تاجیک: اصلاحات در چنبره کوتهفکرها است
محمدرضا تاجیک گفت: ما نمیخواهیم یک نوع شیخوخیتی را به کسی در جریان اصلاحات عرضه بداریم و در میان خودمان تولید شاه کنیم.
در بخشی از گفتگوی خبرآنلاین با محمدرضا تاجیک آمده است:
ما واقعا باید به آن چیزی که میگوییم ملتزم باشیم. حداقل باید به دقایق گفتمانی خودمان وفادار باشیم. به قول بدیو، همین وفاداری است که ما را تبدیل به سوژه و سوژه سیاسی میکند. ما باید به رخداد ۷۶ و رخداد جریان اصلاحات وفادار باشیم. این وفاداری نه وفاداری به یک رخداد صرف تاریخی، بلکه یک چرخش تاریخی و بر سریر قدرت قرار گرفتن است؛ این وفاداری نسبت به آموزهها و ایدهها و دقایق گفتمانی و معرفتی است که ما مطرح کردیم. یکی از این دقایق معرفتی طبیعتا این بوده که ما نمیخواهیم شخص محور باشیم. ما نمیخواهیم یک رابطه مرید و مرادی در فضایمان شکل بگیرد ما نمیخواهیم یک نوع شیخوخیتی را به کسی در جریان اصلاحات عرضه بداریم و در میان خودمان تولید شاه کنیم. به تعبیر فوکو که میگوید باید سر شاه را قطع کرد والا همواره در گرو فرامین و احکام آن فرد خواهیم بود و آن است که به نام نامی همه جریان سخن میگوید و تدبیرش تدبیر همگان است.
ما آمدیم که بگوییم ما مجالی برای چرخش بین انسانها فراهم کردیم تا انسانها بتوانند توانمندیها و استعداد خودشان را به مرحله ظهور برسانند و این مجال و فضا برایشان فراهم شود. برای اینکه دیده شوند، شنیده شوند و نه اینکه یک فضایی فراهم شود برای چرخش عدهای خاص به نام نخبه که در فضای قدرت به نام جریان اصلاحطلبی همه جا کات و پیست شوند. بنابراین من اولین دغدغهام این است که جریان اصلاحطلبی را از چنبره برخی به ظاهر اصلاحطلبان برهانم. تا این اتفاق نیفتد، ما نمیتوانیم جریان اصلاحطلبی را نو کنیم. باید نخست از چنبره برخی از اشخاص کوتهفکری که از این ابزار جریانی ساختند و این سرمایه تاریخی را به ثمن بخس هدر دادند، برهانیم. این یک حرکت است که بالاخره تمهید شده که در این فضا اجازه دهیم که این چرخش نخبگان به صورت سیال و منطقی در تاریخمان جریان پیدا کند و کسانی بر تخت قدرت تکیه نزنند، جا خوش نکنند و افرادی همواره خودشان را ماندگار و درون این جریان محسوب نکنند.
مشکل ما اصلاحطلبی بدون اصلاحطلب است
و بعد سازوکارهایی بیندیشیم که به صورت گوهری و جوهری این گفتمان همواره در حال شدن باشد و کسی نتواند متوقفش کند، یعنی سازوکارهایی در درونش بیندیشیم که گفتمان با شدنش معنا پیدا کند، نه با بودنش. نه اینکه چون ما میتوانیم هستی آن را سهبعدی ترسیم کنیم و در پشت ویترین بگذاریم، معنا پیدا کند. در طرح این را هم لحاظ کردیم و سازمانی اندیشیده شد، اما در تحلیل نهایی، تحقق این سازوکارها به اراده معطوف به آگاهی و قدرت برمیگردد. اگر بالاخره این سازوکارها نیاید و توسط حاملان و عاملان جدید متحقق شود، ره به جایی نمیبرد.
بنابراین ما باید بیندیشیم به اینکه باید اصلاحطلبی را با اصلاحطلب بخواهیم، در غیر این صورت اصلاحطلبی بدون اصلاحطلب داریم. این هم باز مشکل دیرینه تاریخی ما است که ما دموکراسی بدون دموکرات، تحزب بدون حزب و حتی حزب بدون حزب داریم. مثل کافئین بدون کافئین است. ما روشنفکر بدون روشنفکری داریم، یک روشنفکر میتواند یک دیکتاتور قاهر باشد، یک حزب میتواند محفل دوستان باشد و هیچ رنگ و بویی از حزب بودن نداشته باشد. یک فردی که بهعنوان دموکراسی فریاد میزند، ممکن است خودش یک توتالیتر و یک مستبد قاهر باشد. در مورد جریان اصلاحطلبی هم این اتفاق افتاد، یعنی بیشتر ما اصلاحطلبی بدون اصلاحطلب داشتیم، چون همواره ما اهل جهشهای دیالکتیکی بودیم، تحمل تاریخی نداشتیم، ما نخست آدمی نساختیم وانگه عالمی.
دیدگاه تان را بنویسید