احسان تقوایی در مثلث نوشت:

پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

وقتی که «ولادیمیر لنین» ور فقای بلشویک وی در سال 1917 دست به برپایی انقلاب کمونیستی در روسیه زدند و کمی پس از آن پایه‌های کشور بزرگ اتحاد جماهیر شوروی را بنا نهادند، شاید کمتر در این اندیشه بودند که این دولت بزرگ در اوایل دهه 1990 دچار فروپاشی از درون خواهد شد.

در روزهای آخرین سال 2017 و صدسالگی انقلاب اکتبر، فروپاشی شوروی هنوز یکی از پدیده‌های اصلی مورد مطالعه در روابط بین‌الملل است. بدون ‌تردید فروپاشی شوروی نیز همانند انقلاب بلشویکی 1917 دنیا را شگفت‌زده کرد و در میان همه مردم دنیا به‌خصوص سیاستمداران و محققان علوم سیاسی و اجتماعی هیجان ایجاد کرد.

اگر ولادیمیر لنین را معمار انقلاب شوروی و موسس این قدرت بزرگ بنامیم، «ژوزف استالین» را باید تثبیت‌کننده اصلی این قدرت در سرتاسر گیتی دانست. هرچند استالین با اشتراکی کردن مزارع کشاورزی (کالخوزها) موجبات شورش مالکان خرده‌پا (کولاک‌ها) شد و سرانجام ‌بی‌رحمانه آنها را سرکوب کرد اما وی توانست با پیگیری سیاست صنعتی کردن، شوروی را به قدرتی بزرگ تبدیل کند.

 پس از استالین جانشینان وی به رهبری دسته‌جمعی پرداختند ولی در نهایت «نیکیتا خروشچف» بود که توانست زمامدار شوروی شود. در این دوران از جنایت‌های زمان استالین پرده‌برداری شد و مشخص شد که وی در جریان «تسو‌یه‌های بزرگ» چه تعداد از مردم عادی و مخالفان خود را سر به نیست کرده است. با وجود پیشرفت‌های وسیع شوروی عصر خروشچف در زمینه فضایی که دنیا را انگشت به دهان کرده بود، مخالفین اصلاحات، وی را برکنار و «لئونید برژنف» را جانشین وی کردند. گویی از این مقطع بود که فساد در لایه‌های حکومت تزلزل‌ناپذیر شوروی رسوخ کرد و تسلط حزب بر تمامی ‌عرصه‌های سیاسی و اجتماعی تقویت شد. با این حال پس از برژنف دیگر شخصیتی مقتدر که بتواند ابرقدرت اتحاد جماهیر شوروی که شعله‌های قدرتش در غرب و شرق فوران می‌کرد را همچنان در اوج نگه دارد، نیامد و «یوری آندروپوف» و «کنستانتین چرننکو» با وجود داشتن برخی برنامه‌ها برای اصلاحات یکی پس از دیگری آمدند و رفتند اما نتوانستند رسوخ فساد در سیستم بزرگترین قدرت سوسیالیستی جهان را مهار کنند تا نوبت به «میخائیل گورباچف» رسید. آن‌گونه که «طوس طهماسبی» می‌نویسد «پس از مرگ برژنف برای اکثریت زمامداران شوروی محرز شده بود که این کشور برای حفظ موقعیت خود نیاز به یک رشته تغییرات و بازبینی‌ها دارد.»  گورباچف هرچند فرزند انقلاب نبود اما به خوبی از درون اتحاد جماهیر شوروی اطلاع داشت و می‌دانست پایه‌های سوسیالیسم در خطر است؛ بنابراین چاره کار را در «پر‌سترویکا» و «گلاسنوست» دید تا از طریق انقلاب‌های سیاسی و اقتصادی مانع از سقوط اتحاد جماهیر شوروی شود اما انگار کمونیسم به پایان راه خود رسیده بود و «محدود کردن ودکا» نیز نمی‌توانست شوروی را هشیار کند.  در‌هر‌حال کودتای ناموفق اوت 1991 سرانجام به هفتاد سال حکومت کمونیست‌ها پایان داد و اتحاد جماهیر شوروی به پاره‌های مختلف تقسیم شد. از آن زمان تاکنون نظریه‌های مختلفی در رابطه با «چرایی» واقعه‌ای که ولادیمیر پوتین آن را «بزرگترین رخداد ژئوپلتیکی قرن بیستم» نامید، مطرح شده و هرکسی از دیدگاهی این مهم را مورد بحث و بررسی قرار داده است.

میخائیل گورباچف معمار گلاسنوست و پر‌سترویکا جاه‌طلبی و قدرت‌طلبی «بوریس یلتسین» اولین رئیس‌جمهوری فدراسیون روسیه را عامل این فروپاشی می‌دانست و بعدها بیان کرد که باید با این سگ‌ها (کودتاچیان) قطع رابطه می‌کردم و «برای جلوگیری از کشته‌شدن مردم داوطلبانه کناره‌گیری می‌کردم» اما تا آخرین حد ممکن «مدافع ماندگاری اتحاد شوروی» بودم.

فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی آنقدرها غیرممکن جلوه می‌کرد که به گفته گورباچف «هیچ کس حتی آمریکایی‌ها نمی‌دانستند که می‌توان اتحاد شوروی را منحل کرد» اما وقوع کودتا، برکناری گورباچف و سرانجام پیمان مینسک به عمر 74 ساله شوروی پایان داد و علاوه بر روسیه 15 کشور دیگر نیز از آن سربرآوردند.  مانوئل کاستلز، مولف کتاب ارزشمند و سه جلدی عصر اطلاعات اما معتقد است که «انقلاب تکنولوژی اطلاعاتی» باعث فروپاشی اتحاد شوروی و دیگر حکومت‌های دولت‌گرا شد تا به جای آن یک سرمایه‌داری کار‌اتر، انعطاف‌پذیرتر و باثبات‌تر شکل بگیرد. وی که پیدایش جنبش‌های اجتماعی جدید را نیز پاسخی به بحران ملت، دموکراسی، نهادهای سنتی جامعه مدنی و پدرسالاری در بخش‌های وسیعی از جهان می‌داند، در جلد سوم کتاب خود، فروپاشی شوروی را به‌عنوان «شیوه تولیدی که قادر به ورود به جامعه شبکه‌ای و اطلاعاتی نبود»‌، مورد تحلیل قرار می‌دهد.  عده‌ای دیگر بر این باورند که اساس فروپاشی شوروی پس از مرگ لنین کلید خورد، چه اینکه کمونیست‌ها نتوانستند از طریق مدارس و رسانه‌های زیر کنترل دولت، سوسیالیسم را در مغز و قلب نسل‌های جدید جای دهند.

مساله ملیت را نیز می‌توان از دلایل فروپاشی شوروی دانست. بدیهی است آنچه بیش از یکصد گروه قومی ‌اتحاد جماهیر شوروی را در کنار همدیگر قرار داده بود علاوه بر قدرت زور، ایدئولوژی جهان وطنی کمونیسم بود اما به مجرد اینکه پایه‌های این ایدئولوژی در دوران گورباچف که معتقد بود در خط لنین حرکت می‌کند، سست شد مساله ملیت‌ها زنده شد و شورش‌های تجزیه‌طلبانه‌ای در برخی نقاط کشور رخ داد.  یکی دیگر از علل فروپاشی شوروی را می‌توان تاکید بر توسعه تک‌بعدی و بی‌توجهی به توسعه متوازن دانست که باعث عقب‌ماندگی این کشور در عرصه‌‌های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و ضربه‌پذیری شدید آن شد.

اگر دلایل بالا از جمله علل داخلی فروپاشی شوروی بود باید کشاندن اتحاد شوروی به مسابقه تسلیحاتی و گسترش ابعاد آن برای سوق دادن این کشور به توسعه تک‌بعدی و غافل ماندن از سایر ابعاد توسعه را نیز به‌عنوان مهمترین عامل برای فرپاشی شوروی دانست. هرچند در شوروی کسی بدون خانه نبود و آموزش رایگان بی‌سوادی را نزدیک به صفر کرده بود اما سطح زندگی، رفاه عمومی و دسترسی به امکانات دیگر مردم شوروی قابل مقایسه با غرب نبود.

عدم توازن تعهدات و توانایی اقتصادی آن، دیون اقمار شوروی به موسسات مالی غربی، اقتصاد دولتی، فساد و... عوامل دیگری بودند که هرچند ممکن است از دلایل اصلی فروپاشی شوروی نبوده باشند اما قطعا در تسریع فرآیند فروپاشی نقش داشته‌اند.

در هر حال دسامبر 1991 یک امپراتوری بزرگ با دندان اتمی، ده‌ها هزار تانک، صدها زیردریایی و پیشرفت‌های فضایی همانند برف بر بام آب شد و از میان رفت، بدون آنکه رفراندومی‌ برگزار شود یا نظر مردم اتحاد جویا شود. سال‌ها بعد نظرسنجی‌هایی انجام شد که بر‌اساس داده‌های آن حدود 70 درصد روس‌ها، 60 درصد اوکراینی‌ها و بیش از 50 درصد بلاروس‌ها ‌ترجیح می‌دادند که شوروی دچار فروپاشی نمی‌شد. مهمترین پیامد این رخداد عظیم، پایان نظم دو‌قطبی و تلاش آمریکا برای کسب رهبری تحولات جهانی بود، هرچند بعد از فروپاشی شوروی دوران ‌بی‌نظمی‌ در عرصه روابط بین‌الملل ایجاد شد که همچنان ادامه دارد.