روایت کامل همسر شهید هستهای از یک لحظه وحشتناک
بعد از آن آمدم سمت ماشین. دخترم را از ماشین بیرون آوردم. صدای من درنمی آمد؛ حتی نفس کشیدن هم برایم سخت بود از بس حادثه دلهرهآور و وحشتناک بود. یادم هست که هرچه در توان داشتم جمع کردم تا همسایهها را خبر کنم.
در 29 بهمنماه 1355 در شهرستان آبدانان از توابع ایلام چشم به جهان گشود. نامش را داریوش نهادند. در رشته ریاضی دیپلم گرفت و سپس در مهرماه 1373 برای تحصیل در مقطع کارشناسی در رشته مهندسی برق، گرایش قدرت، دردانشگاه صنعتی مالک اشتر اصفهان پذیرفته شد. در آزمون کارشناسی ارشد سال۱۳۷۸ در رشته مهندسی برق، گرایش قدرت و مشغول به ادامه تحصیل در دوره کارشناسی ارشد دانشگاه ارومیه شد.
این شهید والامقام سپس در مراکز هستهای و تحقیقاتی مرتبط با آن مشغول به کار میشود. به عبارتی او و دیگر همکارانش در مسیری گام برمی داشتند که نهایت عصبایت و برانگیختگی نظام سلطه را بهدنبال داشت. 3 دهه پیش از آن تاریخ، در سالهای نخست پس از انقلاب مردم ایران، نظام سلطه جهانی دیوانهای به نام صدام را تا بُن دندان مسلح کرد تا نهال نوپای انقلاب را از ریشه درآورد.
در آن شرایط و در حالی که از شرق و غرب عالم تجهیزات و تسلیحات و اطلاعات از عرصه نبرد به سمت صدام سرازیر میکردند در این سمت اما کشورمان حتی برای تهیه سیم خاردار هم مشکل داشت و به دیوار تحریم میخورد. در عرض سه دهه ایران با شتاب در حرکت در مسیر علم و تکنولوژی و فناوری به جایی رسیده بود که در اوج تحریمهای مرتبط با دانش هستهای به غنیسازی 20 درصد و بالاتر رسیده بود. چیزی که حیرت جهانیان را در پی داشت.
پیمودن این مسیر به مدد اتکا و ایمان به وعدههای حق تعالی و باور داشتن جوانان میهن میسر شده بود. مسیری که نقشه اولیه آن را امام خمینی(ره) و نقشه دقیقتر و به روزآمد شده آن را رهبرانقلاب به ملت نشان داده بودند. اکنون مغزهای جوانان نخبه ایرانی بزرگترین تهدید برای غرب و انحصارطلبیاش در علم و تکنولوژی بود لذا دوباره تصمیم گرفته شد تا قلاده سگ هار نظام سلطه در غرب آسیا باز شود. رژیم غاصب صهیونیستی نیز تیمهای ترور را برای هدف قرار دادن دانشمندان هستهای ایران گسیل داشت.
ملت ایران که از شیوه ناجوانمردانه ترور در دهه 1360 خاطرات تلخی در ذهن داشت بار دیگر در آخرین سالهای دهه 1380 (یعنی سالهای 1389 و 1390) شاهد زنده شدن آن خاطرات تلخ بود. خاطراتی که مظلومیت، پایمردی، ایستادگی و غیرت یک ملت نامآور را حکایت میکرد.
روایت لحظه شهادت
خانم «شهره پیرانی» آن روز تلخ را اینگونه روایت میکند: شنبه 1 مرداد بود که من و همسرم که با هم همکار بودیم راه افتادیم تا برویم دنبال آرمیتا [فرزند شهید رضایینژاد و خانم پیرانی] بین راه هم صحبتهای معمولی را داشتیم و برنامههای آن هفته را داشتیم مرور میکردیم. وقتی رسیدیم دم در خانه من متوجه شدم که کسی دم در پارکینگ است. ما را که دید چند قدم به سمت جلو آمد و در همان لحظه نفر دوم از کوچه پشتی بیرون آمد.
من متوجه شدم که این نمیتواند عادی باشد. به همسرم گفتم داریوش اینها اینجا چه کار میکنند؟ همسرم چیزی گفت در جواب من، همان لحظه دیگر به جلوی در پارکینگ رسیده بودیم. همسرم خواست ریموت را بزند که در پارکینگ باز شود که یکی از همان افراد رسیده بود کنار ماشین و شروع به شلیک کرد.
در یک لحظه پیکر داریوش به سمت من افتاد. چیزی که از آن لحظه یادم هست تیری است که به گردن او برخورد کرده بود. البته بعدا از گزارش پزشک فهمیدیم که 6 گلوله به سمت همسرم شلیک کرده بودند.
همه چیز آنقدر سریع اتفاق افتاده بود که من حتی صدای یک آخ را هم نشنیده بودم. پیاده شدم از ماشین و ضارب را دنبال کردم که با صدای گلوله به خودم آمدم. ضارب داشت به سمت من هم شلیک میکرد که به همین خاطر پهلوی چپ من زخمی شد و من روی زمین افتادم. در همین حال که روی زمین افتاده بودم صدای دور شدن موتور آنها را میشنیدم اما ندیدم.
بعد از آن آمدم سمت ماشین. دخترم را از ماشین بیرون آوردم. صدای من درنمی آمد؛ حتی نفس کشیدن هم برایم سخت بود از بس حادثه دلهرهآور و وحشتناک بود. یادم هست که هرچه در توان داشتم جمع کردم تا همسایهها را خبر کنم.
وقتی به بیمارستان رسیدیم تمام فکر و ذکر من این بود که داریوش زنده بماند. آنها چیزی در مورد وضعیت داریوش به من نگفتند چرا که حال آشفته و بسیار بد مرا میدیدند. پرسنل درمان از من میخواستند تا بنشینم که آنها زخم مرا پانسمان کنند اما من دائم از آنها میخواستم که به وضعیت داریوش رسیدگی کنند، تحت تاثیر آن حادثه فکرم به خوبی کار نمیکرد و متوجه نبودم که بیمارستان دکترها و پرستارهای متعددی دارد.
خاطرم هست لحظهای که به من خبر داده شد... دقیقا خاطرم هست....پرستاری که به سوی من نگاه میکرد سرش را به آرامی تکان داد.... گویای این نکته داریوش تمام کرده است... آن لحظه وحشتناک بود... کاش هیچوقت آن اتفاق نمیافتاد.
من باید از مردم عزیز کشورم و بهخصوص همشهریهای خودمان در آبدانان تشکر کنم. آنها در تشییع جنازه و مراسم بسیار زیبا به ابراز همدردی پرداختند. اگر این همراهیها و همدردیها نبود قطعا تحمل آن ضایعه و هم داغ برای ما بسیار سخت بود.
ناگفته هایی از حضور رهبرانقلاب در منزل شهید
همسر شهید رضایینژاد در گفتوگویی که به مناسبت روز فناوری هستهای انجام شد به ناگفتههایی از حضور مقام معظم رهبری در منزل شهید رضایینژاد پرداخت و گفت: در حقیقت شهید رضایینژاد و پرداختن به او از همان دیدار شروع شد و این دیدار نقطه عطفی در این موضوع بود. قبل از آن بسیاری به ما میگفتند که ترور همسرم، ترور کور بوده و اشتباهاً شهید رضایینژاد به شهادت رسیده است، ولی حضور ایشان در منزل ما تاییدی بود بر این نکته که ترور همسرم کور نبوده و کاملاً هدفمند انجام شده؛ یعنی حضرت آقا به این مسئله کاملاً آگاه بودند.
همسر شهید رضایی نژاد به شرح این دیدار پرداخت و عنوان کرد: یک روز قبل از این دیدار، تماسی با تلفن همراه من گرفته شد، وقتی آن را پاسخ دادم به من گفتند که ما از برنامه روایت فتح هستیم. من تا آن زمان- بعد از شهادت همسرم- به دلایل مختلف از جمله مسائل امنیتی و شخصی از مصاحبه با خبرنگاران گریزان بودم، اما این بار نتوانستم با این درخواست مخالفت کنم؛ آنها گفتند به منزل شما میآییم تا نور خانه را تنظیم و آن را بررسی کنیم.
وی با بیان اینکه آن روز خبرنگاران به خانه ما نیامدند و فردای آن روز که پنجشنبه بود زنگ در خانه را زدند و گفتند از برنامه روایت فتح هستیم، گفت: دو نفر بودند که وارد خانه شدند و گفتند بعد از نماز مغرب و عشا خواهیم آمد.
همسر شهید رضایینژاد عنوان کرد: کمی ترسیده بودم و به همین خاطر با چند مرکز امنیتی تماس گرفتم و مسئله را به آنها اعلام کردم؛ چهره دو نفری که به خانه ما آمده بودند، به نظرم آشنا بود، اما بعد از تماس با مراکز امنیتی به من گفتند مشکلی در کار نیست.
پیرانی ادامه داد: بعد از نماز مغرب و عشا یک گروه فیلمبرداری وارد خانه شدند و کمکم تعداد افراد بیشتر شد، ولی هیچکس با من مصاحبه نمیکرد؛ مادر و خواهر همسرم نیز آن شب کاملاً اتفاقی میهمان خانه ما بودند که البته من از برادر همسرم نیز خواسته بودم که به خانه ما بیاید، اما گفت نمیتوانم؛ البته بعدها بسیار حسرت خورد که ای کاش آن شب من هم در خانه شما بودم.
وی گفت: مشغول مصاحبه با یک خبرنگار بودم که خیلی آرام و بی صدا از من سؤال میپرسید؛ البته بعدها متوجه شدم حاشیهای که از دیدار رهبری در خانه ما منتشر شد، همان سؤالاتی بود که این خبرنگار از من پرسید.
همسر شهید رضایی نژاد با بیان اینکه 10 دقیقه مانده بود که مصاحبه ما تمام شود، به من گفتند که آمادهباشید حضرت آقا به منزل شما تشریف میآورند، گفت: احساس میکردم که با من شوخی میکنند؛ البته قبلاً هم به من گفته بودند که ایشان حتماً به منزل شما تشریف میآورند؛ چرا که قبل از آن به منزل شهید علیمحمدی و شهریاری نیز رفته بودند.
پیرانی با اشاره به اینکه در همان لحظه به فکرم رسید که آرمیتا را مشغول به کاری کنم، گفت: به آرمیتا گفتم نقاشی روز حادثه را بکش؛ چون روانشناسها به ما گفته بودند هر چقدر آرمیتا نقاشی روز حادثه را بکشد، برای او بهتر است.
آرمیتا تا آن زمان امام خمینی و حضرت آقا را یک نفر میدانست.
وی با بیان اینکه دخترم بعد از این دیدار تفاوت امام خمینی(ره)و آقا را فهمید، ادامه داد: آرمیتا تا آن زمان هر دوی این بزرگواران را یک نفر میدانست، اما چون عکس حضرت آقا را دیده بود، وقتی به خانه ما آمدند، ایشان را شناخت. آرمیتا نقاشیای را کشید که من در آن در حال جیغ زدن بودم، اما هنوز نقاشیاش تمام نشده بود که ایشان تشریف آوردند. با اینکه آرمیتا همیشه برای مانوس شدن با دیگران احتیاج به زمان داشت، آن شب خیلی سریع با ایشان ارتباط گرفت؛ آرمیتا خیلی تند نقاشیهایش را میکشید و به ایشان نشان میداد.
وی گفت: آرمیتا بغل دست حضرت آقا نشسته بودند و در حالی که ما صحبتهای جدی مطرح میکردیم، بیپروا بین صحبتهای ما میپرید و با آقا صحبت میکرد.
همسر شهید رضایینژاد درباره نگرانی و اضطراب خود از دیدار آن شب گفت: من ترجیح میدادم آرمیتا کمی مودبتر باشد؛ چون احساس میکردم که بیش از حد به ایشان نزدیک شده، آرمیتا روی میز عسلی کنار دست آقا نقاشی میکشید که فنجان چای را هم روی همان میز گذاشته بود و من نگران بودم که چای را روی ایشان بریزد.
پیرانی با اشاره به اینکه جو سنگین آن دیدار خیلی زود شکسته شد، ادامه داد: ایشان خیلی صمیمانه برخورد کردند و از بسیاری از جزئیات خبر داشتند؛ البته به من گفته بودند که به ایشان بسیاری از موضوعات گفته شده، اما بهدلیل کممهریهایی که بعد از ترور در حق همسرم شده بود، باورم نمیشد که ایشان از جزئیات حادثه نیز خبر داشته باشند.
وی افزود: ایشان کدهایی را ارائه میکردند که من میفهمیدم دقیقاً اطلاع دارند که همسر من چه کار میکرده و در چه زمینهای فعال بوده است.
همسر شهید رضایینژاد همچنین به پیجویی احوالش از سوی رهبری اشاره کرد و گفت: ایشان به من گفتند مثل اینکه شما هم در این حادثه زخمی شدید و من پاسخ دادم، بله، ایشان دوباره از من سؤال کردند که انشاءالله رفع کسالت شده است یا نه که این مهر ایشان را میرساند؛ زیرا من انتظار نداشتم کسی در این جایگاه اینگونه رفتار کند؛ این در حالی است که بسیاری از دوستان و نزدیکان ما بعد از ترور هیچ احوالی از ما نپرسیدند و این بهدلیل ترسی بود که به وجود آمده بود، به طوری که حتی همکارانم تماسهای تلفنی خودشان را هم با ما قطع کردند.
پیرانی از درخواست خود از رهبری سخن گفت و عنوان کرد: از ایشان تقاضا کردم که برای عاقبت به خیری آرمیتا دعا کند تا شرمنده پدرش نشوم؛ چون مطمئن هستم بالاخره یک زمانی با داریوش رودررو میشوم؛ ایشان به من دلگرمی دادند که شهدا زنده هستند و راهی که اینها رفتهاند راه پرافتخاری است؛ البته من هم این را میدانم و سرم را بالا میگیرم و به آرمیتا میگویم که پدرت با افتخار جانش را در راه این مملکت داد و دوست دارم تو هم مانند پدرت باشی.
دیدگاه تان را بنویسید