رکنا/ مرد جوان وقتی زن را بالای پل دید که قصد خودکشی دارد درنگ نکرد.

پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

ماجرای مردی که شاهد  خودکشی  زن جوان از بالای پل بود.

عینک‌اش را روی صورتش جا به جا کرد و در حالی که پایش را روی پدال گاز فشار می‌داد، به طرف بزرگراه راند. دلش می‌خواست از همه آدم‌ها فرار کند، دلش می‌خواست از همه بگریزد. دوست داشت...

همینطور که ماشین‌اش به جلو می‌رفت، بیشتر روزهای تیره گذشته را مرور می‌کرد:

- خدایا! جز وفاداری و احترام چه کردم و چرا اینگونه با من رفتار کردند، چرا زندگی‌ام در یک چشم به هم زدن نابود شد، چرا اینطور قلبم به درد آمد و حالا حس یک بازنده را دارم، کسی که بی‌پناه مانده و...

در یک لحظه نگاهش به بالای پل افتاد؛ پایش را روی پدال ترمز گذاشت، در آن ساعت کمتر کسی در حال تردد بود. نادرست ندیده بود، زن جوانی بالای پل ایستاده بود و می‌خواست خودش را به پایین بیندازد. از ماشین‌اش بیرون دوید و به طرف زیر پل رفت:

- داری چکار می‌کنی؟

- برو کنار به تو هیچ ربطی ندارد. از سر راهم برو کنار.

- آخر چرا می‌خواهی...

زن در حالی که به شدت فریاد می‌زد، گفت:

- بیخود ادای افراد خوب را در نیاور. من از دست یکی مثل تو به این روز افتادم. حالا تو آمده‌ای و می‌خواهی دلسوزی کنی...

آهی کشیده بود و در حالی که صدایش را بالا برده بود، فریاد زده بود:

- من هم حال تو را دارم، زنم تمام رویاهایم را به هم ریخت و آخر سر هم گذاشت و رفت و حالا من جز این آهن‌پاره، دیگر چیزی برایم نمانده، حتی بچه‌ام را هم با خودش از ایران برد. آن وقت تو هم من را مقصر می‌دانی؟

زن جوان را که به خانه‌اش رسانده بود، خودش هم آرام‌تر شده بود. اشک‌های مادر پیر دختر جوان را که دیده بود، به یاد مادرش افتاده بود. حتما او هم چشم به راهش بود.