنی آن مدنظر داشتند. همان‌طور که گفتم یکی از مهم‌ترین ضعف‌های اعتدالیون و حتی اصلاحات وضعیت متزلزل تصمیم‌گیری آنها در ساختار قدرت است. به‌قول یکی از بزرگان جامعه‌شناسی سیاسی «رسالت سیاسی را تنها کسی می‌تواند برعهده بگیرد که هرگز دچار تزلزل نشود». البته این به‌معنای نقض مشورت یا تأیید خودرأیی نیست. کاربرد رأی سلبی و مقاومت شرکت‌کنندگان در انتخابات را باید در سست‌شدن مکانیسم‌های ایجابی و تضعیف مشارکت واقعی مردم یافت. جالب‌تر اینکه جناح راست حتی یک میلی‌متر از مواضعش عقب‌نشینی نکرد ولی جبهه اصلاحات به خیال آن که جامعه را از برآمدن تندروها بترساند نظریه اعتدال را مطرح کرد، جامعه طرح گفتمان اعتدال را نه از موضع قدرت و اقتدار که از موضع استیصال، درماندگی و انفعال یافت. ارائه لوایح دوگانه رئیس‌جمهور و اعلام این نکته که اگر این لوایح تصویب نشود دیگر وی رئیس‌جمهور نیست یا اینکه رئیس‌جمهور تدارکاتچی است قطعا نمی‌تواند گفتمان اعتدال را پیش ببرد. آنگاه دهانش را خواهند بویید تا نگفته باشد اصلاح. تعدد کاندیداهای اصلاح‌طلبان یعنی حضور آقایان هاشمی، کروبی و معین نیز مزید بر علت شد و علاوه بر نمایش شکاف در جامعه اصلاح‌طلب نشان از این داشت که هیچ‌یک از کاندیداها کلیت بدنه اجتماعی اصلاحات را نمایندگی نمی‌کنند. در سیاست، بی‌تصمیمی زیان‌بار است ولی بدتر از آن تزلزل و دودلی در تصمیم است. این ضعف رفتاری در مقاطعی چون 18تیر، هنگام ارائه لوایح دوگانه، انحلال شورای شهر تهران، انتخابات مجلس هفتم و بزنگاه‌های دیگر به خوبی خود را نشان داد. مشکل اصلاح‌طلبان بوروکرات از اینجا شروع شد که مسئولیت بسیاری از امور که حتی قدرت آنها در اختیارش نبود را عهده‌دار بودند.

‌مردم در دور دوم انتخابات سال84 با یک رأی سلبی، محمود احمدی‌نژادی را انتخاب کردند که هیچ شناسنامه سیاسی خاصی نداشت. آیا همان تخریب‌هایی که اصلاح‌طلبان در دهه هفتاد علیه آقای هاشمی صورت می‌دادند باعث نشد که مردم به آقای هاشمی اقبال نشان ندهند؟

بعید می‌دانم چنین بوده باشد. رفتار و رویکرد سیاسی مردم چیز دیگری را نشان می‌دهد. تازه آن‌زمان دست اصلاح‌طلبان هم از افکار عمومی کوتاه شده بود و دیگر تاثیرگذاری سابق را نداشت. برعکس چون آقای هاشمی مسئولیت نداشت می‌توانست اعتبار بیشتری کسب کند. کنار نهادن تناسب و توازی قدرت و مسئولیت توسط اصلاح‌طلبان پس از ورود به قدرت هم موجب بی اعتباری آنها شده و هم آنها را در افکار عمومی تا جایی ضعیف کرده بود که توان تخریب اشخاص رقیب را نداشتند.

‌البته اصلاح‌طلبان هم در بسط و تبیین این تصویر از آقای هاشمی از هیچ تلاشی فروگذار نکردند و مردم همچنان تصویر یک عالیجناب سرخ‌پوش از آقای هاشمی در ذهن داشتند و طبیعتا با همان نگرش در دور دوم پای صندوق رفتند.

این‌طور نیست که دعواهای نخبگان سیاسی برای مردم موضوعیت داشته باشد. اشکال در بحث ائتلاف بود که باید بر مبنای شکاف اصلی دولت- ملت سعی می‌شد قبل از انتخابات ائتلاف شود، ائتلاف بعد از 27خرداد نوعی تبانی برای کسب قدرت به هر طریق در سوم تیر تلقی شد. حتی مردم برداشت دقیقی از مفاهیم اصلاح‌طلبی، اصولگرایی و میانه‌روی ندارند. مردم راهبرد و رفتار مراجع سیاسی را ملاک قضاوت خود قرار می‌دهند. اتفاقی که در سال84 رخ داد یک اتفاق طبیعی بود. واقعیت این است که مردم شعارهای اصلاح‌طلبان را لوکس و غیرکاربردی می‌دیدند و نسبت به برنامه توسعه سیاسی اصلاح‌طلبان دچار بحران فقدان نتیجه ملموس شده بودند. در مقابل، احمدی‌نژاد بر مطالبات معیشتی و ملموس عمومی، وعده آوردن نفت بر سفره‌های مردم که قیمت و درآمد آن بسیار هم زیاد شده بود، تمرکز کرد و با طرح شعارهای پوپولیستی عوامگرا همراه با نمایش اراده‌ای برای مبارزه با فساد و گرانی و تبعیض، سبد رأی خود را گسترش داد. آنان که مدعی‌اند تعدد کاندیداها موجب شکست اصلاحات شد در تحلیل دور دوم انتخابات ناکام می‌مانند، زیرا در صورت صحت این دیدگاه، طبعا آرای چهار نامزد از پنج ‌نامزد حذف‌شده طبق نظر باید به حساب آقای هاشمی می‌رفت. حال آنکه برخی محاسبات کارشناسان انتخابات نشان می‌دهد که حتی حداقل 20درصد از آرای آقای معین نیز در دور دوم به صندوق احمدی‌نژاد واریز شده است.

‌اصلاح‌طلبان بعد از سال 88 در یک انزوای ناخواسته به‌سر بردند، اما در تمام آن سال‌ها یعنی از سال88 تا92 هیچ‌گاه دست به بازسازی گفتمانی و هویتی نزدند. به نظر شما اگر گفتمانی تازه در رگ‌های اصلاحات دمیده می‌شد، باز هم آنها برای حضور در عرصه سیاسی از یک فرد غیراصلاح‌طلب حمایت می‌کردند؟ اساسا تصمیم اصلاح‌طلبان در سال92 را چطور ارزیابی می‌کنید؟

شناورشدن مفاهیم و لغزندگی کلمات که از ویژگی‌های جوامع مشابه ما است، موجب شد فضای سیاسی غیرشفاف و کدر شود. اصلاح‌طلبی و جامعه مدنی در دولت هزاره سوم شخم زده شد. انزوا و برخورد راه بازسازی را بر اصلاح‌طلبان بست. حتی توان تشکیل یک‌جلسه ساده را نداشتند. وقتی با چنین محدودیت‌هایی روبه‌رو شدند، نتوانستند به بازسازی گفتمانی روی آورند. خروج نخبگان اجتماعی از صحنه سیاسی و بی‌توجهی به انتقادات و خواست‌های آنان موجب شد که سازوکار تشکیلاتی اصلاحات که به‌صورت سیال و از طریق نخبگان و عموما با واسطه دانشجویان فعال می‌شد، از کار بیفتد. دانشجویان ستاره‌دار، استادان اخراج و روزنامه‌نگاران بی‌کار شدند. فضاهای آموزشی و فرهنگی امنیتی شد. انقلاب فرهنگی دوم آغاز شد با هدف گرفتن و ریشه‌کنی اصلاحات و اصلاح‌طلبی. شعار حاکمیت قانون به بازی گرفته شد و خشونت‌ پشت مهرورزی، تبعیض پشت برابری، خودرأیی پشت مردم‌سالاری و واپس‌گرایی پشت توسعه سنگر گرفت و منافع شخصی و منافع گروهی بر منافع ملی ترجیح داده شد. اتفاقا در چنین شرایطی بود که اصلاح‌طلبان زیرکی نشان دادند و به‌جای تأکید بر بازگشت به اصلاحات یک قدم عقب نشستند تا در موقع مقتضی دوقدم به پیش بردارند. پس به یک ائتلاف تن دادند. اصلاح‌طلبان تلاش کردند تا وضعیت عادی و نرمال ‌شود و اجازه ندادند اوضاع وخیم‌تر شود؛ از این‌رو بر دوری از جنگ و دوری از انزوای بین‌المللی تأکید کردند و منافع ملی را بر منافع جناحی ترجیح دادند.

‌آقای عارف هم در آن انتخابات حضور داشت و توانسته بود از فیلتر نظارت گذر کند. چرا اصلاح‌طلبان از او که یک اصلاح‌طلب کامل بود، حمایت نکردند؟

آقای هاشمی در انتخابات سال92 نقش مهمی ایفا کرد. او توانست سرمایه اجتماعی بالایی را به انتخابات تزریق کند. او بعد از رد صلاحیتش از جانب شورای نگهبان این سرمایه اجتماعی را در مذاکره با اصلاح‌طلبان روی میز گذاشت و اصرار کرد که فقط باید از آقای روحانی حمایت کرد و زیربار حمایت از آقای عارف نرفت. در واقع اصلاح‌طلبان با آقای هاشمی ائتلاف کردند، نه با آقای روحانی. تصوری هم که اصلاح‌طلبان از وضعیت سیاسی آن زمان داشتند این بود که مشکل اصلی کشور پرونده هسته‌ای است و به دلیل آنکه آقای روحانی سابقه خوبی در این عرصه داشت، به‌نظر می‌رسید که می‌تواند پرونده هسته‌ای را به‌خوبی پیش ببرد. به دلیل این موارد اصلاح‌طلبان از آقای روحانی حمایت کردند، اما آقای روحانی بعد از انتخابات گفت که وام‌دار هیچ ‌گروهی نیست. اصلاح‌طلبان درباره آقای روحانی صادقانه عمل کردند و بدون هیچ‌ چشم‌داشتی برای سهم‌گیری، از او و کابینه‌اش حمایت کردند و حتی اعضای فراکسیون امید در مجلس به وزرای ناشناس او هم رأی دادند. ایراد کار اصلاح‌طلبان این بود که با راهبرد نرمال‌کردن اوضاع به‌شدت دولت‌محور شدند و با اینکه می‌دانستند اگر برجام با تغییر رویکرد دولت ایران در سیاست‌های منطقه‌ای و ارتباط با غرب همراه نشود، بی‌اثر می‌شود. در شرایطی که آقای روحانی هر روز چرخش و عقب‌نشینی می‌کرد، بازهم از دولت او حمایت کردند. آقای روحانی از پیگیری وعده‌هایش سر باز زد و بار مسئولیت این عملکردش بر دوش اصلاح‌طلبان افتاد. بخش مهمی از ناکارآمدی‌های دولت از چشم اصلاح‌طلبان دیده شد. بخش بزرگی از اصلاح‌طلبان به‌ناچار به طلاق عاطفی روحانی تن دادند. برخی از اظهارات صریح و تند این روزهای روحانی را بایستی تلاشی برای بازگشت اعتبار از کف‌رفته نزد بدنه اصلاح‌طلب جامعه دانست. متأسفانه در طول سال 1397 سقوط آزاد مدیریت اعتدالیون و ساختار ائتلاف با اصلاحات در ساختار قدرت آغاز شده و تا الان حتی یک نمونه جدی و قابل قبول در بازسازی این ائتلاف در کارنامه دولت مشاهده نمی‌شود، دولت از اکثر مواضع سیاست داخلی و قانونی‌اش عقب‌نشینی کرده است.

‌همه این دلایل باعث شد  مردم قدری نسبت به عنصر مشارکت در انتخابات با چشم تردید نگاه کنند. آیا هنوز هم این امید وجود دارد که مردم در دو انتخابات پیش‌ِرو از اصلاح‌طلبان حمایت کنند؟

اصلاح‌طلبی گرچه نهایتا در پله آخر از صندوق‌های رأی می‌گذرد ولی نباید در آن متوقف یا به آن معطوف بماند مشارکت مدنی برای پیگیری مطالبات جامعه در کنار وجود نقشه راه برای حضور مؤثر اصلاح‌طلبان در قدرت می‌تواند ترکیب کارآمدی را برای پاسخ به نیاز اصلاح‌طلبی و تحول‌خواهی ایرانیان رقم زند. مردم دچار خستگی مفرط شده‌اند و نسبت به سیاسیون، احزاب و نهادهای تصمیم‌گیرنده مردد شده‌اند. واقعیت این است که شکاف دولت و ملت عمیق‌تر شده است و این بی‌اعتمادی‌ها دامن اصلاح‌طلبان را هم گرفته است. از سوی دیگر اصلاح‌طلبان با انفعال‌شان خیابان را هم از دست داده‌اند. منظورم از خیابان، سوارشدن بر امواج اعتراضات خیابانی نیست. اصلاحات در صورتی می‌تواند موفق باشد که خواست دموکراسی را با عدالت‌طلبی، آزادی‌خواهی و تنوع سبک زندگی و معیشت مردم پیوند زند. اصلاح‌طلبی زمانی می‌تواند موفق باشد که از تشدیدیافتن نابرابری‌های اقتصادی، طردشدگی اجتماعی و انحصارگرایی سیاسی پرهیز کند. مردم تصور می‌کنند  اصلاح‌طلبان می‌خواهند با انداختن توپ به زمین تندروها و بزک‌کردن وضع موجود، از پذیرش مسئولیت تاریخی خود فرار کنند و به تحمل اصلاحات نیم‌بند تن دهند.

‌اصلاح‌طلبان در مقطع کنونی با دو مشکل عمده روبه‌رو هستند؛ نخست آنکه مردم نسبت به آنها نگاه سابق را ندارند و دوم آنکه به دلیل ردصلاحیت‌ها نمی‌توانند نیروهای مؤثر خود را وارد انتخابات کنند. اخیرا آقای حجاریان بحث مشارکت مشروط را مطرح کرد و باور داشت  اگر شرایط مورد نیاز اصلاح‌طلبان فراهم نشود، بهتر است  عطای انتخابات به لقایش بخشیده شود. اصلاح‌طلبان برای برون‌رفت از این بحران باید چه کنند؟

من باور دارم باید به‌جای آنکه قهر کنیم و شرط بگذاریم، به جامعه برگردیم و با مردم گفت‌وگو کنیم. نه اینکه با نهادهای تصمیم‌گیرنده و حتی خود دولت گفت‌وگوی انتقادی و سازنده نداشته باشیم. بلکه مجموعه حکومت را نیز باید قانع کرد که مسیر طی‌شده دارای اشتباه و برخی فرصت‌سوزی‌ها بوده است و اینکه اصلاح‌طلبان قصد برهم‌زدن اوضاع را ندارند و می‌خواهند شرایط را بهتر و منطقی‌تر کنند. به نظر من، باید باب گفت‌وگوی انتقادی بیش‌ازپیش تقویت شود. اصلاح‌طلبان به دلیل برجام باب گفت‌وگوی انتقادی با دولت را بستند و این اشتباهی بزرگ بود. ما می‌توانستیم هم‌زمان با مذاکراتی که تیم دیپلماسی دولت در امر هسته‌ای انجام می‌داد، دولت را متوجه کنیم که باید ظرفیت‌های داخلی افزایش یابد اما متأسفانه اصلاح‌طلبان  اشتباهی استراتژیک کردند و آن قراردادن همه تخم‌مرغ‌هایشان در سبد آقای روحانی بود. ما باید به‌جای آنکه برای مشارکت در انتخابات شرط می‌گذاشتیم، برای حمایت از دولت شرط می‌گذاشتیم و دولت را به‌صورت مشروط حمایت می‌کردیم نه آنکه بعد از نوع نگاهی که جامعه به اصلاح‌طلبان پیدا کرده است، شرکت در انتخابات را مشروط کنیم. بی‌تردید روش اصلاح‌طلبانه اقتضا می‌کند  از صندوق‌های رأی غافل نشویم زیرا بخشی از سیاست‌ورزی اصلاح‌طلبان، مشارکت در انتخابات است اما برای تحقق این سیاست باید به بازسازی بدنه اجتماعی خود بپردازیم و بتوانیم با مردم ارتباط بهتری برقرار و راه‌حل رفع مشکلات مردم را تئوریزه کنیم.

‌اگر درست متوجه شده باشم، شما می‌گویید  سخن آقای حجاریان مبنی بر مشارکت مشروط در انتخابات، به یک پیش‌نیاز مهم به نام بازسازی درونی اصلاحات نیاز دارد و اگر آن پیش‌نیاز محقق نشود، نمی‌توان برای نهادهای تصمیم‌گیرنده شرط‌گذاری کرد. این نتیجه‌گیری درست است؟

بله، قطعا همین‌طور است. فرض کنیم  شورای نگهبان نظارت استصوابی را بردارد و ما یک بار نه، بلکه بارها اسم آقای خاتمی را بنویسیم و در صندوق بیندازیم؛ خب، آیا در این صورت مشکل حل می‌شود؟ خیر، حل نمی‌شود زیرا اگر مردم پای صندوق نیایند و اگر آمدند باز در بر همان پاشنه چرخید و کاری از دست نمایندگان منتخب برنیامد، باید چه خاکی بر سرمان بریزیم. ولی اگر موازنه قدرت در کف جامعه و افکار عمومی به‌نفع ما رقم خورد و اگر سرمایه اجتماعی حضور و بقای اصلاح‌طلبان را مطالبه کرد، در آن صورت نهادهای تصمیم‌گیرنده راهی جز پذیرش خواست عمومی ندارند زیرا برای نظام جمهوری اسلامی مشارکت بالا اهمیت خاصی دارد و نمی‌خواهد تحت هیچ‌ شرایطی مشارکت عمومی پایین بیاید. اگر اصلاح‌طلبان بتوانند ثابت کنند  حضورشان باعث مشارکت بالای مردم در انتخابات می‌شود، مطمئن باشید در چانه‌زنی‌ها دست بالا را خواهند داشت.

‌یکی از مهم‌ترین مشکلاتی که در تمام این سال‌ها یعنی از سال 76 تا کنون اصلاح‌طلبان حل نکرده‌اند، ارائه یک مانیفست راهبردی است؛ به این معنی که راهبردهای خود را در حوزه سیاست، اقتصاد، جامعه و فرهنگ مشخص کنند تا در وهله نخست مردم بدانند با چه طیفی روبه‌رو هستند و در وهله دوم برای خودشان معلوم شود تا کجا از یک شخصیت سیاسی خواه در قامت رئیس‌جمهور حمایت می‌کنند. چرا چنین مانیفستی تدوین و ارائه نمی‌شود؟

رفتار اصلاح‌طلبان جبهه‌ای است و طیف وسیعی خود را اصلاح‌طلب می‌دانند. ایراد این است که اصلاح‌طلبان نمی‌توانند تبدیل به یک‌ حزب گسترده شوند تا بتوانند یک مانیفست روشن ارائه کنند. از کسانی که باور به اقتصاد راست دارند تا چپ‌گرایان، خود را اصلاح‌طلب می‌دانند و همین تکثر عقیده گاهی باعث بروز اختلافات جدی میان اصلاح‌طلبان می‌شود؛ مثلا درباره چگونگی رابطه با آمریکا میان تمام اصلاح‌طلبان رویه واحدی وجود ندارد. اصلاح‌طلبان باید قالب حزبی پیدا کنند و این درحالی است که اکنون اصلاح‌طلبان به‌صورت جبهه‌ای ایفای نقش می‌کنند. ایراد قالب جبهه‌ای این است که مثلا وقتی فردی از جناح اصلاحات وارد مجلس شده است، نمی‌توان او را در معرض پرسش قرار داد. نظام انتخابات نیازمند یک نظام حزبی پایدار است که در آن دو، سه حزب بزرگ شرکت کنند و این احزاب سخنگوی مشخصی داشته باشند. اکنون ده‌ها حزب وجود دارند که بسیاری از آنها نه قدرت بسیج عمومی را دارند، نه برنامه مشخصی ارائه می‌دهند و نه از ایده روشنی پیروی می‌کنند و فقط هنگام هم‌اندیشی در مقاطع حساس باعث تفرقه می‌شوند. یکی از پرسش‌های مهم جبهه اصلاح‌طلبی این است که این جریان می‌خواهد چه چیز را اصلاح کند؟ می‌دانیم اصلاح‌طلبی در هر کشور جهتی خاص و معنایی متفاوت دارد؛ بر‌ای مثال، مسئله روز ممکن است دموکراسی نباشد؛ ازاین‌رو شاید اصلاح‌طلبان از بقا و ثبات سخن بگویند اما به اعتقاد من هسته اصلاحات در ایران، دموکراسی است. تا مسئله دموکراسی تعیین تکلیف نشود، بقیه بحران‌ها نیز لاینحل باقی می‌ماند.

‌آقای خاتمی چندی پیش گفت ممکن است دیگر مردم به درخواست ما برای شرکت در انتخابات پاسخ مثبتی ندهند. بفرمایید که آیا ممکن است مردم از خاتمی هم عبور کنند؟

در مقطع فعلی مردم از سیاست دلزده شده‌اند و به احتمال زیاد حتی اگر او هم از مردم درخواست کند که بازهم در انتخابات شرکت کنید و به این یا آن گروه رأی بدهید، با استقبال چندانی مواجه نشود. باوجوداین با شکل‌گیری حداقلی از توازن قوای سیاسی، سیاست همچنان مسئله اصلی جامعه است. واضح است که وجود نابرابری سیاسی، روند نابرابری‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و پدیده فساد را تشدید می‌کند؛ از این‌رو پیش‌بردن پروژه توسعه سیاسی، می‌تواند پایدارترین و مؤثرترین مسیر برای اصلاحات و تغییر وضع موجود باشد. مردم در مقطع فعلی از سیاست‌ورزی‌های بی‌نتیجه و اینکه  مورد سوءاستفاده قدرت‌طلبان قرار بگیرند، خسته‌اند. آنها از بی‌تصمیمی و پیگیرنبودن اصلاح‌طلبان کلافه‌اند؛ به‌عبارتی مردم از اصلاح‌طلبی عبور نکرده‌اند بلکه از اصلاح‌طلبان بوروکرات و رفیق گرمابه و گلستان قدرت رانتی عبور کرده‌اند. اگر اصلاح‌طلبی را به‌عنوان یک راهبرد برای تغییر وضع موجود تفسیر کنیم، هنوز هم مردم به آن باور دارند و سخنگوی واقعی این جریان یعنی آقای خاتمی هنوز هم در بین مردم اثربخش است اما به نظر می‌رسد تأکید بر سیاستی که پیش‌تر امتحان شد، چندان پاسخ‌گوی مطالبات مردم نخواهد بود. باوجود اینها جریان اصلاحات دارای سرمایه سنگین اجتماعی است که همچنان استعداد آن را دارد که مسیر کشور را اصلاح و باعث تحقق توسعه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی شود و از ایجاد تمامیت‌خواهی جلوگیری کند. نفوذ تفکر اصلاح‌طلبی در جامعه ایران آن‌قدر زیاد است که مانعی مهم برای پیشبرد پروژه بنیادگرایان داخلی، براندازان متوسل به نیروهای بیگانه و هواداران تحریم و مداخله نظامی است. واقع‌بینی، رکن اصلی گفتمان اصلاح‌طلبی است. نگاه‌های ثابت‌مانده به آینده‌ دور، به مدینه‌ فاضله‌ای که قرار است در دوردست‌های نامعلوم ساخته شود، به تمدنی که قرار است در جایی مبهم در اعماق تاریخ بنا شود، جملگی وعده‌های عمدتا بنیادگرایانه و فاقد عنصر آگاهی است که عموما برای فرار از مسئولیت اشتباهات فعلی طراحی می‌شوند. از سویی نباید اصلاح‌طلبان به دام گفتار سیاسی محافظه‌کاران غربی و نئوکان‌ها بیفتند که اسلام رحمانی را مانند یک ایدئولوژی توتالیتر جدید معرفی می‌کنند. آنها اسلام با قرائت دموکراتیک را با اقتدارطلبی یکسان می‌انگارند؛ درست همان‌طورکه با نظام و جنبش کمونیستی در قرن پیش رفتار کردند و طیف وسیع و متنوع سوسیالیسم را نادیده گرفتند. اصلاح‌طلبان هنوز از اصلاحات فرهنگی و... دفاع می‌کنند اما نه با استدلال‌های دو دهه پیش. نیروهای اصلاح‌طلب پیش‌تر از اصلاحات دفاع می‌کردند، برای آنکه آن را موجب تقویت نظام می‌دانستند. استدلال می‌کردند تنها به این شیوه می‌توان از خشونت و نفرت‌پراکنی جلوگیری کرد. استدلال می‌کردند که اصلاحات با مشارکت‌دادن مردم در تصمیم‌گیری‌های سیاسی، عبور از مشکلات را کم‌هزینه می‌‌کند اما امروز با استدلال دیگری مدافع اصلاحات‌اند. آنها بر این نکته پای می‌فشارند که خارج‌شدن از مسیر اصلاحات، رویارو قراردادن کشور با ماجراجویی‌های پرهزینه و جنگ‌افروزی است که تندروها در داخل و خارج در پی آن هستند و این یعنی فروپاشی ملی. به‌هرحال باید جنبید وگرنه خیلی زود دیر خواهد شد.

‌قدری هم به دولت بپردازیم. دولت آقای روحانی در ابتدای کارش تمام همت خود را بر موضوع مذاکره با کشورهای قدرتمند دنیا برای حل‌وفصل موضوع هسته‌ای گذاشته بود و تا حد زیادی نیز توانست این موضوع را با نتیجه خوبی به پایان برساند؛ اما پس از روی‌کارآمدن دونالد ترامپ در آمریکا، اجرای برجام دچار مشکل و به ‌تبع آن دولت ایران نیز با بحران روبه‌رو شد که شاید بخشی از ناکارآمد جلوه‌دادن دولت مربوط به رخدادی باشد که خارج از اراده‌اش بوده است؛ از‌این‌رو بعد از بدعهدی آمریکا، مخالفان دولت، حسن روحانی و کابینه‌اش را متهم به خوش‌بینی به غرب کردند و فعلا امکان مذاکره وجود ندارد. به عنوان بحث‌ پایانی بفرمایید اکنون که کشور ژاپن پیشنهاد میانجیگری میان ایران و آمریکا را مطرح کرده و دونالد ترامپ گفته است قصد تغییر رژیم ایران را ندارد، با پیش‌ذهنیتی که از بدعهدی آمریکا در موضوع برجام و سخنان پیشین وزیر امور خارجه این کشور مبنی بر تغییر حکومت ایران داریم، آیا دولت می‌تواند به تحولات گفتمانی اخیر آمریکا اطمینان کند و برای رفع بحران‌های کنونی مذاکره را از سر بگیرد؟

به‌ نظرم باید با احتیاط از این فرصت استقبال کرد. مناسب‌ترین میانجی بین ایران و آمریکا همین اتحادیه اروپا یا ژاپن است. البته اتحادیه اروپا به ‌دلیل معضلات ساختاری، فاقد تحرک و قدرت تصمیم‌گیری لازم است. دو قدرت روسیه و چین نیز به‌ دلیل رقابت‌های استراتژیک با آمریکا، در بزنگاه با کارت ایران بازی خواهند کرد و منافع ملی و امنیت ما را وجه‌المصالحه قرار می‌دهند. ژاپن اما هم‌پیمان استراتژیک و مانند یکی از ایالت‌های آمریکاست و رابطه نزدیکی با آمریکا و به‌خصوص شخص ترامپ دارد و درباره ایران برخلاف سایر قدرت‌ها، فاقد اهداف و منافع ژئوپلیتیک است و با توجه به اهداف و منافع اقتصادی و تجاری خود، خواهان پیشگیری از هر نوع تشنج و تنش در منطقه خاورمیانه است؛ اما درباره استراتژی جدید آمریکا در عرصه جهانی، یعنی برهم‌زدن نُرم‌ها و قراردادهای تا‌کنون معتبر جهانی، آمریکا در پی چینش جدید نظم جهانی برای جلوگیری از زوال هژمونی خود در برابر قدرت‌هایی مانند چین، روسیه و حتی اروپای متحد است.

اقدام یک‌جانبه ترامپ در خارج‌شدن از توافق‌نامه برجام را تنها نمی‌توان با قلدرمآبی شخصیتی ترامپ توضیح داد. خروج ترامپ از برجام و راهبرد مهار ایران از طریق تحریم حداکثری با هدف به‌زانو‌درآوردن مردم ایران و گسترش اعتراض‌های داخلی، تنش‌ را تا جایی بالا برد که آغاز جنگ جدید محدود منطقه‌ای کاملا محتمل‌الوقوع به نظر می‌رسید. بالطبع در چنین شرایطی همه نیروهای سیاسی درون نظام سعی می‌کنند یکپارچگی ملی و یک‌صدایی را برجسته کنند. جمله ترامپ که قصد تغییر حکومت ایران را ندارد، در عمل می‌تواند به‌نوعی دورشدن از خطر گسترش جنگ و تهدیدات نظامی در انبار باروت منطقه تلقی شود و پیشنهادات متوالی ترامپ برای گفت‌وگو با مقامات ایرانی و تلاش‌های میانجیگرایانه دول ثالث، البته به تحرکات دیپلماتیک و عادی‌شدن اوضاع کمک می‌کند. در داخل اما هزینه فرصت برای کشور بالاست و نگهداشتن کشور در حالت آماده‌باش و اضطرار، به ازدست‌رفتن قدرت رقابت تجاری و اقتصادی و هدردادن موقعیت و زمان منجر می‌شود. در این میان، پرسش اصلی آن است که اگر قرار نیست جنگی اتفاق بیفتد، چرا باید منطق آماده‌باش بر کشور حاکم باشد؟ افکار عمومی هم می‌خواهد ببیند مواضع و منافع جریانات اصلی داخلی نظرشان درباره جنگ و صلح چیست و از قهر و آشتی با آمریکا چه چیزی نصیبشان می‌شود و پیامدهای آن چگونه است؟ مثلا آیا اصولگراها واقعا کاسب تحریم و جنگ هستند؟ یا اصلاح‌طلبان می‌خواهند به ‌هر قیمت که شده، مملکت را تسلیم بیگانه کنند؟ حقیقت این است که لحظه تصمیمات حیاتی و مهم رسیده است؛ تصمیماتی که می‌تواند تأخیر، شتاب یا اساسا اشتباه در آن، سال‌های درازی سرنوشت ملت و نسل‌های آینده ایران را متأثر کند. آیا دیدگاه اصلاح‌طلبانه برای روی خوش نشان‌دادن و درازکردن دست همکاری به‌ سوی کشورهای منطقه که جلوی رقابت تسلیحاتی در منطقه را می‌گیرد و حضور و مداخله نیروهای آمریکایی را غیر قابل توجیه می‌کند، غلط است؟ آیا اصولگرایان این درک را ندارند که کشورهای صنعتی مانند آمریکا به ‌دلیل بحران اقتصادی و رکود دنبال بهانه می‌گردند تا با بزرگ‌کردن خطر ایران، هزینه‌های نظامی خود را توجیه کنند و میلیاردها دلار تجهیزات تسلیحاتی را به کشورهای منطقه بفروشند؟ ورود پارامتر احتمالات جنگ و صلح به حوزه ‌بحث‌های راهبردی، مواضع نیروهای سیاسی را از حالت بحث‌های کلاسیک ‌عالم سیاست که موضوع اصلی آن تقابل و رقابت برای کسب یا مشارکت در ‌قدرت سیاسی است، خارج کرده و به‌طور مشخص موضوعات انسانی و حقوق‌بشری را نیز به ‌دلیل در معرض خطر قرارگرفتن ‌جان انسان‌های بی‌گناه، کانون توجه قرار داده است. فرصت مناسبی است که همه‌‌جانبه‌بودن راهبردهای سیاسی هر گروه و جناح مرکز سنجش قرار گیرد و سرمایه اجتماعی ازدست‌رفته را به آنها برگرداند. از‌این‌رو، جا دارد جریانات اصلی سیاسی کشور مواضع و راهبردهای سیاسی خود برای عبور از بحران موجود را به صراحت و شفافیت اعلام کنند. لازم است هر نیروی سیاسی رسما راهبرد امنیتی و برداشت خود از منافع ملی را ارائه دهد تا سهمش از تبعات احتمالی در آینده کشور، مشخص باشد. مسیر برون‌رفت کشور برای خروج از شرایط فعلی با کدام‌یک از راهبردهای سیاسی اصلاح‌طلبانه یا اصولگرایانه امکان‌پذیر است؟ اینک افکار عمومی بوته سنجش و آزمایش راهبردهای سیاسی جناح‌های داخل و حتی اپوزیسیون برانداز است. چه خوب، چه بد، جامعه ایرانی به پدیده فراگیری مبتلا شده که سیاست را از حوزه احزاب و نخبگان خارج و جزئی از زندگی روزانه مردم کرده است. این وضعیت معلول ناکارآمدی نهاد سیاست، تزلزل در تصمیم‌گیری به‌موقع، رخوت مزمن نظام حزبی، بی‌اعتباری اجتماعی سیاسیون از یک‌سو و نفوذ گسترده اینترنت و شبکه‌های اجتماعی است که بخش جدایی‌ناپذیر ‌فضای عمومی جامعه ما شده و به دموکراسی اطلاعاتی، توزیع و دسترسی همگانی به اطلاعات منجر شده است که موضوعات سیاسی را از میان دیگر موضوعات برمی‌کشد و بزرگ‌نمایی می‌کند. اگر از سطوح تحلیل حاضر ارتفاع بگیریم، متوجه می‌شویم که جامعه سیاست‌زدایی شده است. افکار عمومی در دو قطب دوگانه نسبت به غرب صف‌آرایی کرده‌اند. برخی بی‌توجه به مقتضیات جامعه بشری در عصر حاضر دنیا را به دو جبهه موافق و مخالف تقسیم می‌کنند و باور دارند سیاست و سیاست‌ورزی ‌میدان جنگ بین ایران و غرب است که در نهایت هدفی جز حذف یکدیگر ندارند. از نظر این جماعت تصمیم‌گیری خوب و به‌موقع عرصه و میدانی است که در آن تحمل و تعامل، مصلحت‌سنجی و مداراجویی جایی ندارد. پذیرش ‌اصولی مانند مدارا، تعامل، سازش و تعادل در عرصه‌های سیاسی موجب کاهش قدرت و قاطعیت یک ملت در برابر مخالفانش می‌شود. در جبهه مقابل که اصلاح‌طلبان نیز در میان آنها جا می‌گیرند، بر این عقیده پای می‌فشارند که سیاست هنر تحقق ممکن‌هاست؛ هنر تغییر موازنه ستیز و سازش به نفع سازش و صلح. نظریات ‌مخالف‌محور و تقسیم جوامع بشری به دو جبهه موافق و مخالف را ذهنیت جنگ سردی بر مبنای رشد روزافزون تضادها می‌دانند.

 البته از نظر اصلاح‌طلبان در وجود مناسبات قدرت در جوامع بشری تردیدی نیست، ولی بر این باورند که مفهوم سیاست؛ چه در داخل و چه در روابط بین‌المللی صرفا محدود به حوزه قدرت نمی‌شود و معنایی فراگیر، اجتماعی و در ارتباط تنگاتنگ با شرایط ‌انسانی و زیست‌محیطی پیدا می‌کند. به این معنی که سیاست در پیوند بسیار نزدیک با مناسبات اقتصادی، گردش ‌تولید و مصرف و به‌طورکلی روابط و مبادلات انسانی و حوزه عمومی قرار دارد. نکته جالب آن بخش از سخن اخیر رهبری با استادان است که گفتند: «بعضی‌ها هم گفتند که سلاح هسته‌ای تولید کنیم ولی مصرف نکنیم؛ این هم اشتباه است». اینها به راستی چه کسانی هستند که چنین توصیه‌هایی می‌کنند؟ بی‌تردید می‌توان آنها را از میان مواضع سیاسی و راهبردهای‌‌شان ردیابی کرد. اصلاح‌طلبان بارها پیش از این تأکید کرده بودند که با توجه به استقبال جهانی از برجام و برنامه دولت ایران برای تنش‌زدایی با دنیا، موازنه سیاسی و اخلاقی به نفع ایران رقم خورده است. پایبندی ایران به برجام امتیاز بی‌نظیری در دست ایران است که آرامش را از تندروهای کاخ سفید و اسرائیل ستانده، بااین‌حال ابتکار دیپلماتیک و سیاست اعتمادسازی و تعامل با سایر کشورها یک ضرورت اجتناب‌ناپذیر برای تأمین امنیت ملی کشور است. عبور از بحران، بازگشت رونق و رشد اقتصادی و تضمین آینده کشور به این تعامل و همکاری گره خورده است. همان‌طور که قبلا نیز گفته‌ام، اعتمادسازی با اروپا و دیگر کشورها نمی‌تواند خلأ ناشی از تعامل اصولی با آمریکا را پر کند. حتی کشورهای دوست و نزدیک به ایران هم برای حمایت از ما نیازمند تعامل ما با آمریکا هستند.

 همکاری بین‌المللی میان ایران و غرب نقش ما را در عرصه جهانی ارتقا می‌بخشد و ما را به بازیگر اول منطقه فراتر از موقعیت کنونی تبدیل می‌کند. راهبرد اصلاح‌طلبان برای ممانعت از کوچک‌ترین انعطاف افکار عمومی دنیا در برابر هرگونه ماجراجویی علیه ایران، بازدارندگی در چارچوب سیاسی و دیپلماسی عمومی و حفظ اجماع جهانی از برجام است. هر راهبردی غیر از این، با هر توجیه و تحت هر عنوانی موجب سیاست‌زدایی و تضعیف جامعه مدنی می‌شود. درحالی‌که هیچ سلاحی به اندازه تقویت ارزش‌های دموکراتیک و ارتقای سطح آگاهی عمومی و تثبیت حقوق شهروندی و مردم‌سالاری در مقابل دشمن خارجی بازدارنده نیست. انتخابات آزاد و احترام به خواست واقعی مردم و انتخاب سیاست‌مداران شجاع و شایسته رکن مهم راهبرد مصون‌سازی جمهوریت نظام است.