گفتان ضد سیستمی احمدینژاد محمود احمدینژاد چه طرحی برای آیندهاش در نظر دارد؟
از همان آغاز که در سپهر سیاست ایران بیش از گذشته درخشید، گفتمانش «ضدسیستم» بود؛ ضدسیستمی که موجود بود. در تمام ابعاد محمود احمدینژاد تلاش میکرد تا به همان شکل ضدسیستمی که داشت عمل میکرد، رفتار کند. از شهرداری تهران تا ریاستجمهوری، از سیاست خارجی تا اقتصاد.
ساختارهای موجود را قبول نداشت. آنها را نهادینهشده توسط «بت اکبر» معرفی میکرد که نماد مشخص آن اکبر هاشمیرفسنجانی بود. او هرجا در قدرت بود سیستمها را در هم کوبید تا در سایه تغییر آن روشهای فردی مدیریت را اعمال کند. اما حالا که از قدرت خارج شده است، مهمترین تاکتیکش استفاده از سیاست «بازی خراب کردن» است.
برای رسیدن به هدف، برایش فرق نمیکند در کدام جناح یا کدام طیف او را دستهبندی کنند؛ از ولایتمداری یا ضدولایت. هیچکدام برای او فرقی نمیکند. مهم این است که او بتواند زیر پرچمی که بلند میکند فعالیتش را سازماندهی کند.
واقعیت این است که اشتباه میکنند کسانی که معتقدند محمود احمدینژاد به پایان رسیده است. کمااینکه بسیاری تصور میکردند، اکبر هاشمیرفسنجانی یا سیدمحمد خاتمی به پایان رسیدهاند. معنای این حرف این نیست که او را بیش از آنچه هست به نمایش بگذاریم. بلکه باید جایگاه و اندیشههای او را دقیق واکاوی و مختصاتش را درست ارزیابی کرد.
در داخل کشور و سیاست داخلی هر جا بود تغییراتی را به وجود آورد که در برخی از آنها حتی امکان بازگشت به موقعیت قبلی هم وجود ندارد؛ از یارانهها گرفته تا سیاست خارجی.
بیست و پنج سال پیش، عبارت «جنبش ضد سیستم»، به ویژه توسط جامعهشناسانی چون امانوئل والرشتاین و جیووانی اریگی، برای تشریح نیروهای مختلف چپ مخالف سرمایهداری بهطور مکرر به کار برده میشد. امروزه، این عبارت در غرب کاربرد دارد، ولی حالا معنای آن تغییر یافته است. اگر این جنبشها ابتدا ماهیتی چپ و ضد سرمایهداری داشت، حالا ماهیتی علیه نئولیبرالیسم دارد. لیببرالیسم نو در غرب در تمام این سالها هم توسط راست میانه و هم توسط چپ میانه مورد پذیرش قرار گرفته است و عبارت روشن مارگارت تاچر که گفته بود: «جایگزین دیگری نیست» آن را تفسیر میکرد. جنبشهایی ضدسیستمی در غرب برای برهم زدن همین نظم به میان آمدهاند.
ضدسیستمیهایی همچون برنی سندرز در آمریکا یا کوربن در انگلیس ظهور کردند تا راه جدیدی را از دل همان سیستم بیرون بیاورند. آنها تفکرات چپ داشتند. اما در منتهیالیه راست آن نیز کسی مانند ترامپ قرار دارد که البته شباهت زیادی به جنبشهای ضدسیستمی در کشورهایی مانند آلمان پیدا میکند که مهمترین مولفه آنها «مهاجرتستیزی است».
امری که در مورد ترامپ با فرمان محدودیت مهاجرت اتباع کشورهای دیگر و همچنین طرح کشیدن دیوار میان آمریکا و مکزیک به روشنی قابل مشاهده است. احمدینژاد البته از جنس اندیشههای چپ و گرایشهای سوسیالیستی «ضدسیتمی» بود اما این مانع از آن نبود که به راحتی و سرعت، همزاد خودش را در آمریکا نبیند و آمدنش را به فال نیک نگیرد.
برای همین دلیل هم بود که در همان ماههای اول برایش نامهای نوشت و در آن خاطرنشان کرد که این نامه «مطلقا سیاسی نیست» بلکه نامه «یک انسان به انسان دیگر است»، دو انسانی که حالا و بعد از رفتارهای این روزهای ترامپ راحتتر میتوانیم شباهتهایشان را تشخیص دهیم.
به این بخشهای نامه احمدینژاد به ترامپ توجه کنیم و روح ضدساختاری و سیستمی آن را دریابیم:
«جنابعالی به صراحت این سیاستها و عملکردها، ساختار حکومتی آمریکا و دستگاه رسانهای شکلدهنده افکار عمومی را تخطئه کردهاید»، «جنابعالی اعلام کردهاید که میخواهید شرایط را به نفع مردم عوض کنید»، «جناب عالی به درستی، نظام سیاسی و ساختار انتخاباتی آمریکا را فاسد و ضدمردمی توصیف کردهاید»، «نظام انتخاباتی آمریکا برای دهههای متوالی، رای مردم را به اسارت گروهی اندک گرفته است. گروهی که در ظاهر در قالب دو حزب حکومت میکنند اما در واقع نماینده یک اقلیت، یعنی سردمداران ثروت و قدرت جهانیاند. تغییر نظام انتخاباتی آمریکا و آزاد کردن اراده و منافع مردم از این اسارت تحمیلی، کاری بزرگ و اصلاحی اساسی است.»
این نوع انتخابات همان چیزی که او اخیرا در نامه به رهبری نیز به آن اشاره کرده و خواستار از بین بردن رای مردم به مجلس شورای اسلامی و ریاستجمهوری در عین حال برگزاری انتخاباتی است که ساختارش تغییر کند. برای این تغییر نیز از لفظ مهندسی انتخابات توسط شورای نگهبان نام میبرد.
او ترامپ را نیز مانند خودش برآمده از متن مردم و برخلاف ساختارها و سیاستهای حاکم میدانست. از همین رو ضمن بیان اینکه: «بدخواهان مردم آمریکا درصدد جلوگیری از اعمال اراده مردم آمریکا برای ایجاد اصلاحات اساسی در ساختارها، سیاستهاورفتارهای حاکمیت آمریکا هستند»، نتیجه انتخابات آمریکا را برخلاف نظر «هیات حاکمه» و «روال معمول» تعریف میکند.
صرفنظر از اینکه او با وجود آنکه احساس غرابت و نزدیکی درونی با ترامپ میکند، اما در عین حال عاجز از این است که ببیند ترامپ و این تفکر به راحتی خود را هم نقض میکنند و رفتاری دیگر از خود بروز میدهد.
احمدینژاد تلاش کرد تا همین مدل را در ایران پیاده کند اما مقاومتهایی که از داخل وجود داشت اجازه چنین کاری به او نداد. در مواردی کار به قهر و خانهنشینی هم کشیده شد. اما او همچنان از هر روزنی سر بیرون میآورد. اگر بتواند ساختاری را برهم میزند و اگر نتواند کمترین کاری که میکند «برهم زدن بازی» است. در این نقش هم تبحر زیادی دارد و هیچ کس نمیتواند منکر آن شود.
یکی از مهمترین تحلیلها در مورد او این است که تیم آنها برداشتی از شرایط پیش رو در آیندهای نزدیک دارد که برمبنای آن دست به تخریب میزند. باید در نظر داشته باشیم که او در این مسیر از دادن هزینه ترس و واهمهای ندارد. برای همین نباید او را دست کم گرفت.
بهطور مشخص او در ماههای آینده فعالتر خواهد شد. با زندان رفتن بقایی و حبیبالله جزءخراسانی حملاتش را بیشتر میکند تا مانع از ادامه رسیدگی به پرونده اسفندیار رحیممشایی شود. اما در نهایت آنچه بهدنبال آن میگردد، تغییرات ساختاری در سیستم است. باتوجه به رخنهای که او به واسطه حضور هشت ساله در عالیترین مقام اجرایی کشور داشته، این تغییرات میتواند در قالب همان تئوری بازی خرابکردن صورت بگیرد.
این نکته را نباید از خاطر برد که احمدینژاد هرجا که سیستمی را تغییر داد بازگشت به شرایط قبلی امکانپذیر نبود. چه این تغییرات در سیاست خارجی باشد، چه در ماجرای پرداخت یارانه. حتی در تغییراتی که در سازمان برنامه بودجه صورت داد، با وجود آنکه مخالفان بسیاری برای این تغییرات وجود داشت اما دولت بعد هم نتوانست آن ساختار را دوباره بازگرداند.
به عبارت روشنتر، او از درون سیستم وارد شده و بخشهایی را دستکاری میکند. حالا باید منتظر بازی جدید آنها در آینده نهچندان دور کشور بود که تلاش میکنند سطح آن بسیار بالاتر از نهادهای انتخابی باشد. احمدینژاد چه در قالب بازیگر و چه در قالب بازیخرابکن در این بازی حضور خواهد داشت، چه این را بخواهیم و چه نخواهیم.
دیدگاه تان را بنویسید