از مولفه‌های اصلی رئالیسم تهاجمی، اهمیت قدرت، رسیدن به هژمونی جهانی یا هژمونی منطقه‌ای و جلوگیری از ظهور هژمون‌های رقیب در دیگر مناطق قدرتمند است

شیفت به رئالیسم تهاجمی
پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

مثلث: دکتر سعید شکوهی/ استاد روابط  بین‌الملل؛

با روی‌کارآمدن دولت دونالد ترامپ در آمریکا، مهم‌ترین بحث و رویکردی که در حوزه روابط بین‌الملل و نظریات روابط بین‌الملل ایجاد شد، زیرسوال‌رفتن نظم لیبرالی بود؛ یعنی مدعیانی چون فرانسیس فوکویاما که بعد از جنگ جهانی دوم می‌گفتند نظم لیبرالی، دنیا را به سمت خود می‌کشاند و در حال مسلط‌شدن بر عرصه بین‌الملل است، بعد از روی‌کارآمدن ترامپ و در کنار آن برخی دولت‌های راست‌گرای افراطی یا پوپولیستی در برخی کشورهای اروپایی و برزیل، این‌گونه مطرح کردند که نظم لیبرالی زیر سوال رفته است. در این رابطه مشاهده کردیم که فوکویاما نظریات خود را در این رابطه اصلاح کرد و کتاب نظم و زوال سیاسی را در واکنش به کتاب «پایان تاریخ» و «آخرین انسان» نوشت.

اکنون دیگر اندیشمندان لیبرال این دغدغه را دارند که آیا نظم لیبرالی موجود بعد از ترامپ دوام خواهد داشت یا نه؛ پس اولین نکته اینکه روی‌کارآمدن دونالد ترامپ بحث حیات نظم لیبرالی موجود را زیرسوال برده است. اکنون مساله دوم این است که به چه سمتی در حال حرکت هستیم و کدام نظریه‌ها قدرت تبیین بیشتری به خود گرفته‌اند. به‌نظر می‌رسد در شرایط حاضر نظریه رئالیسم تهاجمی یکی از بهترین نظریه‌هایی است که می‌تواند رفتار سیاست خارجی دونالد ترامپ را تبیین کند. از مولفه‌های اصلی رئالیسم تهاجمی، اهمیت قدرت، رسیدن به هژمونی جهانی یا هژمونی منطقه‌ای و جلوگیری از ظهور هژمون‌های رقیب در دیگر مناطق قدرتمند است. 

در این رابطه می‌توان به تمرکز آمریکا بر قدرت‌گرفتن چین اشاره کرد. هرچند در دولت باراک اوباما نیز استراتژی آمریکا تمرکز بر چین بود؛ اما جنگ تجاری فعلی آمریکا با چین و محدودیت‌هایی که ترامپ برای این کشور ایجاد کرده، به‌منظور جلوگیری از ظهور یک رقیب همپا برای آمریکا در منطقه، رفتاری استراتژیک محسوب می‌شود؛ بنابراین به نظر می‌رسد رئالیسم تهاجمی بهترین نظریه‌ای است که می‌تواند رفتار سیاست خارجی ترامپ را تبیین کند. یکی از نکات خوب نظریه رئالیسم تهاجمی برخلاف نورئالیسم کنت والتز این است که در نظریه رئالیسم تهاجمی، نقش فرد نیز مطرح است اما در نظر نورئالیسم والتز آنچه تعیین‌کننده رفتار کشورهاست، ساختار است و کارگزار خیلی نقشی ندارد. 

در نظریات نئوکلاسیک مانند رئالیسم تهاجمی، خود شخص ترامپ، دولت او و ایالات‌متحده آمریکا به بازیگر مهمی در عرصه روابط بین‌الملل تبدیل می‌شوند و می‌توانند رفتار باقی کشورها را نیز تغییر داده یا با خود همراه کنند.

نظریه بعدی که برای تبیین سیاست خارجی ترامپ می‌تواند به کار گرفته شود، نظریه سازه‌انگاری است. تاکید نظریه سازه‌انگاری بر ایده‌ها و افراد و همچنین هویت، نقاط بسیار مهمی هستند که به تبیین رفتار سیاست خارجی ترامپ کمک خواهند کرد. 

تاکید ترامپ بر آمریکا، ناسیونالیسم آمریکایی، ایده‌های خود و شخص‌محوربودن سیاست خارجی این کشور می‌تواند تاحدودی باعث قوت‌گرفتن نظریه سازه‌انگاری شود. 

نکته بسیار مهم در باب نظریه‌های رئالیسم اینکه ترامپ نظریه نورئالیسم ساختاری والتز که تقریبا مسلط‌ترین نظریه رئالیسم در بحث‌های آکادمی کنونی به شمار می‌رفت را نیز به حاشیه برد. هرچند مولفه‌هایی بین نظریات رئالیسم اشتراک دارد، ولی می‌توان گفت اکنون نظریه رئالیسم کلاسیک از دیگر نظریه‌ها بیشتر حائز اهمیت است چراکه به افراد خیلی بیشتر بها می‌دهد و سیاست خارجی کشورها را از منظر افراد تحلیل می‌کند. 

همان‌طور که اشاره شد، ترامپ سیاست خارجی آمریکا را باوجود مشاوره‌ها و لابی‌ها شخص‌محور کرده است. از این رو، نظریه رئالیسم ساختاری در فضای فعلی تاحدی می‌تواند تبیین‌کننده شرایط باشد.

از میان نظریه‌های بازی‌ها نیز می‌توان نظریاتی را پیدا کرد تا رفتار ترامپ تبیین شود. از جمله می‌توان به نظریه بازی بزدل یا شکار گوزن اشاره کرد. در نظریه بازی بزدل به رفتارهای مخاطره‌آمیز، تهدیدها و مخاصمات بین آمریکا با ایران، چین و کره‌شمالی می‌توان اشاره کرد؛ اما در نظریه شکار گوزن بحث سهم‌خواهی مطرح است، یعنی تاکید ترامپ بر سهم کشورهای اروپایی و کشورهای جنوب‌شرق آسیا در تامین امنیت خودشان و تامین هزینه‌های بیشتر در اینجا مصداق دارد.

شاید یکی از نکات دیگری که بعد از روی‌کارآمدن دونالد ترامپ در آمریکا بسیار قابل‌تامل است، بحث پررنگ‌شدن نقش ملی‌‌گرایان، هم در آمریکا و هم در برخی کشورهای اروپایی و آمریکایی است؛ البته بحث ناسیونالیسم و اهمیت آن را جان مرشایمر و استفان والت بعد از جنگ عراق در سال ۲۰۰۳ مطرح و این پرسش را ایجاد کرد که چرا آمریکا در جنگ عراق شکست می‌خورد و نمی‌تواند به اهدافش دست پیدا کند؟ آنها در پاسخ به این پرسش اشاره کردند که چون هنوز ناسیونالیسم در کشورها زنده است و زمانی که در معرض تهدید خارجی قرار می‌گیرند، این حس بیدار می‌شود و اهمیت پیدا می‌کند؛ لذا کشورهای دیگر نمی‌توانند ارزش‌های خود را به دیگر کشورها صادر یا در آن به‌سادگی توفیق کسب کنند.  

از همان زمان بحث ناسیونالیسم خیلی مطرح شد و مرشایمر و والت نیز روی آن تاکید زیادی کردند. امروز نیز دوباره بحث ناسیونالیسم مطرح شده است. 

درواقع در نظم لیبرالی بعد از دهه ۹۰ بر ازبین‌رفتن مرزها، یکی‌شدن کشورها، شکل‌گرفتن اجتماع بین‌الملل و بی‌اهمیت‌بودن مسائل ناسیونالیستی تاکید می‌شد و این‌گونه مطرح می‌کردند که جهان به سمت دهکده جهانی‌شدن در حال حرکت است؛ اما شکل‌گیری و روی‌کارآمدن دولت‌های ملی‌گرا در آمریکا، برزیل و برخی کشورهای اروپایی باعث شده که دوباره حس ناسیونالیسم تقویت شود و گزاره‌های لیبرالی زیرسوال بروند. به‌همین‌دلیل نیز در این مقطع گفته می‌شود نظم لیبرال بین‌الملل از بین رفته و به سمت نظریه‌های رئالیستی ازجمله نظریه‌های رئالیسم کلاسیک شیفت پیدا کرده است. 

در نظریه رئالیسم کلاسیک، هانتس مورگنتا تاکید زیادی روی ناسیونالیسم دارد و کشورها را از اینکه بخواهند ارزش‌های بومی خود را به کشورهای دیگر صادر کنند، برحذر می‌دارد. در رئالیسم تهاجمی نیز مرشایمر بر اهمیت ناسیونالیسم در کشورها تاکید دارد و کشورها را از دست‌زدن به اقدامی که هزینه‌هایش بیشتر از فایده و منافع آن باشد، برحذر می‌دارد؛ بنابراین تقویت دوباره ناسیونالیسم در سیاست خارجی کشورها باعث شده که نظم لیبرال مورد ادعای افرادی چون جان ایکنبری به‌شدت زیر سوال رود و گزاره‌های رئالیستی تقویت شوند.