ایرنا/ سرتیپ‌دوم یاسینی که بعثی‌ها در دوران اسارت به او لقب «یاسین‌سجن» دادند در توضیح ۲۷ ماه اسارت خود، خاطراتی از تلاشش برای فرار، رفتار بعثی‌ها و بازی با تیم فوتبال نگهبانان نقل کرد که بعدها الهام‌بخش قسمتی از فیلم اخراجی‌ها شد.

روایت اسارت یاسین‌سجن؛ از فرار تا فوتبال با نگهبانان عراقی
پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

جانباز آزاده سرتیپ دوم حسین یاسینی فرمانده پیشین تیپ ۴۵ نیروی مخصوص ارتش و مسوول فعلی دفتر ارتباطات مردمی فرماندهی نیروی زمینی روز دوشنبه به مناسبت هفته دفاع مقدس با حضور در استودیوی خبرگزاری جمهوری اسلامی درباره تجاوز ارتش بعث به خاک ایران، حضور در عملیات‌ها، نحوه اسارت، رفتار نگهبانان عراقی و خاطرات دوران اسارت با خبرنگار سیاسی ایرنا به گفت‌وگو پرداخت که در ادامه می‌خوانید.

ایرنا: گویا پیش از حمله عراق، ارتش بعث در مرز تحرکاتی داشته است. این موضوع به اطلاع مقام‌های لشکری و کشوری وقت رسید؟ و چه واکنشی داشتند؟

سرتیپ حسین یاسینی: با توجه به اینکه انقلاب اسلامی تازه به پیروزی رسیده بود دولتمردان فکر نمی‌کردند روزی جنگ شود. ۱۶ روز قبل از حمله، ارتش بعثی در منطقه خان لیلی یکسری عملیات انجام داد و برخی ارتفاعات و پاسگاه‌ها را گرفت و مدعی شد دنبال جنگ نیست. اما این تحرکات برای ما نظامی‌ها بیانگر این بود که می‌خواهد اتفاقاتی بیفتد. اما ابوالحسن بنی‌صدر رییس جمهوری وقت اینطور فکر نمی‌کرد و می‌گفت این مانور است و عراق را چه به جنگ! تا اینکه عراق در ۳۱ شهریور ۵۹ به خاک ایران حمله کرد.

همان زمان صدام قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر را پاره کرد و گفت این قرارداد ننگی برای حکومت بعث عراق و تحقیر برای امت عربی است. خبرنگاری پرسید چه پاسخی برای ایرانی‌هایی که این صحنه را می‌بینند، دارید؟ صدام گفت که هفته بعد در تهران جواب شما را می‌دهم. صدام فکر می‌کرد در کوتاهترین زمان  از مرز عبور می کند و به تهران می‌رسد. در حالی که پشت دروازه خرمشهر به مدت ۳۴ روز مقابل نیروهای مردمی و نظامی زمین‌گیر شد.

صدام سعی کرد با ۱۹۹ فروند جنگنده کمر نیروی هوایی ارتش را بشکند که خوشبختانه این حمله به اندازه‌ای نبود که آنها به اهداف شوم خود برسند. در پاسخ به این تهاجم، نیروی هوایی ارتش نزدیک‌ترین پایگاه‌های دشمن را منهدم کرد. در ادامه شهید سرهنگ جواد فکوری فرمانده وقت نیروی هوایی، طرح کمان ۹۹ را محضر حضرت امام (ره) برد و وضعیت را توضیح داد. امام (ره) فرمودند که مبادا در این عملیات، مردم و خانه‌های آنها مورد هدف قرار گیرد.

یادم است بعثی‌ها زمان اسارت می‌گفتند خلبان‌های ایرانی آنقدر مهارت و شجاعت داشتند که در کنار ماموریت خود، در بغداد اعلامیه پخش می‌کردند. در شرایطی که پایتخت عراق از نظر پدافند هوایی و رادار به قدری قوی بود که صدام می‌گفت عراق دارای قوی‌ترین حفاظت هوایی است اما فکوری در پاسخ به این ادعا توانست ۲۰۰ جنگنده را آماده کند. ۱۴۰ فروند را برای عملیات برون مرزی و ۶۰ فروند را برای احتیاط، تجهیز و آماده‌سازی شد.

زمانی که عدنان خیرالله و صدام مهارت و بی‌باکی خلبانان ایرانی را دیدند تصوراتشان خراب شد و نیروی هوایی رژیم بعث عراق بلافاصله تمام هواپیماهای پیشرفته خود را به دورترین پایگاه‌های عراق مثلا در نقاط مرزی با اردن، کویت و عربستان فرستاد تا در تیررس هواپیماهای ایرانی نباشند.

ایرنا: بیشتر عملیات‌ها میان سپاه و ارتش مشترک بود، ارتش چند عملیات مستقل انجام داد؟

سرتیپ یاسینی: زمانی که بخشی از خوزستان مورد اشغال ارتش بعث قرار گرفت برای بیرون راندن آنها نیاز داشتیم با بدست آوردن اطلاعات جامع، عملیات‌های بزرگ انجام دهیم. در ابتدا آمدیم یک سری عملیات با نام تک محدود انجام دادیم. در این تک‌ها نیروهای ما تا نزدیکی دشمن پیش می‌رفتند و باز می‌گشتند. با این کار کم‌کم شجاعت، مهارت و بی‌باکی رزمنده‌ها دو چندان شد و این نتیجه رسیدیم برای زدن ضربات مهلک به بعثی‌ها باید از نیروهای جوان استفاده کنیم.

در پنجم مهر ۶۰ عملیات ثامن الائمه را انجام دادیم و حصر آبادان شکسته شد و در طریق القدس شهر بُستان آزاد شد. در عملیات فتح المبین در فروردین ۶۱ حدود ۱۵ هزار اسیر عراقی گرفته شد. دشمن باور نمی‌کرد در ساعت اولیه صبح نیروهای ارتش و سپاه بتوانند به عمق آنها نفوذ کرده و توپخانه‌ها را از کار بیندازند و بسیاری از خدمه‌ها و حتی فرماندهان توپخانه را به اسارت در آورند. زمانی که خبر این عملیات‌ها به گوش عراقی‌های که در جلو می جنگیدند رسید، دستان خود را به عنوان تسلیم بالا بردند. همچنین نیروهای ارتش و سپاه در چهار مرحله عملیات موفق شدند خرمشهر را در سوم خرداد ۶۰ از چنگ دشمن خارج کنند و دژ دفاعی مستحکم عراقی‌ها که مدعی بودند به هیچ وجه تسخیر نخواهد شد با وحدت ارتش و سپاه شکسته شد.

برخی از عملیات‌ها اقتضا می‌کرد که ارتش آن را طراحی و اجرا کند مثلا در اسفند ۶۵ در جایی که قرار بود عملیات کربلای ۷ انجام شود بیش از ۳ متر برف بارید. بعثی‌ها تصور نمی‌کردند که نیروهای لشکر ۶۴ پیاده ارومیه در قرارگاه شمال غرب در ارتفاع ۲ هزار ۵۱۹ متری پوشیده از برف حاج عمران وارد عمل شوند.  این نیروها ۲۴ ساعت به دلیل سرما در شکاف ارتفاعات و حفر تونل در برف به سر بردند و حدود ساعت ۴ صبح از غفلت بعثی‌ها استفاده کردند و به موفقیت و پیروزی رسیدند و غنایم بسیاری به دست آوردند.

ایرنا: سه روز پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ در ۲۷ تیر ۶۷  به اسارت درآمدید، گویا می‌خواستید فرار کنید.

سرتیپ یاسینی: محاصره شده بودیم و در پی این بودیم به نوعی بچه‌ها را متفرق کنیم تا دشمن متوجه نشود بنابراین سعی کردیم شب‌ها حرکت کنیم. در نهایت تصمیم گرفتیم با ۵ تا ۶ نیرو ارتفاع ۴۰۲ سومار را ترک کنیم و به قرارگاه تیپ برویم. ساعت ۲ بامداد بود که یکباره سربازان عراقی ایست دادند و فهمیدیم بعثی‌ها آن منطقه را گرفته‌اند. زیر نور مهتاب پا به فرار گذاشتیم به سرعت به نقطه ای رسیدیم که تانک‌های عراقی به فاصله ۵۰ متری هم ایستاده بودند. به دوستان گفتم بهترین راه، عبور از فواصل تانک‌ها است. دو نفر دو نفر از کنار هر تانک عبور کردیم و به تدریج بقیه بچه‌ها به ما ملحق شدند.

شروع به حرکت کردیم. مسیر طولانی و تشنگی توان ما را گرفته بود بطوریکه آب رادیاتور یا شیشه پاک‌کن‌های خودروها را می‌خوردیم تا اینکه در روز چهارم ‌دیدیم از بالای سر ما هلیکوپتر عبور می‌کند به ناچار برای اینکه دیده نشویم سعی کردیم شب ها حرکت کنیم و روزها در شکاف‌ها و شیارها مخفی شویم. حوصله بچه‌ها از این شرایط  سر رفته بود و می‌گفتند ما در روز بهتر حرکت می‌کنیم و شب حرکت ما کندتر است. در نتیجه صبح حرکت کردیم و به یک فضای باز رسیدیم. آنجا چهار فروند هلی‌کوپتر بالای سر ما ظاهر شدند و ارتفاع خود را کم کردند و تکاوران عراقی ما را محاصره کرده و به اسارت در آوردند.

در مسیر انتقال، از فرصت استفاده و سعی کردم فرار کنم اما بار دیگر اسیر شدم و این بار دست و چشم مرا بستند و بعد مرا به بعقوبه و سپس زندان الرشید بردند و بیش از پنجاه روز در سخت‌ترین شرایط، مصائب زیادی را تحمل کردم. یادم است با یک لوله خودکار که از یک سرباز عراقی به سرقت برده بودیم به افسر زخمی ایرانی غذا می‌دادیم تا اینکه به شهادت رسید. هرچه می‌گفتیم که این اسیر را به بیمارستان ببرید نگهبانان توجهی نمی‌کردند و می‌گفتند فرمانده نیست.

در زندان الرشید ۳۳ اسیر در یک سلول ۲ در ۶ متر جای داده بودند. شرایط بسیار سختی بود به طوری که آرزو می‌کردیم ما را به اردوگاه ببرند. سرانجام ما را به اردوگاه تکریت بردند. جلوی در اردوگاه دو ردیف نگهبان به فاصله ۵۰ متر در سمت راست و چپ ایستاده بودند، فکر می‌کردیم برای استقبال ما آمده‌اند. زمانی که از اتوبوس‌ پیاده شدیم این افسران عراقی که با لباس‌های تمیز، خبردار ایستاده بودند حتی سلام هم نکردند و با چوب، سیم خاردار، کابل و شیلنگ شروع به کتک زدن ما کردند. وقتی به درون آسایشگاه رفتیم روی دیوارها با کاغذهای A۴ مطالبی درباره مهمان نوازی صدام نوشته بودند گفتیم مگر می‌شود از مهمان این گونه استقبال کنند؟

زمان اسارت به من لقب «یاسین سجن» (یاسین زندانی) داده بودند چون به بعضی مسائل تن نمی‌دادم و بر نمی‌تابیدم مداوم در زندان بودم.

ایرنا: فکر می‌کنم بخشی از خاطرات شما الهام‌بخش فیلم اخراجی‌های ۲ بوده است؟

سرتیپ یاسینی: یک روز خانمی به من زنگ زد و گفت می‌خواهیم از خاطرات اسارت شما فیلمی تهیه کنیم. چون آن زمان مسوولیت داشتم فکر کردم او می‌خواهد مرا تخلیه کند. گفتم شما را نمی‌شناسم و متاسفانه نمی‌توانم چیزی بگویم ولی این موضوع را می‌توانید از طریق سازمان پیگیری کنید. آنها رفتند به سازمان ایثارگران نیروی زمینی ارتش و خاطرات را مطالعه کردند و آقای مسعود ده‌نمکی هم بخشی از خاطرات را با مقداری حاشیه و طنز، زیباتر از آن چیزی که بود به شکل فیلم درآورد.

ایرنا: ماجرای کریم بقره را تعریف می‌کنید؟

سرتیپ یاسینی: کریم بقره سربازی بود که به لحاظ ذهنی کمی ضعیف بود و به فوتبال علاقه خاصی داشت و همیشه با ما درباره فوتبال حرف می‌زد. مثلا می‌گفت تیم فوتبال شما را در فلان سال شکست دادیم. او بسیار پرخور بود و برای سیر کردن خودش سر سفره اسرا می‌نشست و غذای آنها را می‌خورد.

روزی درباره تنبیه او با یکدیگر همفکری کردیم. به او گفتیم که ما در آشپزخانه در حال درست کردن دوغ هستیم و سپس پارچ‌های دوغ را میان خود تقسیم کردیم و به همه نصف لیوان دوغ رسید. کریم به یکباره گفت به من اسم بقره داده‌اید ولی نصف لیوان دوغ به من می‌دهید؟ و خواستار پارچ دوغ شد. اسرا در پارچ دوغ کریم آب و تاید قاطی کردند و به او دادند. پس از آن کریم بقره برای همیشه رفت و دیگر نیامد.

ایرنا: و ماجرای فوتبال با نگهبانان عراقی؟

سرتیپ یاسینی: فوتبال تنها چیزی بود که می‌توانست بچه‌ها را از نظر بدنی و روحی سالم نگه دارد.  شعار ما در اسارت این بود که هرگاه دشمن را غمگین دیدیم شاد باشیم و هرگاه دشمن را شاد دیدیم غمگین شویم. بهترین راه برای اینکه روحیه خود را حفظ کنیم ورزش و به ویژه فوتبال بود. اوایل توپ نداشتیم؛ بنابراین لباس‌های پاره را به هم دوختیم و توپ درست کردیم به طوری که وقتی به توپ پارچه‌ای لگد می‌زدیم شکل و قواره آن تغییر می‌کرد. روزی فرمانده کل اردوگاه های اسرا آنجا آمد ناخودآگاه این توپ پارچه‌ای به سینه او خورد. پرسید چه کسی مسوول ورزش است؟ جلو رفتم، گفت که این چیست؟ پاسخ دادم توپ است. او که از برخورد توپ ناراحت بود گفت که از فردا به شما توپ می‌دهیم.

پس از آن بود شروع به برگزاری مسابقات کردیم و تیم بسیار قوی شده بود. یک روز فرمانده اردوگاه که این صحنه را می‌دید گفت که آمادگی دارید با ما بازی کنید؟ با پوزخند به او گفتم نگهبانان خوراک ما هستند. او می‌خواست تعدادی بازیکن از بیرون بیاورد و ما هم شرط کردیم که شماری از اسرای ایرانی را که وضعیت جسمانی خوبی ندارند را به صلیب سرخ نشان دهیم که گفت این موضوع خارج از مسوولیت من است. پرسیدیم که می‌توانیم شعارهای ایرانی بدهیم و این اجازه را به ما داد.

فرمانده اردوگاه روز بازی دستور داد به تعداد اسرا کیک و نوشابه بخورند در حالی در این مدت کسی به ما نوشابه نداده بود. به بازیکنان گفتم تا آخر بازی حق خوردن کیک و نوشابه را ندارند زیرا ممکن است ما را مسموم کنند.

 بازیکنان عراقی قوی بودند اما ما از لحاظ تعصبی قوی بودیم. بازی شروع شد تماشاگران ایرانی شعار می‌دادند «ایران چه کارش می‌کنه سوراخ سوراخش می‌کنه» اما در پانزده دقیقه نخست ۲ گل خوردیم و هیاهو و شور تماشاگران فروکش کرد ولی با تعویض‌های طلایی که انجام دادیم ۶ گل زدیم و بازی رو بردیم. با غلبه تیم اسرای ایرانی بر بعثی‌ها، شماری از اسرای گیلانی با لهجه غلیظ شروع کردن شعارهایی چون «صدام پیت حلبی» سر دادن. سربازان عراقی که تصور می‌کردند این شعارها در مدح صدام است خواستار تکرار آن بودند.

بچه‌ها پس از بازی با نشان دادن انگشت‌های دست به عراقی‌ها می‌فهماندند ۶ گل خورده‌اند سپس سعی کردیم مقاله‌ای درباره باخت تیم منتخب عراق از اسرای ایرانی تهیه کنیم که این موضوع برای بعثی‌ها خوشایند نبود و آنها تمام توپ‌های ما را پاره کردند و فوتبال برای یک ماه تعطیل شد.

حدود ۱۱ ماه از اسارت ما گذشته بود و هنوز لباس‌های کهنه اسارت بر تن ما بود. یک روز نگهبانی اعلام کرد فردا می‌خواهند شما را به زیارت ببرند. ما که افسر بودیم از این موضوع استقبال نکردیم. تصور می‌کردیم که شاید این سفر زیارتی برای دیدار صدام پلید باشد. تصمیم گرفتیم لباس‌های نو را تحویل نگیریم.  هنگام غروب کنار سیم خاردار ایستاده بودم و خورشید را نگاه می‌کردم که یک سرباز عراقی پرسید چرا اینجا ایستاده‌ای؟ گفتم دلم گرفته است. پرسید چرا لباس نمی‌گیری مگر زیارت نمی‌روی؟ گفتم نمی‌خواهم زیارت بروم. پرسید میدانی زیارت کیست؟ گفتم آری، زیارت صدام است! بلافاصله پاسخ داد دیدار صدام نیست بلکه زیارت آقا امام حسین (ع) است.

رفتم به بچه‌ها گفتم و همه لباس نو گرفتیم و استحمام کردیم و به شوق زیارت شب تا صبح را به سختی سر کردیم. هرچند تصور می‌کردیم که آنها از این کار اهداف تبلیغاتی دارند. صبح داشتیم خودمان را مهیا رفتن می‌کردیم که اعلام کردند که به جز شیعه‌ها کسی نمی‌تواند سوار اتوبوس شود و اقلیت‌ها حق رفتن به زیارت را ندارند.

همبند ارمنی به نام گارن باباخانیان داشتیم. دیدم او در صف پشت من ایستاده است. سعی کردم او جای من سوار اتوبوس شود و من با وسیله نقلیه بعدی، ابتدا به زیارت آقا امیرالمومنین (ع) در نجف و سپس به کربلا رفتیم. زمانی که وارد صحن و حرم حضرت امام حسین (ع) شدیم هرکس به نوعی خود را به ضریح رساند. دیدم گارن، ضریح آقا را گرفته و بلند بلند گریه می‌کند و به ارمنی سخن می‌گوید. پس آنکه به اردوگاه برگشتیم فقط یک نفر را کربلایی صدا می‌کردیم او «کربلایی گارن» بود. گمان می‌کنم زیارت خیلی بیشتر از ما به دل گارن نشست.

ایرنا: بدترین شکنجه‌ای که بعثی‌ها به اسرا می‌دادند چه بود؟  

سرتیپ یاسینی: مثلا فرمانده را در جلوی خود ما شکنجه می‌کردند یا می‌گفتند به صورت فرمانده خودتان سیلی بزنید. همچنین پدری را جلوی پسرش قرار می‌دادند و به پدر می‌گفتند به پسرش سیلی بزند و برعکس. یا برادری را روبروی برادر قرار می‌دادند. شکنجه‌های جسمانی گذرا است اما چیزی بدتر از تحقیر و شکنجه‌های روحی در اسارت نبود. بسیاری از اعمال آرامش‌بخش چون خواندن قرآن و ادعیه یا حتی اجتماع بیش از ۲ تا سه نفر را ممنوع کرده بودند.

ایرنا: ذکری که بیشترین امید را در عملیات‌ها به شما می‌داد؟

سرتیپ یاسینی: تمام ائمه برای ما عزیز و بزرگوار هستند اما زمان عملیات بیشتر به حضرت سیدالشهدا (ع) رجوع می‌کردیم زیرا در حقیقت عشق حسین (ع) ما را به این وادی کشاند.

همیشه دعا می‌کنم جنگ نباشد و همین طور که هم اکنون کشورمان به بالندگی می‌رسد و پیشرفت می‌کند. ان شاءالله همیشه این راه ادامه پیدا کند.