برای بسیاری از کارشناسان سیاست و روابط بین‌الملل که از بیرون به مسائل اتحادیه اروپا می‌نگرند، این اتحادیه در سال‌های آتی با واگرایی‌ها و حتی واپاشی احتمالی روبه‌روست. بااین‌حال، در درون اتحادیه بسیاری از اروپاگرایان همچنان این امید را تقویت می‌کنند که شخص یا اشخاص، نهاد یا نهادها، قانون یا جریان‌هایی صلح‌طلب مانند احزاب سبز بتوانند بار دیگر اهمیت اتحاد و رویکردهای فرامرزی را به شهروندان ساکن قاره یادآور شوند.

آیا مکرون می‌تواند رهبر دوفاکتوی سیاست خارجی اروپا باشد؟
پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

عابداکبری/کارشناس مسائل اروپا: دراین‌میان، با گذشت چند سال از حضور مکرون در رأس قدرت در فرانسه، درحال‌حاضر به‌نظر می‌رسد این چهره به ‌امیدی برای آینده اتحادیه اروپا تبدیل شده است. با کناره‌گیری مرکل از عرصه سیاسی، مکرون فضای بیشتری به‌عنوان بازیگر اصلی دیپلماسی اروپایی پیدا کرده است. از دید کارشناسان اروپایی درست است که مکرون ( Emmanuel Macron) از آغاز ابتکارهایی به عرصه بین‌الملل معرفی کرده و خود را به‌شیوه دوفاکتو در جایگاه رهبر اتحادیه اروپا قرار داده اما هنوز نتیجه روشنی به‌دست نیامده است. مکرون برای پیروزی نهایی باید گفته‌های خود را به عمل تبدیل کند و همزمان با مهارتی برای حفظ همتایان اروپایی‌اش، مانع از این احساس شود که شوالیه‌ای تنها و فقط درصدد مطرح‌کردن خود است. 
نوشتار حاضر به بررسی دیدگاه‌های کارشناسان حوزه اروپا درخصوص رهبری دیپلماتیک مکرون اختصاص دارد. هریک از این کارشناسان، باتوجه‌به موقعیت خود نگاهی متفاوت به مکرون دارند که این تفاوت‌ها بازتابی از آرای متفاوت در اتحادیه اروپا درمورد مسائل مختلفی مانند دیپلماسی اروپایی، اوضاع سیاست داخلی کشورهای عضو، برگزیت و حتی آینده و حیات آتی اتحادیه اروپاست. ازاین‌جهت، اظهارات هریک از کارشناسان به‌عنوان داده‌هایی برای تحلیل‌های آتی، به‌شکل مبسوط آورده شده و در پایان تحلیل و جمع‌بندی نهایی از آنها ارائه خواهد شد. 

 رهبری مکرون؛مروری بر اظهارات کارشناسان 

جودی دمپسی، محقق اندیشکده کارنگی اروپا، برای کارشناسان حوزه اروپا این پرسش را مطرح کرده است که آیا قبول دارند مکرون رهبر دوفاکتوی دیپلماسی اروپایی است یا خیر؟ 

  اریک برتبرگ ، مدیر برنامه اروپا و کارشناس اندیشکده کارنگی برای صلح بین‌الملل بر این باور است که آلمان و بریتانیا به‌دلیل مشکلات داخلی از نقش‌آفرینی در سطح اتحادیه اروپا کناره ‌گرفته‌اند. ازطرف‌دیگر، بی‌توجهی دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا به مسائل مردم‌سالاری و هم‌پیمانی موجب شده است رئیس‌جمهور فرانسه از خلأ موجود بهره‌برداری کرده و خود را به‌شکل دوفاکتو به‌عنوان رهبر سیاست خارجی اتحادیه اروپا جا بزند. از دید او، اگرچه مکرون تلاش کرد به‌عنوان میانجی گفت‌وگوها بین روسیه و اوکراین و بین ایران و آمریکا حضور یابد اما چیز زیادی برای عرضه نداشت، درحالی‌که در رأس این گفت‌وگوها مکرون به‌عنوان قاطع‌ترین رهبر اروپایی در برابر چین ظاهر شد. 

حتی ‌اگر جایگاه مکرون در سیاست خارجی اتحادیه اروپا پذیرفته شود، به‌ویژه به‌خاطر وجود برخی رهبران بی‌بصیرت اروپایی یا رهبرانی که دیدگاه‌های نسل‌های گذشته را دارند، او باید هنوز در برابر وسوسه تنها کار‌کردن مقابله کند تا کمترین سوءظنی درمورد نیت و مقصود او در دیگر پایتخت‌های اروپایی به‌وجود نیاید. 

برای کسب موفقیت، مکرون باید سیاست منطقه‌ای خود را درقبال کشورهای بالتیک دوشادوش دیگر رهبران اروپایی هماهنگ کند. برای مثال، بسیاری از پایتخت‌های واقع در اروپای‌شرقی نگران برنامه‌های ریاست‌جمهوری فرانسه درمورد رئیس‌جمهور روسیه، ولادیمیر پوتین هستند. دراین‌مورد، مکرون می‌تواند به دستورالعمل‌های «اروپایی‌سازی» خود در رابطه با چین رجوع کند، مانند زمانی‌که رئیس کمیسیون اتحادیه اروپا، ژان کلود یونکر از آنجلا مرکل دعوت کرد تا در مارس 2019 در نشست پاریس با شی جین‌پینگ، حضور داشته باشد. 

  از دید استیون ارلانگر ، رئیس مکاتبات حوزه دیپلماتیک درمورد اروپا در نشریه نیویورک‌تایمز، معتقد است مکرون فقط مایل است پرگویی کند و بدی این ویژگی آن است که درمورد مشکلات واقعی نیز پرگویی می‌کند: از شکاف‌های اتحادیه اروپا، رکود اقتصادی اروپایی و دیگر مشکلات با چین و روسیه. مشکل اینجاست که مکرون حین پرگویی، ایده‌هایی را مطرح می‌کند که هیچ ‌رهبری نباید آنها را بگوید. 

به باور او، ارزیابی دستاوردهای مکرون نیز مهم است. دستاورد سیاست خارجی او بسیار جزئی بوده است. اینکه او تلاش کند رؤسای‌جمهور ایران و آمریکا را به یکدیگر نزدیک کند فی‌نفسه ایده بدی نیست، ولی این نکته را درنظر نگرفته که رابطه این دو کشور دچار چه مشکلاتی است. به‌طور مشابه، احیای قرارداد مینسک درمورد حل تعارض در اوکراین شرقی نیز ایده درخشانی بوده اما آیا مکرون این اندازه درمورد منافع و فنون پوتین ساده و زودباور است؟ البته که فرانسه می‌گوید خیر، ولی پرسش اصلی سر جای خود باقی است. 

مکرون در درک روابط با آلمان نیز دچار سوءبرداشت و مدیریت غلط است. درمورد روابط با قدرت‌های اقتصادی شمال اروپا نیز این مشکل دیده می‌شود و برخی از کشورهایی را که برای تحقق پیشنهادات و ابتکار عمل‌هایش به آنها نیاز دارد از خود رنجانده است. ممکن است او اقتصاددان خوبی باشد، ولی این نکته لزوما نمی‌تواند منجر به موفقیت در سیاست‌گذاری شود. این موضوع که او رهبر دوفاکتوی سیاست خارجی اروپاست، درواقع مستلزم این است که اروپا سیاست خارجی داشته باشد. 

  فرانسوا هایزبورگ ، مشاور ارشد مؤسسه بین‌الملل برای مطالعات راهبردی باور دارد از ابتدای جمهوری پنجم فرانسه در 60 سال قبل، فرانسه ازنظر سیاسی و راهبردی قدرتش را در جهان افزایش داده است. این امر با تعریف اهدافی روشن، با استفاده از ابزارهایی برای تحقق این امور و همچنین برای استفاده از قدرت این کشور همراه بوده است. فرانسه با کمک وزن جامعه اروپا و رویکرد جمعی درقبال مسائل بین‌المللی از خلال عضویت در شورای امنیت سازمان ملل متحد، کوشیده است اهداف خود را محقق کند. 

این کارشناس مدعی است باتوجه‌به دی‌‌ان‌ای نهادی فرانسه، سیاست خارجی این کشور که در سطح ریاست‌جمهوری مطرح می‌شود، در هماهنگی با دیدگاه‌های افکار عمومی این کشور است. ازاین‌منظر، مکرون بر ردپاهای هفت رئیس‌جمهور پیش از خود (شمار رؤسای‌جمهور این کشور در جمهوری پنجم فرانسه) قدم می‌گذارد؛ بنابراین، برخی برتری‌های فرانسه، همانند اروپا به‌طور کلی، رو به‌ افولی نسبی است. 

اینکه امروز مکرون رهبر سیاست خارجی اروپایی باشد، به نشاط، انرژی جوانی و تمایل درونی او برای مسئولیت‌پذیری درعوض پنهان‌شدن پشت دیگرانی که به او کمک برسانند، مربوط است اما بخش اعظم این داستان به این واقعیت برمی‌گردد که مکرون به‌شکلی دوفاکتو رهبر سیاست خارجی اتحادیه اروپاست. آلمانی بدون صدراعظم و ناتوان در ائتلاف بزرگ احزاب، بریتانیایی با دغدغه برگزیت، ایتالیایی نامطمئن، اسپانیایی بدون سـکان و همه این اوضاع موجب شده‌اند مکرون رهبر اروپا شود، آن هم درزمانی‌که آمریکا اقتدار و مرجعیت سیاسی در غرب را از دست داده است.   پاسخ جوزف جنینگ ، رئیس دفتر برلین و کارشناس ارشد حوزه سیاست‌گذاری در شورای اروپایی روابط خارجی، این است که مکرون رهبر دوفاکتوی اروپاست. هیچ ‌ناظر بابصیرتی نمی‌تواند نقش او را انکار کند: بریتانیا از سمت قدرت اروپایی کناره‌گیری کرده است؛ آلمان مایل نیست رهبری را برعهده بگیرد و ترجیح می‌دهد کمترین تغییر در وضع موجود رخ دهد؛ ایتالیا و اسپانیا سرگرم شکل‌دادن به حکومت هستند و اعضای کوچک‌تر توانمند اتحادیه اروپا دستور کار مشترک و هماهنگی سیاسی ندارند. 

کمیسیون اروپا از بهار 2019 قدرتش را از دست داده است و حتی قبل از این تاریخ، فدریکا موگرینی نتوانست حتی با کسب پشتیبانی شورای سیاست خارجی اتحادیه اروپا، موفقیت چشمگیری در تحقق دیدگاه‌های خود به‌دست آورد. باتوجه‌به ایستار موجود، هیچ‌یک از این عوامل به این زودی تغییر نخواهد کرد. 

مکرون باوجود این فضای اروپایی، دلایل مهمی برای فعالیت در حوزه سیاست خارجی دارد. باوجود وضعیت سیاست داخلی فرانسه و فلج‌شدن اصلاحات داخلی با ظهور جنبش اعتراضی جلیقه‌زردها و موجی از آرای موافق با اصلاحات منطقه یورو؛ سیاست خارجی یکی از حوزه‌هایی است که هنوز به پوسته خالی ریاست‌جمهوری او جان می‌بخشد، بنابراین، او مهر خود را بر موضوعاتی می‌زند که سابق‌ بر ‌این به دیگران «تعلق» داشتند: رسیدگی ایتالیا به لیبی، رابطه آلمان با روسیه یا اثر بریتانیا بر پرونده ایران. مکرون بر این باور است که اروپای منفعل یا ضعیف، موجب افول جایگاه فرانسه در امور بین‌المللی می‌شود و همچنان اصرار دارد که فرانسه می‌تواند اروپا را به‌سمت خود بکشد. 

  سیلوی کافمن ، مدیر هیات تحریریه و ستون‌نویس نشریه لوموند فرانسه این پرسش را مطرح می‌کند که چرا باید گفت رهبر جدید؟ مگر تابه‌حال اتحادیه اروپا رهبر سیاست خارجی داشته است؟ از دید او، باید اتحادیه رهبری در حوزه دیپلماسی داشته باشد اما تازمانی‌که رهبری در این حوزه انتخاب شود، مکرون می‌‌اندیشد باید ابتکار عمل را به‌دست بگیرد، زیرا هیچ‌کس دیگری این مسئولیت را نمی‌پذیرد. مکرون  به این باور رسیده که پنجره فرصت زمانی برای حضور اروپا در عرصه بین‌المللی به‌سرعت درحال بسته‌شدن است و روند تصمیم‌سازی سیاست خارجی اتحادیه اروپا بسیار آهسته است. مکرون مایل است سیستم را اندکی تکان دهد؛ بنابراین، تلاش می‌کند رهبری امور را به‌دست بگیرد. گاهی این رهبری ثمربخش است و گاه نیست. 

او زمانی‌که مرکل و یونکر را برای نشست با شی ‌جین‌پینگ به پاریس دعوت کرد اتحادیه اروپا را رهبری کرد؛ زمانی هم ‌که در شورای اروپایی اعلام کرد سیستم انتخاب رئیس کمیسیون منسوخ است و رهبرانی جدید را برای تصدی‌گری نهادهای اروپایی تشویق کرد که نه فقط برای منافع فرانسه اهمیت داشتند بلکه برای منافع دیگر کشورهای اروپایی نیز مفید خواهند بود، بازهم اتحادیه اروپا را رهبری کرد. او در ماه اوت نیز با برگزاری نشست گروه هفت در بیاریتز  اتحادیه اروپا را رهبری کرد. 

باوجوداین، از نظر کافمن، درمورد روسیه، به‌خاطر پوتین حل مسائل دشوار است و مکرون هم نخواست چند نفر از دوستان خود را در دیدار با روسیه همراه کند. این امر به راهبرد مکرون یعنی «سرعت» و شتابی که در تصمیم‌گیری دارد، مربوط است. او نمی‌خواهد از روش مشورت با هم‌پیمانان که زمان‌بر است، استفاده کند. بااین‌حال، مکرون باید بداند به رهبری فرانسوی در اروپا همیشه با سوءظن نگریسته می‌شود. 

  آنالینا کوهانن ، خبرنگار نشریه هلسینگین سالوما درمورد رهبری دیپلماسی اروپا به این نکته اشاره می‌کند که بی‌شک مکرون یکی از جالب‌ترین سیاستمداران اروپاست. روشی که او از پوپولیسم علیه پوپولیست‌ها استفاده می‌کند، استعداد او و همین‌طور پوپولیسم او را نشان می‌دهد. به گفته کوهانن، مکرون مستقیم با خود مردم صحبت و با آنها کار می‌کند. این رویکرد را درمورد جلیقه‌زردها هم می‌بینیم. 

رئیس‌جمهور فرانسه تنها نیست اما روش کار او فراتر از کاری است که لازم باشد با کار دیگر رهبران اروپایی مقایسه شود. از نظر کوهانن، نشست گروه هفت در فرانسه نمایشی بی‌نظیر بود و نشان می‌دهد مکرون از نقش جدیدش در اتحادیه اروپا لذت می‌برد اما آیا این به آن معناست که او رهبر جدید سیاست خارجی اتحادیه اروپاست؟ پاسخ هم آری است و هم خیر. کوهانن می‌افزاید در بین روزنامه‌نگاران، ما آرزومندیم که مکرون رهبر جدید سیاست خارجی اتحادیه اروپا باشد، به‌ویژه آنکه مرکل اخیرا حضوری کمرنگ داشته است. او هشدار داده است دلایل خوبی برای حمایت از ابتکار عمل‌های فرانسه وجود دارد، ولی کنشگری شیداگونه مکرون ممکن است توقعات اغراق‌شده‌ای را در مردم برانگیزد. 

  استفان لهنه ، کارشناس غیر‌مقیم اندیشکده کارنگی اروپا بر این باور است که در سیاست خارجی، رئیس‌جمهور فرانسه درمقایسه ‌با دیگر رهبران مردم‌سالاری‌های اروپایی با محدودیت‌های داخلی کمتری مواجه است. او هنوز می‌تواند مانند «پادشاهی در قرن هجدهم» وارد عمل شود. با ایده‌های نو و انرژی می‌توان کار زیادی انجام داد و مکرون هم ایده بسیار و هم انرژی بالایی دارد. ازسوی‌دیگر، باید درنظر گرفت که این روزها در سطح اروپا، پویایی‌های رقابت در حوزه سیاست خارجی بسیار اندک است. مرکل در غروب حرفه‌ای است، بریتانیا در بن‌بست برگزیت گرفتار است، ایتالیا با ائتلاف‌های ناکارآمد مختل شده است و اسپانیا هم قادر نیست حکومتی پایدار علم کند. 

مشکل اینجاست که فرانسه دیگر وزن سیاسی و اقتصادی برای ایفای نقش رهبری جهانی   ندارد، و بسیاری از ابتکارعمل‌های فرانسه از برگزاری نشست‌هایی که به ‌زیبایی در پاریس برگزار شوند، فراتر نمی‌رود. بااین‌حال، جدای از سیاست دفاعی که در آن مکرون رهبری واقعی خود را نشان داده است، سابقه او دراین مورد ناامید‌کننده بوده است. فرانسه از رهبر سیاست خارجی اتحادیه اروپا یا نهاد اروپایی اقدام خارجی حمایت بسیار اندکی داشت و علاقه کمی برای مشغله کسالت‌بار اجماع‌سازی در شورای سیاست خارجی از خود نشان داد. درنتیجه درحالی‌که چالش‌های خارجی به‌شدت افزایش یافته‌اند، سیاست خارجی اتحادیه اروپا اهمیتی دوچندان می‌یابد. 

حال، زمان خوبی برای تغییر این رویکرد است. مکرون به ابزاری مفید برای تجمیع ترکیب جدید رهبران اروپایی تبدیل شد. بسیاری از بازیگران کلیدی هم‌پیمانان نزدیک او هستند. اگر او اکنون بخشی از انرژی‌اش را صرف سیاست خارجی اتحادیه اروپا کند، هم فرانسه و هم اروپا از منافع آن بهره‌مند خواهند شد. 

  دنیس ماشانه ، مشاور ارشد در اویسا پارتنرز  باور دارد مساله این نیست که مکرون تصمیم‌گیرنده سیاست خارجی اتحادیه اروپاست؛ او تنها رهبر در اتحادیه است که ایده‌های سیاست خارجی دارد. مرکل می‌رود و آلمان به سراشیبی افول اقتصادی و اجتماعی وارد می‌شود. سیاست خارجی آلمان از سال 1946 تا 2016 نزدیکی به آمریکا بود که ترامپ این نزدیکی را نابود کرد. 

بریتانیای درگیر برگزیت از مباحث ژئوپلیتیکی خارج می‌شود. ایتالیا و اسپانیا وقت خود را به امور داخلی اختصاص داده‌اند. لهستان فقط می‌تواند به روسیه فکر کند. پس فقط مکرون باقی می‌ماند. او با پوتین گرم می‌گیرد، به بالکان غربی می‌گوید باید سال‌ها قبل از پیوستن به اتحادیه اروپا صبر کنند، او علیه تروریسم پرچم مبارزه برافراشته و خواهان اقدامات جدی درمورد مهاجرت است. 

پرسش اینجاست که این امور سیاست داخلی هستند یا خارجی؟ بزرگترین ترس مکرون نارضایتی فرانسوی‌ها از ریاست‌جمهوری اوست. به‌ غیر‌از این، او مایل است مارین لوپن، رهبر راست افراطی در فرانسه، هیچ ‌شانسی نداشته باشد؛ بنابراین، مکرون سیاست دست دوستی لوپن با پوتین را اقتباس کرده است و مانند لوپن می‌گوید که مسلمانان بالکان غربی نمی‌توانند به اروپا بپیوندند و اظهارات شدیدالحنی را علیه مهاجرت و اسلام‌گرایی مطرح می‌کند. درنتیجه از دید ماشانه، سیاست‌های مکرون، داخلی بوده که در پوشش سیاست خارجی تغییر چهره داده‌ است. 

  از نظر سوفی پدر ، رئیس دفتر پاریس در نشریه اکونومیست، مکرون هنوز رهبر سیاست خارجی اروپا نشده است اما می‌تواند بشود. علت این است که اروپا با شکاف رهبری دیپلماتیک مواجه است. بریتانیا با توجه به برگزیت به امور خارجی و جهانی بی‌تفاوت شده است. مرکل به‌دلیل وجود مشکلات داخلی ضعیف شده است و اروپا رویارو با آمریکایی بی‌ثبات و چین مدعی، نیازمند صدای راهبردی قدرتمندی است. تعداد کمی از رهبران لیبرال‌دموکرات مایلند یا قادرند از این مساله حمایت کنند. 

مکرون با ضمانت استقرار کمیسیونی اروپایی که به فرانسه نزدیک‌تر است، تلاش دارد دستورکار اروپایی‌اش را بهتر به ‌پیش ببرد. دغدغه‌های پیشین فرانسه، فشارآوردن بر غول‌ها، نظارت بر سرمایه‌گذاری‌های چینی و تقویت دفاع اروپا، امروز به خط‌مشی لایتغیر اروپایی شکل داده‌اند. 

از دید سوفی پدر، دو سال دیگر از مدت ریاست‌جمهوری مکرون باقی مانده است؛ او ملاقات‌های شخصی با رهبران بزرگ داشته و درس‌هایی درمورد محدودیت‌های بلندپروازی‌های دیپلماتیک آموخته است. ممکن است هنوز ناامیدی‌هایی بر سر راه او باشد اما پاریس درحال‌حاضر دروازه‌ای برای فعالیت‌های دیپلماتیک است و به‌ویژه با توجه به تلاش فرانسه برای کاهش سطح تنش بین ایران و آمریکا این کشور نقش مهمی در سیاست خارجی اروپا دارد. 

البته سبک مکرون هنوز بسیاری از اروپاییان را می‌رنجاند. رویکردهای «گلیستی» او، به‌ویژه درخصوص «بازیابی روسیه» در لهستان و کشورهای بالتیک با مقاومت و واکنش مواجه شده است. سیاست او درقبال ترامپ هنوز دستاوردی نداشته و همیشه، فرانسه‌ای بسیار بلندپرواز با آلمانی بسیار محتاط همراه است؛ درعین‌حال، ایده‌های مکرون از تفکرات راهبردی دور نیست و او مایل است در دیپلماسی برای دفاع از منافع اروپایی عملکردی خطرپذیر داشته باشد. 

  پل تیلور ، ویراستار نشریه پلیتیکوی اروپا بر این باور است که مکرون از خلأ موجود استفاده کرده است تا ابتکار عمل‌هایی در حوزه سیاست‌ خارجی را به نام اروپا و درست در مسیر اولویت‌های سنتی فرانسه اجرایی کند. با توجه به وضعیت داخلی آلمان، بریتانیا، ایتالیا و نهادهای اتحادیه اروپا که در برزخ مانده‌اند، دیپلماسی رئیس‌جمهور فرانسه تنها بازی موجود در میدان است. 

به گفته تیلور، در جهانی که رقابت قدرت‌های بزرگ افزایش یافته، استدلال مکرون درست است که اگر اروپا مایل است بر سر میز بنشیند، باید مانند یک قدرت بزرگ عمل کند وگرنه باید تسلیم شود. ناظران اندکی در اروپا تلاش‌های مکرون برای میانجیگری بین ایران و آمریکا را با توجه به دیگر جایگزین‌های دردناک احتمالی، زیر سؤال بردند اما تلاش او برای برگرداندن روسیه بسیار تفرقه‌برانگیز بود و از دید بسیاری، مسکو هنوز باید امتیازات چشمگیرتری را واگذار می‌کرد ولی فقط چند گروگان را آزاد کرده بود. ادعای فرانسه برای کنش در راستای منافع اروپا با خشم ورشو، ویلینوس،  استکهلم و با مخالفتی آرام‌تر در برلین مواجه شد. 

حق با مکرون است که بر بلندپروازی اروپایی بزرگتری برای اروپا تأکید کند و پس از برگزیت، رابطه بریتانیا با اروپا را در امور امنیتی نزدیک نگه دارد، ولی برای موفقیت، او نیازمند درگیر‌کردن شرکای اروپایی بیشتر و عملکردی کمتر دستوری است و باید نهادهای اتحادیه اروپا را در دیپلماسی خود بگنجاند. 

    تحلیل و جمع‌بندی 

از دید مردم و صاحب‌نظران در اروپا، هیچ ‌طرحی در اتحادیه نتوانسته است به نتیجه برسد. این دیدگاه که در بافتار تغییرات نظم بین‌الملل و رشد جریان‌های ملی‌گرایانه مطرح می‌شود، این پرسش را مطرح می‌کند که اگر چه اتفاقی می‌افتاد، روزگار اتحادیه اروپا متفاوت بود؟ در سطح اروپایی، بسیاری از کارشناسان این پرسش را مطرح کرده‌اند. برای رئیس‌جمهور جوان فرانسه، جست‌وجو برای راه‌حل نجات اتحادیه اروپا از مسیر تعهد بین‌المللی بیشتر اتحادیه اروپا در عرصه جهانی می‌گذرد. 

از دید او و حامیان اروپاگرایی، جامعه یکپارچه اروپایی می‌تواند ملتی واحد تشکیل دهد که رویارو با چین، آمریکا و هر قدرت دیگری یارای ایستادگی و تعیین تکلیف در آینده جهان را داشته باشد. شاید بتوان دیدگاه مکرون را به یک کشور، یعنی فقط فرانسه تقلیل داد اما دیگر رهبران اروپایی نیز اگرچه در فاصله اما در این واقعیت که اتحادیه اروپا باید سیاست دفاعی، داخلی و خارجی متمایزی داشته باشد، هم‌راستا با او هستند. 

بااین‌حال اینکه بتوان ادعا کرد مکرون امروز رهبر سیاست خارجی اتحادیه اروپاست یا رهبر هر امر «اروپایی» دیگری باشد، بسیار پیچیده است. جایگاه مکرون به‌عنوان رئیس‌جمهور فرانسه، برای اظهار نظر در حوزه سیاست خارجی، محکم‌تر از جایگاه نماینده عالی امور خارجی اتحادیه اروپاست؛ به‌هرحال او حمایت ملتی را پشت سر خود دارد که نماینده عالی آن را ندارد. ضمنا فرانسه سیاست خارجی و راهبرد سیاست خارجی‌ای دارد که اتحادیه اروپا تلاش کرد داشته باشد، ولی درواقع ندارد. درعین‌حال، رهبری سیاست خارجی از نوع «اتحادیه اروپایی» و نه «فرانسوی»، فقط درصورت اجماع یا خلأ ناشی از نبود اعضایی برای اجماع می‌تواند به مکرون داده شود. 

روشن است امروز شرایط به‌گونه‌ای رقم خورده که این مشروعیت به‌شکل دوفاکتو به مکرون داده شده است: در نبود اجماع و در شرایطی که کشورهای آلمان، ایتالیا، اسپانیا، بریتانیا و... درگیر مشکلات داخلی خود هستند و اروپا در جنگی غافلگیرکننده علیه تهاجم چین، آمریکا و روسیه است، حتی حضور یک نفر هم در میدان کافی است. 

رهبری سیاست خارجی فرانسه برای مکرون ظرفیتی فراهم آورده است که سرعت تصمیم‌گیری اروپایی را ارتقا دهد. از ابتدای روی‌کارآمدن ترامپ، بروکسل با مشکلات ساختاری برای پاسخ به توییت‌های او روبه‌رو بود. مکرون از این مشکلات عبور کرد و به‌علت شجاعت ایستادگی تا خط پایان، تاج پادشاهی اتحادیه اروپا را بر سر گذاشت. حال او می‌تواند برای آلمان، ایتالیا یا دیگر کشورهای عضو تعیین تکلیف کند و گذشته گلیستی‌ فرانسه را بار دیگر بازگرداند. آن دسته از اعضای اتحادیه که با سیاست‌های گلیستی مخالف هستند، رویکردی متعارض با مکرون در پیش‌ گرفته‌ و آنان که از پیامدهای این سیاست برای منافع خود اطمینان ندارند، جانب احتیاط را حفظ کرده‌اند. ازاین‌رو، مکرون بسیار تنهاست و قدرت اجماع‌سازی اندکی برای عمل به سیاست‌های خارجی مدنظرش دارد. 

در نبود عمل، ممکن است تمامی تلاش‌های مکرون فقط به سخن و نمایشی اروپایی درمقابل روسیه و چین و آمریکا ختم شود. آنچه برای او مهم است، حفظ نهادهای چندجانبه‌گرا، حفظ اتحاد قدرتمندی علیه نیروهای نظم آینده جهانی و صرف‌نظر از وضعیت فعلی اقتصادی، اجتماعی، و نهادی داخلی اتحادیه اروپاست. به‌عبارت‌دیگر، برای مکرون و هم‌نظران با او، در شرایط فعلی بین‌المللی، همین که صدای واحد اتحادیه حفظ شود، بسیاری از نزاع‌های بین‌المللی خاموش خواهند شد. پس از آن، فرصت در آینده هست که به رفاه و مردم‌سالاری اندیشیده شود. 

با درک این هسته اصلی در دیدگاه مکرون و دیگر اروپاگرایان، می‌توان دریافت پاسخ به رهبری دوفاکتوی مکرون پاسخ به حیات آتی اتحادیه اروپاست که کاملا به چشم‌انداز ذی‌نفعان بستگی دارد. از دید چین، آمریکا و روسیه، اتحادیه‌ اروپا باید نقطه‌ضعف‌ها و مجراهایی برای شناخت داشته باشد. در بحبوحه جنگی که این سه قدرت درگیر آن هستند، برای آنها بهتر است اتحادیه اروپا در تفکری فرانسوی یک‌کاسه شده و هم‌زمان، از این «فرانسوی‌شدن سیاست خارجی اتحادیه» برای تفرقه انداختن و حکومت‌کردن بر اروپا نیز بهره‌برداری شود. 

از منظر داخلی اتحادیه اروپا، اروپاگرایان خواهان حفظ وضع موجود به هر قیمت ممکن هستند و به‌شکل دوفاکتو رهبری مکرون را پذیرفته‌اند تا شاید راهی برای رهایی از خطر بازیچه‌شدن در دست بازیگران بزرگ بیابند. از دید اروپای شرقی و مرکزی، باید علیه مکرون شورش شود. این شورش نشانه پذیرش رهبری دوفاکتوی مکرون در سیاست خارجی است. از دید اروپای شرقی و مرکزی، مکرون به جریان‌ها شکل می‌دهد و بنابراین، رهبر اقتدارگرا و ناشایستی در سیاست خارجی اروپاست که باید علیه او شورش شود. درنتیجه، سیاست خارجی اتحادیه اروپا طفل بی‌مادری است که به هر ریسمانی چنگ می‌زند. اتحادیه اروپا در شرایطی نیست که هزینه سنگین نداشتن سیاست خارجی و نبود سرعت در تصمیم‌گیری را بپردازد، بنابراین، روی قبول مکرون هزینه کرده است. به این شیوه، تصور غالب این است که هر زمان از رهبری مکرون نارضایتی وجود داشته باشد، سیاست خارجی از او گرفته خواهد شد، درحالی‌که حتی در اظهارات بسیاری از کارشناسان هم دیده شد اگر واقعا اتحادیه اروپا خواهان خروج از وضعیت برزخی موجود است، باید از نزدیک و با وسواس بیشتری مکرون را زیر نظر بگیرد و تا فرصت هست، عزل یا یاری‌اش کند.