باشگاه خبرنگاران/ یکی از شهدای ارتش جمهوری اسلامی توانسته بود علاوه بر دفاع مقدس نقش موثری در پیروزی انقلاب داشته باشد.

داستان دوچرخه‌ای که محمدمهدی را جاودانه کرد
پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

تاریخ ایران پر است از قهرمانانی که از جان خود گذشتند تا ذره‌ای از خاک کشورمان توسط بیگانه به تاراج نرود. نمود عینی این موضوع را می‌توان در دوران هشت ساله جنگ تحمیلی و دفاع مقدس به وضوح مشاهده کرد. در این دوران نیز مردم ایران با هر آنچه داشتند از ایران اسلامی دفاع کردند تا دشمن جرات نکند به کشورمان دست درازی کند، دشمنی که به قول خودش آمده بود تا بماند.

دفاع مقدس عرصه‌ای بود که اقشار مختلف مردم از جمله جوانان در آن حضور داشتند و توانمندی‌های خود را در این عرصه بروز دادند. اگر در این دوران نیرو‌های مردمی و جوانان با نیرو‌های مسلح کشورمان متحد نمی‌شدند و همچون ید واحده در مقابل دشمن ایستادگی نمی‌کردند، امروز شاید در وضعیت دیگری بودیم.

شهید

با آغاز جنگ تحمیلی؛ ارتش جمهوری اسلامی ایران و نیرو‌های مردمی که تجاوز سراسری بعثی‌ها را به کشورمان مشاهده می‌کردند با سرعت بسیار بالا به سوی دشمن هجوم بردند تا از خود و خانواده شان در برابر دشمن دفاع کنند. اگر هر کدام از شهدا و فرماندهان نیروهای مسلح نبودند امروز شاید وضعیت دیگری داشتیم. در ادامه با زندگی‌نامه یکی از شهدای ارتش جمهوری اسلامی آشنا می‌شویم.

شهید

کدام فرمانده ارتشی که با دوچرخه خود اعلامیه‌های امام خمینی (ره) را توزیع می‌کرد؟

امیر سرلشکر شهید محمدمهدی عموشاهی یکی از فرماندهان شهید ارتش جمهوری اسلامی ایران است که سوم دی ماه سال ۱۳۴۰ در اصغرآباد از توابع استان اصفهان در خانواده‌ای متدین و مذهبی چشم به جهان گشود. از همان ابتدای زندگی در محیط خانواده با معارف اسلامی آشنا شد و توانست وجودش را با معارف اسلامی صیقل دهد. ۶ سال بیشتر نداشت که با هوش و استعداد وافر خود وارد دوران ابتدایی شد و این دوران را در زادگاهش طی کرد و پس از آن برای ادامه تحصیلاتش به خمینی شهر رفت. محمدمهدی سال ۱۳۵۵ بود که برای ادامه تحصیل به دبیرستان شهدا در خمینی شهر رفت و رشته ریاضی را انتخاب کرد.  

او علاوه بر تحصیل و پیشرفت خوب در این زمینه، در انجمن اسلامی نیز عضو بود و به همراه چند نفر از دوستانش از جمله شهید کریم عموشاهی فعالیت‌های مخفیانه‌ای برای پیروزی انقلاب اسلامی انجام می‌داد. در تاریکی شب به وسیله دوچرخه خود اعلامیه‌ها و رساله‌های امام خمینی (ره) را توزیع می‌کرد در یکی از همین ماًموریت‌ها بود که کتک مفصلی از یکی از اهالی سلطنت طلب خورد و با بدنی کبود و زخمی به خانه بازگشت.

شهید

محمدمهدی از روز‌های آغازین پیروزی انقلاب خالصانه بر تلاش‌های خود افزود؛ به طوری که از هیچ امری در جهت رضای خداوند دریغ نمی‌کرد و برای تحقق بخشیدن به اهداف مقدس انقلاب از بدو آن همراه با مردم و به ویژه جوانان انقلابی برای یاری رساندن به مردم زحمت کشیده و رنج دیده به روستا‌ها می‌رفت و مشغول سازندگی و آبادانی می‌شد. او زیرک و شجاع بود و از همان ابتدای جوانی در کار‌های مبارزاتی خود اصولی را از آیات و احادیث و سخنان امام امت (قدس سره) که از نوار و اطلاعیه‌ها به دستش می‌رسید، رعایت می‌کرد. مهم‌ترین آن‌ها هجرت و جهاد اکبر بود و بیشتر خود را با سختی‌ها نوازش می‌داد، او کم حرف می‌زد و سخنی از خویش به زبان نمی‌آورد مگر به قدر حاجت، آن هم در هنگام سؤال، حاج مهدی عزیز لحظه‌ای آرام نداشت و می‌گفت: «آرامش ما در عدم ماست و چون خدا با ماست نابود نمی‌شویم.»

شهید

در سال ۱۳۵۹ موفق به اخذ دیپلم ریاضی شد و فعالیت دینی در زمینه آموزش قرآن و معارف اسلامی را آغاز کرد و مقالاتی در خصوص مبارزه با خرافات و مسائل و معضلات اجتماعی مانند فقر و تنگدستی می‌نگاشت و برای بررسی و تصحیح در اختیار معلمان دلسوز قرار می‌داد. به تشویق، دوستان جذب دانشگاه افسری امام علی (ع) شد. می‌گفت: بر خود واجب می‌دانم برای پاسداری از آرمان‌های انقلاب اسلامی و ولایت فقیه و مرز‌های کشور، با سمتی مناسب به انجام این وظیفه مهم و خطیر بپردازم، او توانست در سلک نیرو‌های محافظ بیت حضرت امام (ره) درآید. پس از یکسال آموزش در دانشگاه افسری امام علی (ع) وارد رسته توپخانه شد.

شهید

وی در مدت ۳ سال دانشکده افسری انواع آموزش‌های سخت و سازنده را آموخت، در سال ۱۳۶۲ دوران دانشکده را به اتمام رساند و در زندگی سراسر هجرت و جهاد خود موفق شد تا طی ۲ مرحله در سال‌های ۶۳ و ۶۴ به زیارت خانه خدا مشرف شود. او مدتی در شیراز در تیپ ۳۷ زرهی مشغول خدمت بود و سپس به لشکر ۸۸ زرهی انتقال یافت. سرانجام این دلاورمرد ارتش اسلام به آرزویش که شهادت بود، رسید. بدن او در برخورد با منافقین و به دست شقی‌ترین افراد، مورد آماج گلوله قرار گرفت و در آتش کینه منافقین سوخت. جبهه‌ مهران در روز ۱۳۶۷/۰۳/۲۹ شاهد پرواز او بود. پیکر پاک و مطهر این شهید سرافراز میهن در زادگاهش به خاک سپرده شد.

روایتی از یک فرمانده در کلام نزدیک ترین یاورش

همسر شهید درباره او می‌گوید: «صبح روز آخر مشغول کار‌های خانه بودم که دیدم حاج آقا گوشه‌ای از اتاق نشسته و مرا نگاه می‌کند... به من گفت «بیا کنارم بنشین.» گفتم «حاج آقا الآن وقت این حرف‌ها نیست! اجازه بده تا بچه‌ها بیدار نشده‌اند کار‌های خانه را انجام بدهم.» گفت «خواهش می‌کنم بیا بنشین!» با بی‌میلی کنارش نشستم تمام، اما حواسم به لباس‌های بچه‌ها، ظرف‌ها، کار‌های خانه و سایر کارها بود.

گفت «خواهش می‌کنم سرت را روی سینه‌ام بگذار...» گفتم «حاج آقا، چرا مثل مجنون‌ها حرف می‌زنی؟ چی شده؟» گفت: «کاری که می‌گویم انجام بده!» گفتم «من حوصله ندارم و الآن کار‌های زیادی دارم ...» واقعیت این است که وقتی کار ناتمامی داشته باشم تا اتمام آن تمرکز ندارم.

شهید

گفت «چقدر بی‌ذوقی! خواهش می‌کنم این کار را انجام بده!» دیدم زیاد اصرار می‌کند دلم سوخت، سرم را روی سینه‌اش گذاشتم. گفت «خانم؛ من نمی‌دانم چرا این حس من آنقدر عجیب است. معمولاً مدتی که از ازدواج یک خانم و آقا می‌گذرد، احساساتشان کم‌تر شده و روابط‌شان عقلانی‌تر می‌شود، اما هرچه از عمر زندگی مشترک ما بیشتر می‌گذرد نسبت به قبل به تو عاشق‌تر می‌شوم.» مرا نوازش می‌کرد و اشک می‌ریخت می‌گفت «خانم؛ تمام قلب من تو را صدا می‌زند...»

او در روایتی دیگر درباره شهید عموشاهی گفت: « بسیار احساساتی بود. فاطمه را طور دیگری دوست داشت. اسم فاطمه را هم اختصاصاً خودش معین کرد. اسم‌های دیگر را که پیشنهاد می‌دادیم، انگار که از آن اسم‌ها فراری باشد شاکی می‌شد که «چرا تا زمانی که نام فاطمه هست، اسم دیگری را حتی به زبان می‌آورید! اسم دخترمان فقط فاطمه است.» اسم محمدحسین را برادرم که جانباز است، انتخاب کرد.