پشیمانم که چرا اینقدر زود به او وابسته شدم.

پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:
زن جوان از ازدواجش پشیمان است و ناراحت. نمی‌داند تقصیر کیست. خودش؟ شوهرش؟ یا بعضی از زنان و دخترانی که با انواع و اقسام لباس‌ها و آرایش‌های مختلف به خیابان‌ها می‌آیند.

زورش به هیچ‌کدام نمی‌رسد. نه می‌تواند جلوی زبان نیشدار و تلخ و گزنده همسرش را بگیرد، نه قدرت این را دارد که به زنان و دخترانی که براحتی و با هر نوع پوشش و آرایشی به خیابان‌ها می‌آیند بگوید زندگی‌ام دارد از هم می‌پاشد. به طلاق هم فکر نمی‌کند و به دادگاه آمده کمی درددل کند. پریسا به مشاور دادگاه می‌گوید: «خیلی دلم گرفته است؛

از همه چیز، از دنیا، از شوهرم، از زندگی. فقط به خاطر دخترم زنده‌ام. شوهرم خیلی عذابم می‌دهد و اعتماد به نفسم را به کلی از دست داده‌ام.

مشکلم رفتار زشت شوهرم امید است. اسم‌ها و لقب‌های زشتی روی من گذاشته است. چون خود و خانواده‌اش را از من و خانواده‌ام بالاتر می‌داند. چون از صورتم و لباس پوشیدنم متنفر است. به رویم نیاورده است، اما خنگ نیستم که؛ می‌فهمم. برای این‌که رضایتش را جلب کنم، دست به هر کاری زده‌ام، اما به چشمش نمی‌آید و نمی‌بیند. الان هم بغض بشدت گلویم را فشار می‌دهد و دلم می‌خواهد گریه کنم تا کمی آرام شوم. مدام به جانم نیش می‌زند و از هر چه می‌پوشم ایراد می‌گیرد. همیشه از زن‌های دیگر تعریف می‌کند. از خودم متنفر می‌شوم وقتی این حرف‌ها را می‌زند. دلم می‌خواهد بمیرم.

خدایا مرا ببخش از این حرف‌ها می‌زنم، ولی دست خودم نیست. همیشه فکر می‌کند لیاقتش زنی بهتر از من است. حالا من فوق‌لیسانس هستم و او دیپلم ردی. قد و قیافه‌اش هم معمولی است، ولی من از او سرتر هستم. بیرون که می‌رویم، دائم از زنان و دخترانی که در خیابان هستند، تعریف می‌کند. برایم عجیب است که زنانی را می‌پسندد که صد قلم آرایش دارند و لباس‌هایشان مناسب نیست. من آرایش کردن بلد نیستم و دوست هم ندارم طوری آرایش کنم که مردهای دیگر نگاهم کنند.

پریسا می‌گوید نسبت به مسائل مذهبی و وفاداری به همسرش بسیار حساس بوده و شوهرش هم به همین دلیل او را به عنوان همسر خود انتخاب کرده است. اما آن‌طور که زن جوان از زندگی‌اش تعریف می‌کند، آنقدرها که او به همسرش پایبند است، شوهرش نیست. چیزی که برای پریسا زجرآور است، توجیه‌های عجیب همسرش است.

او چند بار با دعوا با زبان خوش به امید گفته که دست از این رفتارش بردارد، اما شوهرش به حرف‌های او توجه نکرده است. زن جوان ادامه می‌دهد: «شوهرم می‌گوید هر موقع با من بیرون می‌آیی، حتما باید آرایش کنی. من خودم دوست دارم لباس عادی بپوشم و خیلی بدم می‌آید از این‌که توی چشم باشم و مردها نگاهم کنند. وقتی به امید می‌گویم که من این نوع پوشش‌ و آرایش‌ها را نمی‌پسندم، جوابش این است که فعلا در دوره و زمانه ما این نوع آرایش و لباس مد شده و باید این‌طور پوشید. نمی‌دانم منظور شوهرم از این رفتارها چیست؟ امید مرد مقیدی بود، اما نمی‌دانم چرا اینقدر رفتارش تغییر کرده است.

بیرون که می‌رویم مدام از مانتو و کفش و آرایش زن‌ها و دخترها تعریف می‌کند. مادرم می‌گوید هر کاری می‌خواهد برایش انجام بده. مثل همان دخترها لباس بپوش، آرایش کن. آن مدلی که شوهرت دوست دارد آرایش کن تا چشم و دلش سیر شود. تا بداند یکی از آنها بهتر در خانه خودش دارد. من اعتقاداتی دارم که نمی‌توانم نسبت به آنها بی‌توجه باشم. وقتی به شوهرم اعتراض می‌کنم که دوست ندارم زل بزنی به لباس و آرایش و کفش دخترها، مرا متهم به بدبینی و شکاک بودن می‌کند. بعد هم قهر می‌کند و می‌گوید تو به من تهمت زدی. آن وقت همه چیز برعکس می‌شود و به جای این‌که او عذرخواهی کند، من معذرت خواهی می‌کنم تا غائله تمام شود. اوایل که اصلا زیر بار نمی‌رفت و می‌گفت من هیچ‌وقت جز تو زن و دختر دیگری برایم اهمیتی ندارد. اما می‌بینم که چطور به لباس و آرایش زن‌ها زل می‌زند. تهدیدم کرده اگر همین‌طور ادامه بدهی، طلاقت می‌دهم. جالب است که همه از من تعریف می‌کنند و می‌گویند چهره خوبی دارم، نمی‌دانم چرا شوهرم این حرف‌ها را می‌زند؟»

پریسا مواقعی که در خانه است، به خودش می‌رسد. آرایش در حد ملایم روی صورتش دارد و لباس‌های زیبا می‌پوشد، با وجود این به چشم امید نمی‌آید و باز هم او را با دخترها مقایسه می‌کند. او می‌گوید: «یک‌بار هم نشده در مورد آرایش یا لباسم نظر بدهد.

یعنی اصلا برایش مهم نیست. حتی اگر یک‌سال هم به آرایشگاه نروم، برایش مهم نیست. به جایش در مورد لباس و آرایش دختران و زنانی که در خیابان هستند نظر می‌دهد، آن هم حرفه‌ای. دیگر نمی‌دانم چه کار کنم که به چشمش بیایم. تازگی‌ها از این‌که با من ازدواج کرده احساس پشیمانی می‌کند و به حال دوستانی که زن‌های آنچنانی گرفته‌اند که با صد قلم آرایش و لباس‌های ناجور به خیابان می‌آیند، حسادت می‌کند. به خدا خیلی خسته‌ام، خیلی. مگر همه چیز در زندگی آرایش کردن و لباس پوشیدن است؟ یعنی اخلاق هیچ جایی در زندگی مشترک ندارد؟ این‌که همیشه به شوهرت توجه داشته باشی و محبت کنی، به خاطر او از همه چیز بگذری، کافی نیست؟ چون خودم خواستم با او ازدواج کنم، جرات ندارم اسم طلاق را به زبان بیاورم. نمی‌خواهم پیش خانواده‌ام سرشکسته شوم و فامیل هم هی سرکوفت بزنند و بگویند که خودت خواستی.