نظام سرمایه‌داری بعد از ترامپ با چه بحران‌هایی مواجه است؟ و چرا باید انتخابات ٢٠٢٠ را نقطه عطفی در جهت روند تشدید بحران نظام سرمایه‌داری دانست؟

بحران لیبرال‌دموکراسی
پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

آیا می‌توان در دسامبر 2020 با قاطعیت گفت که انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا بخشی از روند نزولی ایالات‌متحده یا تشدید بحران سرمایه‌داری است و اگر پاسخ مثبت است، آیا این ابرقدرت می‌تواند این بحران را پشت سر بگذارد یا آن را به دیگر کشورهای جهان منتقل کند و این بحران را مانند گذشته در ادامه «بحران‌های ادواری سرمایه‌داری» پشت سر بگذارد؟

پاسخ من به بخش اول این سوال به دلایلی که خواهم گفت مثبت است. درباره پاسخ به بخش دوم این سوال اما باید کمی‌ خویشتنداری کرد. چراکه با وجود نشانه‌هایی که جسارت پیش‌بینی به انسان می‌دهد، تاریخ انسان را محافظه‌کار می‌کند.

برای اثبات بحران سرمایه‌داری که لزوما به معنای سرنگونی کوتاه‌مدت قدرت هژمون نیست، از چهار مولفه هویتی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی-امنیتی با تمرکز بر نقش انتخابات 2020 و شخصیت حقیقی و حقوقی ترامپ بهره می‌گیرم و سپس بر مبنای همین مولفه‌ها به چالش‌های انتقال بحران می‌پردازم.

 چهارضلعی بحران سرمایه‌داری

انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا به بخشی از روند رسانه‌ای شدن بحران سرمایه‌داری تبدیل شد. اگر تا پیش از این، مساله بحران سرمایه‌داری بیشتر وجهی اقتصادی و سرمایه‌محور داشت در انتخابات 2020 این بحران تجلی اجتماعی، هویتی و سیاسی هم پیدا کرد و در جهت عکس قدرت هژمون حرکت کرد. جمله کوتاه باراک اوباما مبنی بر «تشدید شکاف‌ها در ایالات‌متحده» بیشتر از آنکه جدی گرفته شد، جدی و مهم بود و شاید خلاصه‌ای از همه آن چیزی باشد که روشنفکران چپ و ملی در طول این سال‌ها منتظر شنیدنش بودند. ترامپ با شورش علیه وضع موجود به‌مثابه عاملی برای به‌تصویردرآمدن و باورپذیر شدن بحران سرمایه‌داری عمل کرد و اگر در 2016 صرفا بخشی از پاسخ طیف محافظه‌کار نظام سرمایه‌داری به بحران سیستم تلقی می‌شد، در سال 2020 به عاملی برای تشدید بحران تبدیل شد؛ بر همین مبنا می‌توان گفت که این انتخابات به واسطه رادیکال شدن جناح راست حاکمیت ایالات‌متحده، چهار مولفه بحران سرمایه‌داری را بیشتر از گذشته تحت‌تاثیر قرار داد. درباره این چهار مولفه کوتاه سخن می‌گوییم. 

1-بحران مشروعیت

این نظرسنجی «پالتیکو» که در آن 79درصد جمهوریخواهان معتقد به تقلب در انتخابات 2020 بودند، بخشی از عملیات روانی برای تحقیر آمریکا نبود، بلکه نشانه‌ای از بی‌اعتقادی جامعه و خصوصا طرفداران ترامپ به نظام سیاسی آمریکا و البته نشانه‌ای جدی از بحران مشروعیت در نظام سیاسی ایالات‌متحده است. همین‌طور هم نتایج نظرسنجی واشنگتن‌پست قبل از انتخابات 3 نوامبر که 84درصد جمهوریخواهان، 52درصد از دموکرات‌ها و 75درصد از مستقلین معتقد به تقلب در این انتخابات بودند؛ یک چالش تمام‌عیار و جدی که منابع مخابره‌کننده‌اش نه دولت‌های مخالف ایالات‌متحده که رسانه‌های این کشور بوده‌اند. اگر «مشروعیت» را در تعریفی ساده «توجیه معنوی قدرت» و در رابطه مستقیم با حق حاکمیت که لزوم اطاعت و فرمانبرداری را توجیه می‌کند بدانیم، به واسطه منشأ زمینی حکومت در این کشور، لاغر شدن این منشأ را به‌واسطه اختلال در دموکراسی حس خواهیم کرد. سال‌ها قبل که فرید زکریا در کتاب «آینده آزادی» از تهدیدهای دموکراسی سخن گفته بود و نظام «پولیارشیک» منبعث از «سرمایه مالی» را به‌عنوان تهدید دموکراسی معرفی کرد، شاید چنین نمی‌پنداشت که خود به‌عنوان جزوی از همین پولیارشی مقابل باور عمومی ‌قرار بگیرد. اما نظام سرمایه‌داری، روشنفکران خودش را می‌خواهد، هرچند خود روزگاری درباره بحران‌های این نظام سخن گفته باشند. بی‌اعتمادی به سیستم در آمریکا را که در این انتخابات جدی‌تر از همیشه با واژه «تقلب» نمایان شد باید بخشی از تردید «توده» نسبت‌به «الیت» بدانیم که اگر به بحران کارآمدی اضافه شود، ضربه‌ای جدی به مشروعیت حاکمیت ایالات‌متحده وارد خواهد کرد. باور مردم این کشور و سایر کشورهای دنیا به ناسالم بودن و غیرصادق بودن نظام سیاسی آمریکا در جهت عکس مشروعیت نظام لیبرال‌دموکراسی عمل خواهد کرد. 

2- بحران هویتی

آنچه فوکویاما با نام مساله «هویت» به‌عنوان عنصری در راستای تضعیف نظریه «پایان تاریخ» با برتری «لیبرال‌دموکراسی» پس از پیروزی ترامپ در 2016 مطرح کرد، نه‌تنها پس از انتخابات 2020 خاتمه نیافت، بلکه این آتش به نحوی جدی‌تر و عینی‌تر دامنگیر جامعه ایالات‌متحده شده است. تاریخ شکاف‌های این کشور وسیع‌تر از توان این نوشته است اما فراموش نکنید که اوباما اولین رییس‌جمهور سیاهپوست این کشور بوده و هنوز ایالات‌متحده رییس‌جمهور زن نداشته است و خانم «هریس» اولین معاون اول زن آمریکاست. فراموش نکنیم فیلم «کتاب سبز» به‌تازگی جایزه اسکار گرفته و «جوکر» سینمای جهان را تحت‌تاثیر قرار داده است. اغراق در بحران هویتی و اجتماعی وضعیت ایالات‌متحده به اندازه تفریط در نادیده گرفتن آن خطاست. جنبش وال‌استریت، جنبش اعتراضی سیاهان و درگیری‌های خیابانی در زمان انتخابات 2020 و حجم باورنکردنی کینه و حس انتقام ناشی از دشمن دانستن رقیب سیاسی، دقیقا نقطه مقابل «دموکراسی قانونی» در برابر «دموکراسی ژاکوبنی» و «پولیارشی» یا «نخبه‌گرایی دموکراتیک» است. 

در فواید دموکراسی قانونی تاکید اصلی بر هزینه پایین شکست و منفعت معقول برد است، درحالی‌که انتخابات آمریکا یک نبرد حیثیتی و هویتی جدی میان اقلیت‌ها، زنان و مهاجران در مقابل سفیدپوستان محافظه‌کار آمریکایی بود؛ نبردی که رسانه‌های گروهی قدیمی ‌چون سی‌ان‌ان، بی‌بی‌سی جهانی، تایم و رسانه‌های اجتماعی چون توییتر جانب یک طرف نزاع را گرفتند و انتخابات را به جنگ تبدیل کردند. 

از همین رو، رای به بایدن را همان‌گونه که می‌توان رای به هویت لیبرالی و پلورالیستی آمریکا قلمداد کرد، رای به ترامپ را هم باید در راستای انزواگرایی بین‌المللی و ملی‌گرایی و بیگانه‌ستیزی آمریکایی تحلیل کرد؛ آرایی که با نگرش هویتی به‌دنبال «به رسمیت شناخته‌شدن خود» مقابل «دیگری» بودند. برجسته شدن مفهوم «غیر» و «دیگری» در این انتخابات، نشانه‌ای واضح از شکاف اجتماعی با ریشه‌های هویتی، تاریخی و اقتصادی است که سیستم را محاصره کرده است. این بحران به‌طرز محسوسی به دوقطبی شدن جامعه آمریکا منجر شده است. چپ‌گرایی بایدن در چینش کابینه و زنده بودن «ترامپیسم» در سطح اجتماعی به بازتولید این دوقطبی در سطح سیاسی خواهد انجامید و علاوه بر اثرات آن در سطوح مختلف اداره کشور در سطح هژمونی ایالات‌متحده هم کارکرد منفی خواهد داشت. 

3- بحران امنیتی

اگر بخواهیم واقع‌بینانه نگاه کنیم، آمریکا بعد از 11 سپتامبر توانست روند انتقال بحران را از مرکز به پیرامون آغاز کند و به نام مبارزه با رادیکالیسم و تروریسم، نیروهای نظامی ‌فراوانی را به خاورمیانه اعزام کرد تا هم جنبه پرستیژی ابرقدرت را بعد از حفره امنیتی 2001 بازسازی کند و هم از نظر اقتصادی، منافع سرمایه‌داران راست‌کیش آمریکایی به نمایندگی دیک چنی و دونالد رامسفلد را تامین نماید. ورود آمریکا به خاورمیانه اما در دوران اوباما و سپس ترامپ با دو نظر متفاوت اما با نتایج مشترک به نقد گرفته شد؛ اوباما با نگرش چندجانبه‌گرایی و «قدرت هوشمند» به سیاست بوش پسر حمله کرد و ترامپ با نگاه انزواگرایانه و ملی‌گرایانه. 

اکنون دو دهه پس از جنگ با طالبان و صدام، وقت مناسبی است که تصویری از آمریکا در منطقه ارائه شود؛ دولت ایالات‌متحده به دنبال صلح با طالبان، این گروه شبه‌نظامی ‌را به رسمیت شناخته است. این دولت در عراق نه تنها موفق به شکل‌دهی یک دموکراسی باثبات نشده بلکه در روند دولت‌- ملت‌سازی تا حدود زیادی به چالش برخورده است. عراق با وجود منابع مختلف زیرزمینی همچنان به یک کشور درحال‌توسعه تبدیل نشده و به‌تازگی مناطق اشغال‌شده خود را از داعش پس گرفته است. ایران از لحاظ قدرت منطقه‌ای، موشکی و صلح‌آمیز هسته‌ای به طرز غیرقابل مقایسه‌ای پیشرفت کرده و رهبری مبارزه با تروریسم وهابی و سلفی را در عراق و سوریه با فرماندهی شهید سلیمانی با پیروزی بر داعش تثبیت کرده است. آمریکا از ظرفیت و توانایی اقتصادی برای ادامه حضور در منطقه خاورمیانه برخوردار نیست و ملت‌های منطقه خواهان خروج این کشور هستند. 

این تصویر نشان می‌دهد سرنوشت بریتانیا در خاورمیانه در انتظار ایالات‌متحده است و روند انتقال بحران با مقاومت مقابل قدرت هژمون به ایجاد هزینه برای نظام لیبرال‌دموکراسی منجر شده است. گرچه در این میان، جبهه مقاومت هزینه معنوی بزرگی چون شهادت سردار سلیمانی و دکتر فخری‌زاده را پرداخت کرده است و اقتصاد ایران به‌واسطه تروریسم اقتصادی ترامپ و کرونا و نگرش خوش‌بینانه دولت اصلاح‌طلب حسن روحانی آسیب دیده و کوچک‌تر از قبل شده اما فراموش نکنیم که بولتون گفته بود جمهوری اسلامی ‌نمی‌تواند 40سالگی‌اش را جشن بگیرد. آن فردی که این حرف را زده بود الان در جهان به‌عنوان یک دیوانه شناخته می‌شود و جمهوری اسلامی ‌43‌سالگی خود را به زودی جشن خواهد گرفت.

با توجه به تئوری‌های انتقال بحران، نظام سرمایه‌داری گرچه در خارج کردن بحران از محیط داخلی خود در ابتدا موفق بود اما از دل بی‌دولتی و آنارشیسم پس از جنگ آغاز قرن جدید، جبهه مقاومت با محوریت ایران قدرت گرفت و حتی تولد شکل جدیدی از بنیادگرایی وهابی با حمایت رژیم‌صهیونیستی و سعودی و سرویس‌های غربی به‌ویژه سرویس آمریکا نتوانست از قدرت ایران کم کند. «شر» داعش اما دامن خود غرب را گرفت. سیل مهاجران سوری در اروپا و جذب جوانان اروپایی و حملات تروریستی متعدد در خاک اروپا بخشی از روند انتقال و بازگشت بحران امنیتی به غرب قلمداد می‌شوند. 

در تازه‌ترین نمونه، حمله هکرها به سازمان‌های نظامی، امنیتی و هسته‌ای آمریکا و رژیم اشغالگر قدس نشان می‌دهد ایالات‌متحده براساس تئوری «بحران‌های ادواری سرمایه‌داری» دچار بحران جدیدی در زمینه امنیتی شده است. تاکید ترامپ به دستکاری کشورهای خارجی در روند انتخابات 2020 را هم باید نمونه‌ای جدی برای تصدیق این گزاره دانست. 

شکل جدید بحران سرمایه‌داری در حوزه امنیتی متکی بر جنگ‌های الکترونیک و تمرکز بر داده‌ها و اطلاعات است؛ فراموش نکنید که اوباما بعد از انتخابات 2020 چگونه از نقش منفی شبکه‌های اجتماعی سخن گفت. نشانه‌های زیادی برای باور این واقعیت که آمریکا در این بخش ضربه‌پذیر است، وجود دارد.

4- بحران اقتصادی

«امپریالیسم» در نگاه چپ‌گرایان واکنش سرمایه‌داری به خطر رواج مارکسیسم در سطح ملی و از مهم‌ترین راه‌های انتقال بحران به خارج از محیط کشورهای سرمایه‌داری محسوب می‌شد. دست یافتن به «ارزش اضافی» و مازاد کشورهای جنوب از راه انتقال محصولات نهایی به این کشورها از مهم‌ترین مصادیق امپریالیسم بود که در کنار صنایع فرهنگی به مقابله با خطر وقوع ماتریالیسم تاریخی مارکس، حوزه‌های اقتصادی و فرهنگی را تحت پوشش خود قرار داد. برهم خوردن توازن شمال و جنوب به واسطه بحران‌های سرمایه‌داری و شکل‌گیری ادبیات کشورهای درحال‌توسعه و رواج نظریه‌های «وابستگی» و «توسعه‌نیافتگی» و حتی نظریه «نظام جهانی» والرشتاین موجب ظهور قدرت‌های جدیدی در سطح جهان شده است. علاوه بر خطر چین برای ایالات‌متحده که به واسطه نیروی انسانی ارزان و رشد تکنولوژیک، اقتصاد این کشور را تحت‌تاثیر قرار داده، نوبت به کشورهای دیگری چون هند و برزیل هم خواهد رسید که هژمونی آمریکا را محدود و محدودتر کنند. امپریالیسم آمریکایی بعد از جنگ جهانی دوم به بومرنگی تبدیل شده که در سایه جهانی شدن، اقتصادهای 7 کشور صنعتی دنیا به‌ویژه آمریکا را به چالش خواهد کشید.

 از نظر «ویلیام تاب»، 4 بحران «هرج و مرج مالی»، «مقاومت مالی مقابل آمریکا»، «ظهور مراکز جدید قدرت اقتصادی» و «توزیع ناعادلانه ثروت» به تیرهای برنده‌ای تبدیل شده‌اند که نظام سرمایه‌داری به رهبری آمریکا را نشانه گرفته‌اند. چند نمونه آماری بحث را دقیق‌تر می‌کند. 

رشد اقتصادی چین در سه‌ماهه سوم سال2019 در حالی به 6درصد رسیده که رشد اقتصادی آمریکا در زمان مشابه 1/2درصد بوده است. یا اینکه درحالی‌که کسری منابع مالی ایالات‌متحده به 294میلیارد دلار رسیده، مازاد اقتصادی چین به 200میلیارد دلار رسیده است. جالب است بدانیم شاخص تولید چین به 52 در مقابل 48 رسیده و ذخایر طلای چین در حدود 3تریلیون دلار است. خبرهای بد بیشتری هم برای ایالات‌متحده وجود دارد؛ تا سال 2050 پیش‌بینی می‌شود که 7 کشور چین، هند، برزیل، اندونزی، مکزیک، روسیه و ترکیه 25درصد بیشتر از 7کشور صنعتی نقش در اقتصاد جهانی داشته باشند. قبل از اینکه به استقبال 30سال دیگر برویم، بد نیست بدانیم کشورهای درحال‌توسعه 60درصد حق رای در صندوق جهانی پول دارند و همین کشورها به‌صورت جدی از اقتصادهای کوچک در آمریکای لاتین حمایت می‌کنند. 

این اطلاعات مشتی نمونه خروار است که رفته‌رفته به شبحی بر سر نظام سرمایه‌داری آمریکایی تبدیل می‌شوند و در راستای بی‌اعتباری «نسخه اجماع نئولیبرالی واشنگتن» و «برتون وودز» جلو می‌روند. این اطلاعات در چارچوب مقاومت مالی مقابل آمریکا و ظهور مراکز جدید قدرت قابل طرح و بحث است.

بحران نظام سرمایه‌داری برای آمریکا وقتی ترسناک‌تر می‌شود که بدانیم هرج‌ومرج مالی به زمینه مهمی ‌برای نارضایتی اجتماعی و انحصار اقتصادی تبدیل شده است. فربه شدن بازارهای مالی به جای تولید واقعی در ابتدای قرن جدید نشان می‌داد که «جنبش وال‌استریت» نتیجه طبیعی اقتصادی است که 40درصد سود بنگاه‌های اقتصادی‌اش نصیب بنگاه‌های مالی می‌شود. این آمار که در سال 2004 ارائه شده حدود 40سال پیش کمتر از 2درصد بوده است؛ یک نمایش کامل برای جذب سرمایه از جانب سرمایه‌داران یک درصدی. حتی بحران مالی بزرگ سال 2008 هم نتوانست مانع جنبش وال‌استریت شود و گویا شیب مازاد سرمایه همچنان به‌سمت بازارهای مالی به‌جای تولید می‌رود؛ بازارهایی که دولت را ابزار تثبیت و توسعه قدرت خود کرده‌اند و سیاست را به خدمت اقتصاد درآورده‌اند. 

آیا سرمایه‌داری توان انتقال بحران را دارد؟

جمله «هرگز نگذارید یک بحران خوب به بحرانی بدتر تبدیل شود» در مقطع فعلی درباره ایالات‌متحده واقعی‌تر از جمله «آیا آمریکا می‌تواند از بحران عبور کند» به نظر می‌رسد. آمریکا حداقل می‌تواند سطح بحران را حفظ کند و به‌جای بحران بدتر، «بحران بد» داشته باشد. اگر زمانی بحران نظام سرمایه‌داری ذیل نظریه «بحران ادواری» تحلیل می‌شد و به‌جای «فروپاشی»، ادبیات انتقال از بحرانی به بحران دیگر مطرح می‌گردید اما در جهان امروز به نظر نمی‌رسد که حفظ بحران بد برای قدرت هژمون کافی باشد. بار شدن بحران هویتی و اجتماعی به بحران اقتصادی و بحران امنیتی که پس از چالش مشروعیت در سطح نظام بین‌الملل «فراروایت» لیبرال‌دموکراسی را به نفع «روایت» مخالفانش مخدوش می‌کند، پس از مدتی «هویت مقاومت» را مقابل «هویت مشروعیت‌بخش» این نظام نمودار خواهد کرد و «حاکمیت» هژمون را به چالش خواهد کشید. فشار به سیستم از درون و بیرون که حاوی مختصات فرهنگی، هویتی، اقتصادی و امنیتی است به‌واسطه پدیدآمدن رقبای درحال ظهور که جای آنها پس از پایان جنگ سرد خالی بود، عنصر زمان را به ضرر نظام سرمایه‌داری پیش خواهد برد. محدودیت‌های نسخه اجماع نئولیبرالی واشنگتن و هزینه‌های مادی «نظامی‌گری» راه‌های کمی ‌برای انتقال بحران پیش روی ایالات‌متحده می‌گذارد. 

در این میان، ایالات‌متحده بهترین راه را در تقویت چندجانبه‌گرایی بین‌المللی، پذیرفتن قدرت اقتصادی چین و البته حرکت به سمت ادبیات چپ میانه در سطح سیاست و اقتصاد داخلی با بازسازی برند دموکرات‌ها می‌داند تا راه‌حل حفظ قدرت هژمون را به جای اقتصاد فعلا در سیاست داخلی و خارجی بیابد، هرچند نباید فراموش کرد که ادامه پروژه اوباما ازسوی بایدن بیشتر از هر زمانی خطر راست افراطی و ترامپ را حس می‌کند. 

نظام سرمایه‌داری برای حفظ و بقای خود واکنشی جدید نشان داده و به‌جای ملی‌گرایی ترامپ دست به دامان بین‌الملل‌گرایی بایدن شده است. برای حفظ «سرمایه‌داری انحصاری» به تعبیر «پل سوییزی»، گاهی‌اوقات نیاز به تغییر تاکتیک وجود دارد تا بحران به‌جای یک شانه روی چند شانه گذاشته شود. 

سرمایه‌داری در انتقال بحران و مقابله با بحران تجربیاتی چون «امپریالیسم» و «دولت کینزی» را پیش رو گذاشته و با هضم مارکسیسم در خود، «لیبرالیسم مدرن» را آفریده. آیا این‌بار توان ایستادن مقابل بحران‌های جدید را دارد؟ گمان نمی‌کنم؛ ضربات ترامپ در سطح داخلی و تحولات بین‌المللی جدی‌تر از آن چیزی بوده که گمان می‌شود.