پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

هفته گذشته شبکه منوتو که پیش‌تر با یک اعلان ورشکستگی به ظاهر مالی شکست خود را در نبرد رسانه‌ای اعلام کرده بود، با پخش سری مستندی با عنوان «پرویز ثابتی» اقدام به تطهیر چهره رئیس سابق ساواک کرد. تصویری که دوربین نشان می‌داد و صدایی که میکروفن می‌گرفت یک توهین بود به شعور تمام ملت ایران و همچنین آخرین تیر خلاص باور فریب‌خوردگانی که این رسانه‌های فارسی زبان بیگانه را رسانه مردمی یا دست کم مرجع موثقی برای دنبال کردن محتوا می‌دانند.

پرویز ثابتی آخرین رئیس سازمان ساواک بود. وی در سال‌های ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ در این سازمان حضوری فعال داشت؛ اعمال نفوذ در روند انتخابات مجلس ملی، سانسور و تفتیش سنگین نشریات و کتب مختلف، قتل و شکنجه معترضین و فعالان سیاسی و مدنی و همچنین اعدام‌های دسته‌جمعی وحتی بدون محاکمه از جمله جنایاتی است که ثابتی طی آن سال‌ها مرتکب شد.چنین شخصی بدون هیچ تردیدی مستحق یک محاکمه است تا نسبت به اعمالش پاسخگو باشد و تمام پاسخ‌هایش نیازمند راستی‌آزمایی و صحت‌سنجی موشکافانه است، اما در این به اصطلاح مستند که در نهاد رسانه‌ای مروج  فرقه بهائیت(شبکه منوتو) تهیه شده، با در اختیار قرار دادن یک تریبون آزاد برای رئیس سابق سازمان ساواک، می‌بینیم که روی صندلی لم داده و به طور مونولوگ، هر قصه‌ای را هر طور که بخواهد تعریف می‌کند. ثابتی در ادعاهایش،دروغ‌های بسیاری بافت.اما وقیحانه‌ترین و شاید تامل برانگیزترین بخش سخنانش آنجاست که با دروغ به هنرمندانی توهین کرد که در عین فرسوده شدن در زندان‌های ساواک همچنان در آثار خود علیه او و امثال او قلم‌فرسایی کردند که دکتر غلامحسین ساعدی، نویسنده و نمایشنامه‌نویس ایرانی از جمله این چهره‌هاست که رنج بسیاری در زندان و زیر شکنجه‌های این سازمان متحمل شد.او به دکتر غلامحسین ساعدی تهمت فساد اخلاقی زد و همچنین رضا براهنی را مجنون و دروغگو خطاب کرد و گفت: چون این آدم‌ها داستان‌نویس بودند، این داستان‌های شکنجه در زندان‌های ساواک را از خودشان در آورده‌اند و...(جالب این که پرداختن ثابتی به شخصی چون ساعدی در روزهایی مصادف با سالروز مرگ این نویسنده رقم می‌خورد.) لازم است ساعدی بعداززندان و شکنجه ساواک را ازنگاه شاعر معاصرش احمد شاملو مرور کنیم که چنین می‌گوید: باید بگویم وقتی ساعدی، زندان شاه را ترک گفت جنازه نیمه جانی بیش نبود. آن مرد با آن خلاقیت جوشانش پس از شکنجه‌‌های جسمی و بیشتر روحی زندان اوین، دیگر مطلقا زندگی نکرد، آهسته آهسته در خود تپید و تپید تا مرد. ما در لندن با هم زندگی می‌کردیم و من و همسرم شهود عینی این مرگ دردناک بودیم. البته اسم این کار را نمی‌‌توانیم بگذاریم دخالت ساواک در موضوع خلاقیت ساعدی. ساعدی برای ادامه کارش نیاز به روحیات خود داشت و این روحیات را از او گرفتند. درختی دارد می‌بالد و شما می‌آیید و آن را اره می‌کنید. شما با این کار در نیروی بالندگی او دست نبرده‌اید بلکه خیلی ساده او را کشته‌اید. اگر این قتل عمد انجام نمی‌شد، هیچ چیز نمی‌‌توانست جلوی بالیدن او را بگیرد. وقتی نابود شد، البته دیگر نمی‌بالد و شاه ساعدی را خیلی ساده نابود کرد. من شاهد کوشش‌های او بودم. مسائل را درک می‌کرد و می‌کوشید عکس‌‌العمل نشان دهد، اما دیگر نمی‌توانست. او را اره کرده بودند. (غلامحسین ساعدی آذر۶۴ پس ازیک خونریزی داخلی دربیمارستان سن آنتوان پاریس در ۴۹سالگی درگذشت و در قطعه۸۵ گورستان پر-لاشز به خاک سپرده شد.)

رضا براهنی نیز که ساکن آمریکا بود و از دوستان نزدیک ساعدی به شمار می‌آمد، پس از مرگ این نویسنده، حال و روز سال‌های پس از زندان او را چنین توصیف می‌کرد: نظام سلطنتی درون ساعدی را تزلزل‌پذیر کرده بود. ساعدی را ترس تعقیب می‌کرد. در سراسر کارهایی که ساعدی می‌کرد، این حس تعقیب وجود داشت. ساعدی وقتی که از آمریکا به لندن رفت و همکار احمد شاملو شد، از لندن به من در مریلند تلفن می‌کرد و در وسط گریه از جهان گله داشت.

 سخن آخر

آیشمن چهره  مخوف سیستم امنیتی حزب نازی پس از شکست آلمان در جنگ در حالی  که به آرژانتین فرار کرده بود، دستگیر و به جرم جنایت علیه بشریت محکوم و اعدام شد. اما چگونه است شخصی مانند پرویز ثابتی، یک ناقض آشکارای حقوق بشر، نه تنها محاکمه و باز‌خواست نمی‌شود بلکه تریبونی کاملا آزاد برای دروغ‌پراکنی‌های خود در اختیار می‌گیرد؟!